حدودا سه سال پیش بود که درسم رو تو مقطع لیسانس تموم کردم و در به در از این سایت به اون سایت دنبال کار میگشتم،کار روزانه من شده بود گشتن دنبال کار توی این همه آگهی های رنگارنگ استخدامی،هر چقدر که جلوتر میرفتم به یک نکته اساسی می رسیدم و اون این بود که مدیران اکثر شرکت ها کلا درس خوندن توی دانشگاه آزاد رو چیزی جز تفریح و سرگرمی نمیدونستن و هیچ درکی از این که یک دانشجو که داره به سختی درس های طاقت فرسا رو با جون کندن پاس میکنه نداشتن.
برای کلی شرکت که همگی نوشته بودن اینجا جای شماست،محیط ما متفاوت،ما میخوایم در کنار هم رشد کنیم و... هزاران مدل شعار اینجوری درخواست فرستادم و از اکثر شرکت ها خبری نشد و یا اینکه در جواب پیغام اینکه نمیتونیم با هم کار کنیم رو برام میفرستادن،بیشتر آشنایی من با این شرکت های مطرح اکوسیستم برگرفته از رویدادهایی بود که صحبت های مدیرانش رو شنیده بودم و حرف های قشنگی که در رابطه به همکاری و همدلی و پیشرفت و ...
از این که چرا برای لیسانس به یک دانشگاه مطرح نرفته بودم حسابی سرخورده شده بودم و با خودم فکر میکردم،در این دانشگاه ها چه جو خاص و فضای متفاوتی وجود داره که اکثر شرکت ها مایل هستن کارمندانشون رو از بین اونا انتخاب کنند.
تصمیم بر این شد که سعی ام رو انجام بدم و ارشدم رو در یک دانشگاه به نسبت خوب دولتی درس بخونم و با هزار امید و آرزو فضایی رو برای خودم ترسیم می کردم که قراره منو با ی دنیای جدید آشنا کنه و دید متفاوتی به من بده.
قدم اول من نگاه کردن به برنامه بزرگان رشته خودم در ایران و توصیه اونها برای دانشجویی که میخواد در یک حوزه پیشرفت کنه و بررسی دوره های مختلف و موضوعات اصلی توی دانشگاه های مطرح دنیا از طریق کورسرا بود که واقعا دنیای جذابی رو ترسیم می کرد که من شاید دور از محیط آکادمیک بهش نمیرسیدم.
برنامه درسی پر بود از عناوین جذابی که اسم هاشون رو به کرات توی فضای کاری شنیده بود بودم و خوشحال بودم که از کسانی که سردمداران این حوزه ها در بخش های خودشون بودن چیزهای جدیدی یاد بگیرم.
دوره ارشد شروع شد و با هزار امید و آرزو راهی کلاس های درس شدم، اساتید خبره با کلی سابقه و عنوان کلاس به کلاس میومدن و انتظاراتشون رو از یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی بیان می کردن و تکالیف رو بر روی اسلاید نشان میدادند،یک گروه تلگرامی میساختند و تمام!!!
هفته ها یک به یک پشت هم قطار میشدند و چیزی از دریای بی کران دانش اساتید محترم هیئت علمی دست دانشجوهایی که با کوهی از انگیزه بهترین سال های زندگیشون رو برای ساختن ی آینده بهتر گذاشته بودن نمی گرفت!!!
نوشتن مقالات ترویجی و علمی پژوهشی کپی شده ، ارائه موضوعات منسوخ شده یا حداقل کم کاربرد برای هفته های متوالی توسط دانشجوها،تعطیلی های پی در پی کلاس ها برای جلسات مهم اساتید محترم، اهم فعالیت های یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی شده بود.
البته خوبی هایی هم داشت و دانشجو با اینکه چجوری میشه هیچ کاری انجام نداد و سر ماه میلیون ها تومن از پول بیت المال رو در حساب دید آشنا میشد و هر روز که می گذشت بیشتر دانشجوهایی که دغدغه درس داشتن می فهمیدن اگر قرار اتفاقی بیفته اینجا جاش نیس و در به در دنبال کارهای رفتن!!!
البته گاهی جرقه هایی این وسط اتفاق می افتاد که کورسوی امیدی بود برای دانشجویان که به لطف سیستم بسته آموزشی در دم خاموش می شد.
تحصیلات تکمیلی،دانشگاه های مادر،کارهای بزرگ در محیط های آکادمیک رویایی بود که انتهاش به یک سراب رسید و اگر نبودند کسانی که دغدغه های روزانه اون ها این جو مسموم رو التیام می داد بوی حلوای تحصیلات تکمیلی از مدت ها پیش به مشام می رسید.
مدت هاست که درگیر دور باطلی شدیم که بیماری شعارزدگی به تمام اجزاء اون رسوخ کرده و افراد،استادان،شرکت ها،سیاست ها رو تحت تاثیر خودش قرار داده.نتیجه گیری دو ساله من نشون داد در این سیستم تحصیلات تکمیلی به هیچ کدوم از دغدغه های علمی و غیر علمی یک دانشجو جوابی نخواهد داد و تن دادن به این اجبار ناگزیر حتی ممکن روح شما رو هم دردمند تر از سابق کنه.
روش های دیگه ای رو برای پریدن انتخاب کنیم...