نیروانا
نیروانا
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

اوضاع من پیوسته رو به وخامت است

☆

به تدریج خودم را از معاشرت و دوستی با دیگران کنار می‌کشم. توجه زیادی می‌کردم تا شاید سرنخی به دستم بیاید، ولی کوچکترین نتیجه‌ای حاصل نمی‌شد. البته بر تمام نگرانی‌هایم صحّه گذاشته نمی‌شد، ولی امیدهایم همگی به یأس تبدیل می‌شد. هنگام گفتگو در مورد ساده‌ترین مسائل، اگر مخاطبم فقط مختصری سرش را به یک طرف متمایل می‌کرد، بلافاصله خودم را پس‌زده احساس می‌کردم و هیچ‌راهی گیر نمی‌آوردم تا سرش را به سوی خودم برگردانم و حالت قبل را حفظ کنم.
اوضاع من پیوسته رو به وخامت است، که کسی هر چقدر هم به من علاقه‌مند باشد، هر چقدر هم تنگ در کنارم نشسته باشد و برای اطمینانِ خاطرم توی چشمانم نگاه کرده و حتی در آغوشم گرفته باشد (بیشتر از روی درماندگی تا علاقه) نمی‌تواند مرا نجات بدهد، که باید در واقع ترجیحاً به حال خودم واگذاشته شوم و تا مدتی که توانِ انسان اجازه می‌دهد برای دیگران قابل تحمل باشم. بار دیگر روی کاناپه بیفتم و در بی‌حوصلگی خودم باقی بمانم. سال‌های سال، و اگر بکوشم با دقت بیشتری به عقب نگاه کنم، روزهای بی‌شمار، این نحوه‌ی زندگی کردن من بوده است. دستت را به من بده، عزیزترین، تا تعدادِ بی‌شماری هم روزهای خوب داشته باشم! دست‌های نازنین و قشنگ تو، که افسوس، جرأت نمی‌کنم در دست بگیرم.

آووکادوگفت و گودرکارتباط
نیمی قربانی، نیمی شریک جرم، مثل همه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید