
امیرحسین چند روزی بود که برای ورزش صبح گاهی به پارک جنگلی می رفت. از اتفاقات جالبی که در مسیر دویدن صبحگاهی برایش اتفاق افتاده بود داشت می گفت.
امیر حسین : هوا خیلی سرد بود، فردای اون روزی که برف باریده بود. تا حدودی درخت ها از بر سفید بودن. اما روی زمین برفی نبود. اما درعوضش هرجا چاله آبی بود، کاملاً یخ زده بود. مثل همیشه بعد از نصف راه پیاده روی، شروع کردم به دویدن آرام.
هوا به قدری سرد بود که از چشمانم اشک جاری می شد. درحال دویدن توجه ام به اشک هایی که روی گونه ام میغلطید بود و با خودم فکر میکردم کسی من رو ببینه با خودش میگه اول صبحی چه اشکی میریزه این بنده خدا!

در مسیر، کار جالبی که بیشتر پیاده روها و یا دونده ها انجام می دهند، اینه که با رسیدن به کسی که از روبرو درحال آمدن هست، سلام و خداقوت میگن.
توی همون لحظاتی که اشک از چشمان من در حال ریختن بود(از سرمای شدید)، چند نفر از روبری من رد شدند و سلام و خدا قوت به هم گفتیم. همینطور که توجه ام به قطره اشک روی گونه ام بود، یه آن متوجه شدم که لبخندی روی لبهای من وجود داره. خوب که دقت کردم دیدم لبخند خیلی طولانیه و جالب اینجاست که با روبرو شدن با هر کسی و عرض سلام و خدا قوت، دوباره آتش خنده بر روی لبهای من شعله ورتر میشه!
برایم خیلی جالب بود که توی اون هوای سرد و سکوت صبحگاهی، هرسلام و خداقوت، چنین انرژی خوبی همراه خودش داشت و بر لبان من لبخند می نشاند. جالب تر این بود که با پاسخ من و یا پیش دستی در سلام گفتن، این چشمه انرژی هم به حرکت در می آمد و هم بیشتر به قلیان می افتاد.
انگار با گفتن سلام چشمه انرژی جاری میشه و با شنیدن پاسخ، دوباره چشمه قلیان میکنه
انگار با شنیدن سلام و پاسخ دادن به سلام، چشمه سیراب میشه و دوباره قلیان میکنه
یاد این جمله افتادم
از هر دست بدی، از همون دست پس میگیری
ادامه دارد...