این کتاب داخل قسمت ۱۶۵ پادکست کتابی محبوب من books unbound معرفی شده بود و زمانی که به عنوان گزینه توی چالش کتابخوانی طاقچه این موضوع مطرح شد که برای مرداد ماه کتابی معرفی شده داخل یک پادکست خونده بشه خیلی خوشحال شدم و از این فرصت استفاده کردم.
این کتاب از اون دسته از داستان هاست که شما رو تو شرایطی عادی قرار میده و بعد بهتون نشون میده که باید خارج از جعبه فکر کنید به معنی واقعی کلمه :)))
توی این داستان ما شاهد بچه هایی هستیم که داخل یک مدرسه شبانه روزی اند …. در اصل ما در حال شنیدن خاطرات شخصیت اصلی از اون مدرسه هستیم . توی این مدرسه خلق اثار هنری خیلی حائز اهمیته و کسی هست به اسم مادام که میاد و بهترین ساخته ها رو با خودش میبره .
همه چیز تا اواسط کتاب ماجراهای بچگی یک سری بچه توی یه مدرسه شبانه روزی عادیه با چند تا المان که عجیب به نظر میان و دلیلشون پیدا نیست اما هرچقدر خاطرات جلو تر میرن متوجه میشیم که برنامه زندگی این بچه ها از قبل مشخص شده هدف زندگی اون ها چیزی جز اهدای عضو نیست و اکثر اون ها بعد از اهدای سوم یا چهارمشون میمیرن
قبل از شروع شدن عمل اهدا هم تنها شغلی که دارن مراقبت و به سرپرستی گرفتن کسانیه که دارن اعضاشون رو به بقیه میدن .
قبل از این من دو کتاب دیگه از ایشی گورو خونده بودم و هردو چندان باب میل من نبودن و اتفاقا کلارا و خورشید رو با همون دلیلی دوست نداشتم که بخاطرش این رو پسندیدم:))) ( کتاب شما رو تا ۷۰ درصد کتاب تقریبا توی ناآگاهی میذاره)
جذاب ترین بخش داستان اما به نظر من نحوه برخورد سه شخصیت و نحوه شرطی سازی اون ها در رابطه با سرنوشت نهایی شون مرگه …
شاید با خودتون بگید این چطور ممکنه خاص باشه ؟ مگه همه ما ادم ها در نهایت به نحوی با مردن کنار نمیایم ؟( اکثرمون لاقل)
تفاوت در اینه که این افراد مثل ما هستن … احساسات و افکار خودشون رو دارن اما تحت تاثیر تربیت براشون عادیه که بدون رسیدن به خواسته ها و اهدافشون اعضاشون رو انقدر اهدا کنند تا آروم آروم جلوی چشم کسایی که روزی به وضع خودشون در میان بمیرن .
این داستان شامل یک مثلث عشقی هم هست و اگه من رو بشناسید میدونید که از این تروپ داستانی متنفرم اما در این مورد خاص ایشی گورو همه چیز رو طوری ترتیب داد که برای من آزاردهنده نیومد و حقیقتش رو بخواید شاید علتش این بود که هرگز برای من رمنس ماجرا طوری نبود که واقعا بهش اهمیت بدم و کلا باور نمیکردم که این ها همو به اون شکل دوست دارن اما خب میشه به این دید هم موضوع رو دید که شاید ایشی گورو قصد داشته موضوعی رو به این وسیله به خواننده برسونه
و حقیقتش به نظر من به نحوی این داستان یادآور دنیای قشنگ نو بود لاقل بین کتاب های اخر الزمانی
کتاب با نا امیدی و رخ دادن همه چیزایی رخ میده که در طول کتاب براشون تلاش کرده بودن اما هنوز هم نشون میده که با همه این ها شخصیت اصلی هنوز هم متوقف نشده و داره ادامه میده
بخش اسپویلر
چیزی که برای من اما هنوز سواله اینه که داشتن کلاس های هنری و… طبیعی بوده چون قصد اثبات روح بچه ها رو به وسیله اون داشتن و ورزش برای این مفید بوده که بدن هاشون اماده و سالم باشه اما بقیه آموزش ها برای چی بودن؟
و حقیقتش اسم کتاب هرگز ترکم نکن عه اما به نظر من اون کسی که ترک نمیکنه کسی جز خود کتی (شخصیت اصلی ) نیست و بی دلیل نیست که بیش از همه زنده و مددکار مونده چون هرکاری هم که کنی کتی تو رو رها نمیکنه … هر کدوم از دوستانش بعد مدتی لاقل هیشام و خاطراتش رو پشت سر میذارن ( روث بعد از رفتن به بخش ویلایی و تامی زمانی که دیگه به اخر های خط رسیده بود ) اما برای کتی این تقریبا نا ممکنه و همون طور که میبینیم تا اخرین خط کتاب هم هیشام رو رها نمیکنه.و جالب ارین بخش ماجرا اینه که این روند رو ادامه نیده حتی تا زمانی که میفهمیم که درواقع اونجا یه مدرسه خصوصی برای بچه های ثروت مند یا یک مرکز اصلاح تربیت نیست بلکه یه زندانه ، زندانی که به یک سری قربانی شدن رو آموزش میده . درنهایت گونه ای از شرطی سازی دنیای قشنگ نو رو توی این اثر تماشا میکنیم که به مراتب وحشت انگیز تره چرا که این کلون ها خیلی مستقیم از مردم عادی ساخته میشن و توی شرایط فوق العاده عادی ( لاقل در ظاهر ) تربیت اما هیچ وقت سوال یا اعتراضی ایجاد نمیشه که چرا بچه ها نمیتونن فرزند یا اینده ای داشته باشن یا چرا دنیای واقعی برای اون ها نیست و چیزی که بیش از همه برای من سوال برانگیزه اینه که شهصی که منشا اون هاست چطور با این موضوع کنار اومده ؟
پایان اسپویل
درنهایت به نظر من این کتاب نقد ایشی گورو به هزینه ایه که حاضر خواهیم بود برای پیشرفت علم بپردازیم همچنین اشاره ای بوده به نظر من به قاچاق اعضای انسان که توی کشور های آسیایی به یه تجارت عظیم تبدیل شده
و حقیقتش به نظر من این تعداد گسترده خوانندگان این کتاب این رو هم نشون میده که هر کاری که کنیم ما هم از اون ها بهتر نیستیم چراکه ما هم از موضوع قاچاق انسان باخبریم اما اقدامی براش نمیکنیم و با توجه به اینکه خودما هم آسیایی هستیم به این فکر نمیکنیم که برای ما هم خیلی زود و سریع تر از اونچه فکرش رو بکنیم میتونه اتفاق بیوفته .
بخشی از کتاب
اگه قراره زندگی شرافتمندانهای داشته باشین، باید بدونین و درستم بدونین. هیچ کدوم از شما به آمریکا نمیرین، هیچ کدومتون ستارهی سینما نمیشین. و هیچ کدوم از شما اون جور که دیروز شنیدم، تو سوپرمارکت مشغول به کار نمیشین. برای زندگی شما برنامه ریزی شده. اول بزرگ میشین، بعد قبل از اینکه پیر بشین، حتی قبل از اینکه میونسال بشین، شروع میکنین به اهدای اندامهای حیاتیتون. شماها واسه همین به وجود اومدین. شما شبیه هنرپیشههایی که تو ویدئوهاتون میبینین نیستین، حتی شبیه منم نیستین. شما با هد مشخص به این دنیا اومدین، و آیندهی شما، همهی شما، برنامه ریزی و مشخص شده.
میخوام به این بخش بالایی فکر کنید وببینید یاد چیزی نمی افتید؟
در نهایت ممنون از طاقچه که باعث شد سراغ این کتاب برم .