حسین شورگشتی·۶ ماه پیشپشت نگاههامریم کنار شوهرش حامد قدم میزد و لباسها را نگاه میکردند. نمایشگاه لباسهای سال نو پر از هیاهو بود؛ نورهای روشن، ویترینهای رنگارنگ و مرد…
حسین شورگشتی·۲ سال پیشیک قالی قرآناضطراب وهیجانِ خاصی تمام وجودم را گرفته..برای اولین بار است که خبرنگاری قصد مصاحبه با من را دارد ،آن هم در خانهی خودم..به راستی که حفظ قرآ…
حسین شورگشتی·۳ سال پیشخط سفیداز خوشحالی در پوست خود نمیگنجد... چنان با حرص به در چوبیِ کنارش نگاه میکند که اگر درب یک موجود زنده بود احساس نگرانی میکرد...بالاخره وقت…
حسین شورگشتی·۳ سال پیشخسته نباشی...درب خانه را آرام بستم...نگاهی گذرا به آسمان انداختم و نفس عمیقی کشیدم ...به راحتی می توانستم حس خوب صبح نیشابور را درک کنم...قدم زنان به سم…
حسین شورگشتی·۳ سال پیشگاهی پایان خوش میطلبد که مقصر باشیم.خانمِ خانه لیوان چایی را در دست گرفته ، منتظر است که سرد شود... مرد خانه اما غرق در فکر است و طول خانه را می رود و بر می گردد... در این هنگ…