
ما انسانها در یک دورهای از نوجوانی خودمان را مرکز توجه، نگاه و قضاوت دیگران میبینیم.. فکر میکنیم تمام دنیا به ما نگاه میکنند؛ نگاه و توجه همه افراد به ماست و دائما ما را قضاوت میکنند. تیپ و لباسمان، رفتارمان و کلماتمان و خلاصه از سر تا پایمان؛
ولی بعدا که بزرگ میشویم متوجه میشویم که اینطور نبود؛ محور توجه انسانها ما نیستیم و بیشتر اوقات آنها اصلا توجهی به ما ندارند..انسانها اغلب به دنبال مسائل و دغدغههای خودشانند. آنها مسائل دیگران را اغلب اوقات نمیبینند و یا خیلی زود فراموششان میکنند..
اینجا است که متوجه میشویم چقدر نگرانیها و استرسهای بیخودی بخاطر این داشتیم که دیگران راجع به ما چه فکری میکنند... متوجه این قضیه میشویم و به خودمان میخندیم... میخندیم و فکر میکنیم دیگر بزرگ شدهایم حال آنکه هنوز هم فکر و قضاوت دیگران اولویت اولمان است؛
هنوز هم اغلب اوقات متوجه این نیستم که حتی اگر محور توجه دیگر انسانها ما بودیم باز هم چه اهمیتی داشت که دیگران راجع به ما چه فکر میکنند؟! اصلا مگر این مسئله چقدر اهمیت دارد؟! یعنی فکر و قضاوت دیگران اینقدر مهم است؟!
در واقع سوال درست این است که: آیا نگاه و توجه همهی انسانها روی هم به اندازه توجه او میشود؟!!
او..!!
کسی که لحظهای حواسش از ما پرت نمیشود.. کسی که هر لحظه.. از ظاهرمان، گفتار و رفتارمان و حتی از افکارمان آگاه است..کسی که از رگ گردن به ما نزدیکتر، از خودمان به خودمان آشناتر است..
کسی که به ما وجود و هستی، و خودمان را به خودمان داد..
به راستی چه شده که توجه چند انسان حقیر را بزرگ میکنیم و توجه او را کوچک؟! و هنوز هم فکر میکنیم که بزرگ شدهایم؟!!...