بسیاری ترجیح میدهند معیارهایی که برای سنجیدن یک اثر هنری به کار میبرند را قطعی بدانند و میل دارند اینگونه در نظر بگیرند که دیگران هم مانند آنها فکر میکنند. هر دو مورد اشتباه است.
اجازه بدهید با یک مثال از هنرهای تجسمی موضوع را عمیقتر بررسی کنیم : فردی باور دارد که زیبایی مهم ترین معیار سنجش هنر است و زیبایی یعنی تناسب میان اجزا ؛ این فرد در یک نمایشگاه نقاشی اثری را میبیند و به دوستش میگوید که ببین ، چقدر زیباست! در نهایت حیرت آن فرد دوستش جواب میدهد نه ، اصلاً ، اینیکی خیلی خوب است و بعد با انگشت به اثری اشاره میکند که از نظر فرد اصلی مثال ما فاجعه است. مشکل از کجا آغاز میشود ؟ اگر این فرد فقط و فقط معیارهای خودش را درست بداند ، دوست خود و هرکسی را که بر خلاف او فکر کند را هنرنشناس و اثر هنری مورد علاقهی او را بیارزش میداند.
امروز هرکس که بخواهد از موضعی خردمندانه و واقعبینانه به هنر نگاه کند ، میداند که نه تنها زیبایی ضرورت اثر هنری نیست ، بلکه حتا تعریفی مورد توافق از زیبایی هم مطرح نیست. اثر هنری میتواند زیبا نباشد ، میتواند آنچه را که ما زیبا در نظر میگیریم را بازنمایی نکند و هم میتواند واقعیات صریح و تلخ را نشان بدهد و هم فانتزیهای مغشوش و مضطرب را ؛ میتواند به جای آنکه ما را به رخوت و خواب بکشاند ، بیدارمان کند .
*تصویر : اثری از مصطفا هروی