صدای توی سرم هی میگه قلبتو با من همسو کن. هر قدر من انرژی میفرستم تو با احساس بیاطمینانی و تردید خنثاش میکنی.
من دوست دارم ایمان داشته باشم ولی به ناکافی بودن خودم و اینکه تلاشهام کافی و موثر نیست واقفم. این سختش میکنه. معجزه برای کسی که به اندازه کافی تلاش نمیکنه و توی تار عنکبوت هراسهاش گیر افتاده اتفاق نمیفته.
من این روزا فقط برای نفس کشیدن زیر هراسهایی که مثل یه وزنهی ده تُنی روی سینهمه دارم جون میکنم. معجزه برای من توی این شرایط که به سختی قدمهای مورچهای بر میدارم که فقط متوقف مطلق نباشم اتفاق نمیفته.
ولی دارم زور میزنم دل به دل صدای توی سرم بدم.کاش میدونستم چطوری جوری که صدا ازم میخواد خالص شم. کاش میدونستم و میتونستم.