طاها تیزچنگ/چند روز پیش به جهت گذران اوقات فراغت و در معیّت خانواده سفری به حاشیه تبریز داشتیم؛سفری به دیار رود ارس،جلفا!
بالاخره هر پایانی یک آغاز دیگری در پس خود دارد؛بله!چندی پیش که سفری به شهر چشمه های جوشان آبگرم،سرعین داشتم(که به دلایلی با دیگر محصول سایپا که سال ساخت آن به یکسال قبل از تولد من برمیگردد انجام شده بود!)،با توجه به اینکه من سلطان افکار نامنظم منزل تشریف دارم(!)هوس یک مسافرت دیگر را هم کردم که خداوند متعال عنایت فرمود و این سفر را هم به این بنده خطاکار عطا فرمود.
در آغاز سفر ،برخی ملاک ها مانند فضای صندوق عقب مورد بررسی قرار میگیرد که با وجود چهار صندلی،میز و گاز پیکنیک(برای پخت نیمروی شام!)،جعبه نظم دهنده صندوق و پمپ باد لاستیک،باز هم فضا برای موارد دیگر وجود داشت،الحق که جلالخالق!(البته که سَبُکبال سفر کردن مشخصه خانواده ماست و اینها که تازه چیزی نیست!!)
سفر زیر دو ساعت ما شروع شد و پیشرانهای که از دید طرفداران قرقی است و از دید منتقدان فنچ هم نیست؛آغاز به کار کرد.مشخصات فنی پیشرانه مذکور که M15TC نام دارد؛عبارت است از:
در مسیر جلفا هم به نکات جالب توجه برخوردیم.مثل جای لوازم برای ردیف عقب که گاها خود من هم گوشی خود را در آنجا می گذاشتم؛باستثنای مواقعی که بواسطه بلوتوث،تلفن همراه بنده به مانیتور وصل بود و مشغول پخش موسیقی بود؛زیرا در صورتی که موبایل را در آنجا قرار میدادم با ریپ زدن موسیقی و قطع و وصلی آن مواجه میشدم که با خاموش و روشن کردن بلوتوث از کنترل سنتر مانیتور،حل میشد!
مانیتور هفت اینچی این قرقی سفید رنگِ نارنجی پوش از برند کروز است و علاوه بر پخش موسیقی از بلوتوث،فلشمموری و ورودی AUX،قابلیت میرورلینک(انتقال صفحه تلفن همراه روی مانیتور) و پخش ویدیو (صرفا از روی فلش مموری)،مسیریابی و پخش رادیو را دارد.البته که امکان تحویل با مانیتور سراتویی یا حتی مانیتور درجه چندمی مثل محصول رایان فن کاو اندیش(که حتی کِشنده های اروپایی و آمریکایی از کشیدن نام طویلش عاجزند!)وجود دارد و صرفاً بستگی به موجودی خط تولید دارد که چه مانیتوری روی چیزی که به شما تحویل داده میشود،باشد!
با توجه به اینکه در ساعت ۳ بعد از ظهر راه افتاده بودیم؛بدیهی بود که فقط کولر خودرو که از نوع الکتریکی اتوماتیک بود،میتوانست نیاز ما به هوای خنک فراهم کند!اما پس از تقریباً ۵۰ دقیقه بود که شرجی شدیدی همراه با اندکی گرما داخل کابین شد که قبلاً در پژو ۲۰۶ که شش-هفت سالی همراه ما بود هم چنین مشکلی داشتیم!
کشش پیشرانه هم در جادهای که به نسبت کوهستانی بود هم جذابیت خاصی داشت و توربوشارژ که از دور ۲۵۰۰ نهایت گشتاور خود را ارائه می داد،زیبایی کار را تکمیل میکرد!(البته که من خودم اهل شتاب نیستم و نسبت به ماشینبازهای هم سن و سال خودم، سلیقهای بهنسبت پیرمردی تر دارم اما با این حال،شتاب شاهین از نشان سایپا را تحسین میکنم!)
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست لسانالغیب حافظ شیرازی
اما خود جلفا....که هر چقدر از زیبایی اش بگوییم،کم گفتیم!از رود ارس گرفته تا پارک کوهستان و مرکز تحویل آمیکو!(البته این آخری بیشتر جاذبه خبرنگاری بود تا جاذبه گردشگری! :) )
بهرحال به جلفا رسیدیم و بصورت سرخود و شانسی داخل یکی از مغازه های پاساژ س*****ن (شرمنده،مجبورم سانسور کنم!!!) شدیم؛سرخود از این جهت که از کسی راهنمایی نگرفتیم!به هر حال از آنجایی که در مغازه مذکور که نمایندگی رسمی یکی از برند های کفش چرم ایتالیایی بود،حس غربت به بنده دست میداد؛بر آن شدم تا از مغازه خارج شده و در جلوی مغازه مثل پولدارهای کرهای(همراه با اعتماد به سقف شدید!)قدم رو بروم؛به نحوی که دست راست در جیب و دست چپ آزاد بود.حداقل برداشت من از قدم زدن پولدارهای کرهای این است؛شاید درست است شاید غلط!
حالا که موقعیت را مناسب دیده بودم،گفتم من که تا اینجا آمده ام؛از یک کاربلد یا دقیق تر،یک جلفابلد بپرسم کجا بریم؟کجا نریم؟فلذا به دوست خوبم جناب آقای دکتر نصیری (نگران نباشید،بزرگتر از من نیست ولی باهم صمیمی هستیم،ایشان هم بنده را آقای مهندس خطاب میکنند)زنگ زدم و شرح ما وقع بگفتم!وی نیز دستی به محاسن خویش کشید و فرمود:یابن یوسف،به هرجا میروی به پاساژ س*****ن مرو که بس گرانفروش باشند(درحالی که آن شیخ گرانقدر بیخبر بود از آنکه ما در همان پاساژ مذکوریم و با توجه به کیفیت تماس ناجور محصولات شیائومی،تا من دوزاری ام بیفتد که چه میفرماید؛خانواده حساب و کتاب را کرده و از مغازه خارج شده بودند و آنجا بود که من بس احساس گناه نمودم!)
پس از طی کردن مسافت اندکی و چاق کردن نفسی در پارک کوهستان ، سری به یگانه نگین ایران که سرچشمه از آرارات میگیرد؛رفتیم.بله؛رود ارس!با رجوع به روایاتی که دهان به دهان چرخیده و نسل به نسل به ما رسیده،میتوان متوجه شد که لب کارو... چیز ببخشید،لب رود ارس اندکی غمناک است؛علیالخصوص غروبش.آخر میگویم چرا یاد داستان غمناک خرید خودرو صفر در ایران افتادم!از بلوکه کردن پول تا شرط و شروط بی پایه و اساس،همگی به سان فیلمی از جلوی چشمم گذشتند و در دلم بد و بیراه بود که نثار باعث و بانیاش میشد!
در نهایت از آنجایی که ابوی گرام بنده،شیفت شب تشریف داشتند؛بر آن شدیم تا به تبریز بازگردیم و وظیفه روحیه دهی و شاد کردن خانواده در مسیر برگشت را برعهده بگیرم.راستی!در مسیر برگشت بود که یک سمند حامل دو جوان(یکی راننده یکی شاگرد)نوربالا زدند که طی مسافتی شاهد نقطه شدن در آیینه بغل قرقی سایپایی ما شدند؛اما از آنجایی که کسی که از جلو می آمد نوربالا زد که ایها المسلمون!جلوتر پلیس ایستاده،کوتاه آمدیم و گذاشتیم جوانیشان را بکنند و سر به سر بینوای دیگری بگذارند.
بعنوان حسن ختام هم اشاره ای کنیم به تویوتا LC300،نیسان پاترول نیسمو،مرسدس کلاس اس در دو کد اتاق W221 و W222 که هر چهار خودرو با پلاک های گذر موقت در این شهر در حال گذر موقت بودند!و چون ما هم درحال گذر موقت بودیم نتوانستم از این گذر موقت های دوست داشتنی ویدیو بگیرم!(بازی کردن با کلمات رو خیلی دوست دارم،بهم حس قدرت میده!?)
در نهایت زمان خوب،وسیله نقلیه خوب،مقصد خوب و ذغا... چیز شرمنده،همراه خوب،چهار عنصر اصلی یک سفر خوبه.اینو از یک آذرماهی به یادگار داشته باشید؛تجربه نشون داده آذرماهی ها هم مسافر خوبی هستن و هم همسفر خوب،اینطور نیست؟