Hooman.Mazin مهندس برق - دکترای سیستم های قدرت - تکنیکال لیدر - در سالهای پایانی دهه ۳۰ زندگی. راجع به دغدغه های روزمره ام می نویسم. Hooman.Mazin ۱۰ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه حاج آقا ترابی پیراهن سفید، شلوار سفید، شکم چاق و پیراهن روی شلوار. زیر پیراهن یک زیر... Hooman.Mazin ۱۰ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه روزی که موسی نقش شد سالها یه همسایه ای داشتیم به نام خانم میم. یه پیرزن فرتوتی بود که ساله... Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۵ دقیقه آقا کمال، چقدر کمالات داشت. آقا کمال یه پیرمرد قدبلند کت شلوار پوش بود. همیشه یک کت و شلوار راه کب... Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۳ دقیقه آقا مهرداد، فارسی یادش رفته بود. آقا مهرداد در کار خرید و فروش و تعمیرات ماشین های دست دوم بود. ماشین ه... Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه روز آخر - دم صبحی مادرش یک سر و صدای راه انداخته بود. من رو که دید گفت تو رو خ... Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۶ دقیقه اسماعیل بره گمشده اسماعیل آقا یک مرد چهارشونه قد بلند بود. صورت پر و تپلی داشت. موهای جو... Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه ای عشق! چهره آبی ات، سرخ شده است. حوالی بازار تهران سالها پیش برای یک خونه ای آیفون نصب کردم. گوشی آپل ن... Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه پل اعتماد یه سبد خوراکی شبیه این عکس همیشه در آشپرخونه اداره وجود داشت. اگر کسی... Hooman.Mazin ۱۲ ماه پیش - خواندن ۶ دقیقه داستان حسن آقا لنسر - بخش سوم (پایان) دیگه از حسن خبر نداشتیم. یعنی هیچ کس خبر نداشت. هر از چند گاهی که یکی... Hooman.Mazin ۱۲ ماه پیش - خواندن ۶ دقیقه داستان حسن آقا لنسر - بخش دوم فردا سرشبی در زدند. باز کردم. علی پشت در بود. سرش را انداخته بود پایین... ‹ 1 2 3 4 5 6 ›
Hooman.Mazin ۱۰ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه حاج آقا ترابی پیراهن سفید، شلوار سفید، شکم چاق و پیراهن روی شلوار. زیر پیراهن یک زیر...
Hooman.Mazin ۱۰ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه روزی که موسی نقش شد سالها یه همسایه ای داشتیم به نام خانم میم. یه پیرزن فرتوتی بود که ساله...
Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۵ دقیقه آقا کمال، چقدر کمالات داشت. آقا کمال یه پیرمرد قدبلند کت شلوار پوش بود. همیشه یک کت و شلوار راه کب...
Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۳ دقیقه آقا مهرداد، فارسی یادش رفته بود. آقا مهرداد در کار خرید و فروش و تعمیرات ماشین های دست دوم بود. ماشین ه...
Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه روز آخر - دم صبحی مادرش یک سر و صدای راه انداخته بود. من رو که دید گفت تو رو خ...
Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۶ دقیقه اسماعیل بره گمشده اسماعیل آقا یک مرد چهارشونه قد بلند بود. صورت پر و تپلی داشت. موهای جو...
Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه ای عشق! چهره آبی ات، سرخ شده است. حوالی بازار تهران سالها پیش برای یک خونه ای آیفون نصب کردم. گوشی آپل ن...
Hooman.Mazin ۱۱ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه پل اعتماد یه سبد خوراکی شبیه این عکس همیشه در آشپرخونه اداره وجود داشت. اگر کسی...
Hooman.Mazin ۱۲ ماه پیش - خواندن ۶ دقیقه داستان حسن آقا لنسر - بخش سوم (پایان) دیگه از حسن خبر نداشتیم. یعنی هیچ کس خبر نداشت. هر از چند گاهی که یکی...
Hooman.Mazin ۱۲ ماه پیش - خواندن ۶ دقیقه داستان حسن آقا لنسر - بخش دوم فردا سرشبی در زدند. باز کردم. علی پشت در بود. سرش را انداخته بود پایین...