همایون
همایون
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

چند پرسش و فکرهای هوایی

منابع‌خوانی، یا منابع‌دیدن؛ افزایش تواضع فکری

آثاری که با رعایت اصول آکادمیک نوشته شده‌اند یک موهبت هستند. مخصوصا منابع و ارجاعات آن اثر. یادم است اولین بار، این فکر هنگامی که کنکور سراسری داشتم، به ذهنم رسید (البته این مثال در جهت تایید کتاب‌های آموزش و پرورش نیست) وقتی که تست ادبیات می‌زدم و متوجه شدم در یکی دو مورد، سوال‌های کنکور از بخش منابع کتاب آمده‌اند. نشستم و منابع را به دقت خواندم و به نظرم آمد که در دو صفحه، فقط دو صفحه، چه قدر اسم آدم می‌تواند قرار بگیرد! نه آدم معمولی، آدمی که وقت و زندگی‌اش را وقفِ تحقیق و پژوهش در یک زمینه‌ی خاص کرده. واقعا برایم جالب بود و اولین بار بود که با منابع، مواجه می‌شدم.

چند سال از آن مواجهه‌ام با فهرست منابع می‌گذرد و به این نتیجه رسیده‌ام که یکی از ویژگی‌های اثر خوب، توانایی گشایش یک در به یک نظام فکری‌ و شخصیت‌های آن است. این امر با ارجاع‌ها و ذکر منابع به صورت منظم و مدون می‌تواند محقق شود. جدای از بحثِ خود «اثرِ خوب و منابع‌اش»، این سوال مهم وجود دارد که خود منبع‌دیدن چه می‌شود؟ به ما چه می‌افزاید؟ به گمانم وقتی خواننده‌ای-مخاطبی-شنونده‌ای- منبع می‌بیند، و با آن آدم‌ها و عنوان‌ها مواجه می‌شود، این مواجهه می‌تواند به تواضع فکری مخاطب کمک کند. تواضع فکری یعنی من به محدودیت دانشم آگاه باشم. این آگاهی از محدودیت دانش، که در اینجا از مواجهه با لیستی از اندیشمندان رخ داده، به عمیق‌تر شدن و رشد فکری در ابعاد مختلف، کمک می‌کند. از خودنمایی فکری و ادعا جلوگیری می‌کند. این ادعا کردن و تکبر فکری بسیار کور کننده است. برای مثال دانشجویی را در نظر بگیرید که صرفا مطالبی پراکنده و سطحی از یک موضوع خوانده و گمان می‌کند که مرزهای آن علم را جابجا کرده. هرگونه بحث با این شخص بی‌فایده است، چرا که تکبر فکری‌اش مانع دیدن‌ می‌شود. ندیده‌ است که چه آدم‌های زیادی قبل از او بوده‌اند.

منبع دیدن-منابع دیدن، این بیت را در ذهنم یادآوری می‌کند:

مجلس تمام و گشت و به آخر رسید عمرما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم

(این شعر، برایم تلنگر است. نه از جنبه‌ی الاهیاتی و عرفانی و این‌طور بحث‌ها -هرچند که خود سعدی از شعر همان هدف‌ها را داشته اما من این شعر را برای خودم کاملا بُریده و جدا کرده‌ام- به این معنی که در برابر دریای داده (دیتا) هیچم. هیچ.)

از آخرین مواجهه‌ام

دوست دارم که آخرین مواجهه‌ام را با آدم‌های کتاب‌ها با شما در میان بگذارم. اخیرا کتاب «نظریهٔ رهایی» کریستوف مِنکه، با تنها ترجمه از این کتاب در جهان، از دکتر مسعود حسینی را تهیه کرده‌ام و الان صفجه‌ی ۱۳۴ از ۶۳۷ صفحه‌ی دارای متن کتاب هستم.  راستش را بخواهید، چیز زیادی از کتاب متوجه نشده‌ام. خیلی ساده بگویم که خیلی از جمله‌های کتاب را نفهمیده‌ام که علت آن را در دانسته‌های اندکم در ایدئالیسم آلمانی و به طور کلی فلسفه، می‌دانم. اما تا به اینجای کار، من را با آدم‌های زیادی آشنا کرده. قرار نیست بروم و از همه‌ی این آدم‌ها بخوانم و به اصطلاح، تهِ ماجرا را دربیاورم. اما در اولین سطح مواجهه‌ام به من یادآوری می‌کند که این افراد حداقل یک چیزی داشته‌اند-یک اثری تولید کرده‌اند- که در این کتاب به آن‌ها اشاره شده و بعضی از آن‌ها در مفاهیم آزادی و بندگی و… قبل‌ از من فکر کرده و به اصطلاح، استخوان خرد کرده‌اند، پس در نتیجه، با احتیاط و شک بیشتری در این زمینه حرف می‌زنم و فکر خواهم کرد. اسامی:

(منظور از «ساخته شد»، ساخته‌شدن صفحه‌ی ویکی‌پدیای فارسی آن است. همچنین آن اشخاصی که چیزی روبروی‌ آن‌ها نوشته نشده، یعنی صفحه‌ی ویکی‌پدیای آن وجود دارد. حتی اگر خُرد باشد. تا شماره‌ی ۱۰ بررسی شده بامداد ۲۶ آبان ۱۴۰۳)

  1. کورت رافلاوب (ساخته شد)
  2. اورلاندو پترسون (ساخته شد)
  3. امیل بِنوِیست
  4. دیتر نِستْله (نیاز به تحقیق بیشتر)
  5. ماکس پولِنتس (وجود ندارد)
  6. پیندار، یونان باستان
  7. راینر شورمان (وجود ندارد)
  8. میشائل والتسر
  9. ییر میاهو یوول (وجود ندارد)
  10. سایدیا هارتمن
  11. اتین دولا بوئسی
  12. کریستیان یاکوب کراوس
  13. یوهان گئورگ هامان
  14. فِلیکس تراوتمان
  15. موریس بلانشو
  16. کلاوس هاینریش
  17. ژان لوک نانسی
  18. لوئی آراگون
  19. امانوئل لویناس
  20. رودلف اتو
  21. سیمون وِی
  22. ژولیان روبنتیش
  23. اوا ولدنهاوئر
  24. فرانک رودا
  25. گوستاو لانداوئر
  26. دنیل لویک
  27. ژرژ باتای
  28. الیور مارخات
  29. دیرک زتون
  30. آندرئا کرن
  31. پاول تیلیش
  32. کریستوف آسکانی
  33. انریک دوسل
  34. ژیل دولوز
  35. کریستوف دومن
  36. یواخیم شاپر
  37. مارتین بوبر
  38. فرانتس روزنتسوایگ

این لیست را بر این مبنا نوشته‌ام که درباره‌ی شخص خیلی خیلی کم می‌دانم و یا اولین‌بار بود که اسمش را می‌شنیدم. برای مثال افرادی که قبلا با آن‌ها آشنایی داشته‌ام را ننوشتم. مثل: آیزایا برلین و هانا آرنت و هایدگر. با هر اسم جدیدی که روبرو می‌شوم، آن‌ را در بالای صفحه می‌نویسم، به این صورت راحت‌تر می‌توانم در پایان هر فصل، درباره‌ی آن‌ها جست‌وجو کنم و نیاز نیست دوباره از نمایه‌ی کتاب، تک به تک و صفحه به صفحه جلو بروم. نمونه:

یک صفحه از نظریه‌ی رهایی و کاری که من می‌کنم
یک صفحه از نظریه‌ی رهایی و کاری که من می‌کنم


تا به اینجای کار، این یادداشتِ دم‌ِ دستی، بدون نتیجه‌گیری پایان می‌یابد.

کنکور سراسریکتابتفکر انتقادیادعا
وبلاگ شخصی: Homayoon.net
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید