ایریدیم
ایریدیم
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

ناخودآگاه



ناخودآگاه..

ناخودای کشتی ، اسمش گاه بود.چون همیشه نبود.گاه بود و گاه نبود.خودش نمیدانست به کدام سو میرود.سو؟ چشمش سوی دیدن نداشت.همه جا اب بود.دریاست دیگر.وقتی اب زده میشد، اطرافش کسی نبود، جز همان اب.اب شور.به این فکر می افتاد که بپذیرد این اب شور است و اوقات خودش را به خاطر نبود اب شیرین تلخ نکند و به راهش ادامه دهد، اما کدام راه؟ نهایت این بالا و پایین رفتن خورشید کجاست؟ منزلگاه این مغرب و مشرق دروغین کجاست؟

وقتی حسابی گرمازده میشد، خودش را پهن کشتی میکرد. اسمان، جلوی چشمانش قد علم کرده و طوفانی، انگار احوال اسمان هم خوب نبود.یکنواختی اطراف، چشم میزد.خبری از جزیره های افسانه ای داستانها نیست.اصلا نمیداند چطور سوار کشتی شد و به اینجا کشید.خودِ آگاهش،که به تبعیت از اسمش، گاه به دادش میرسید، فریاد میکشید:تو خود ناخودای کشتی بودی و نه این دریا و نه این محیط کاره ای نیستند.

گفتارش را از یاد برده بود.تنها چند حرکتِ به اصطلاح(بادی لنگوییج) به جا مانده بود، که آن هم به خاطر نبود دریافت کننده ی حاضر و شفیق، فاقد فایده بود.برای دل خوش کنک، دستش را بالا می اورد، فریاد میکشید تا کسی به او کمک کند، که ناگهان خود اگاهش به داد میرسید و میگفت: کسی این اطراف نیست.خودت به داد خودت برس.


محل جایگذاری پی نوشت ها:

  1. این روز ها ادمها کمتر حوصله متن های بزرگ را دارند.شاید کسی این متن را کامل نخواند. منِ امروز ازین اتفاق خورده نمیگیرد.
  2. ازینکه واژه ناخدا ، در این متن با املای غلطِ( ناخودا ) در معنای ناخدا، به کار گرفته شده، آگاهم، برای تطابق مفهوم ناخوداگاه ذهن در روانشناسی و این متن، ازین واژه استفاده شد.
  3. برای برداشت ذهن خواننده این متن، نسخه تجویز نمیکنم، اما اگر کسی خواهان دانستن تحلیل نویسنده این متن بود، میتواند تحلیل من را در ادامه بخواند.

اگر شخصی را تصور کنیم که ناخوداگاه ذهنش کم کم طغیان کرده و خود را بر شخص تحمیل کرده باشد(یعنی تمام وجود شخص را ناخوداگاه کنترل کند و گاهی خوداگاه به سراغش بیاید)

((ناخودا))، اسم خاص و ( گاه ) اسم این شخصیت است.که اشاره به چیره شدن همیشگی ناخوداگاه و گاه به کمک امدن خوداگاه دارد. در ادامه به سرگردان بودن خودش در دنیای زندگی اش اشاره میکند.تنهایی و روبرو شدنش تنها با یک شخصیت ( یعنی اب شور ، که به نظر میرسد به خاطر شور بودنش، اوقات خوشی را برای ناخودا نساخته) که ناخودا سعی میکند خودش را با شرایط وفق دهد و با شوری اب کنار بیاید.

و جای یک شخصیت خالی است، اب شیرین و دلتنگی های ناخودا برای نبود او.

در جمله های مشرق و مغرب کجاست؟ اشاره به درگیر بودن ذهنش درخصوص چیستی این جهان شده.

در (یکنواختی اطراف، چشم میزد.) به روزمرگی زندگی اش اشاره شده.

در جمله ی : خبری از جزیره های افسانه ها نیست، اشاره به راهکار ها و صحبت های متداول که افراد به عنوان راهی برای نجات او معرفی کرده اند شده.که به نحوی،هیچ کدام به دادش نرسیده اند.

دربند اخر، به درک نشدن و خاک خوردگی حرفها و رفتارهایش اشاره شده، که همگی درحال پاک شدن از صحنه این جهانند.

2 مرداد 1402



کشتیشخصیت
تا بدانجا رسید دانش من، که بدانم همی که نادانم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید