مرد ایرلندی
مرد ایرلندی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

در جست‌وجوی بذر هویت

چهار ماه گذشته، مثل یک رؤیا از جلوی چشمانم گذشت. وقتی از خواب پریدم، خودم را در حال تقلا کردن در باتلاق امتحانات میان‌ترم دیدم. مدتی سعی کردم دنبال عامل این وضعیت بگردم. شاید یکی از دلالیش، نبود تمرکز کافی برای درس‌خواندن در این شرایط باشد؛ ولی این هم، تنها دلیل نیست و در انتها، تمام سرنخ‌ها درهم‌تنیده می‌شوند. باتلاق خود را می‌پذیرم و به آن افتخار می‌کنم. چنان دقیق و ژرف مهندسی‌اش کرده‌ام که هرچه بیش‌تر دست‌وپا می‌زنم، بیش‌تر فرو می‌روم و هرچه بیش‌تر می‌خوانم، بیشتر نمی‌فهمم. چنین وضعیتی، مشترک بین تمامی ماست. اگر هرکدام از ما زیر ذره‌بین قرار گیرد، مشخص می‌شود که تک‌تکمان غرق در مشکلات هستیم؛ مشکلاتی با سرنخ‌هایی در یک جامعۀ مشترک. جامعه‌ای که شاید در ظاهر، در سلامتی و آرامش به سر ببرد؛ اما در باطن، به بیماری‌های گوناگونی مثل عقده، خشم عمومی، تنفر، تورم و فساد مبتلاست. هر از گاهی، آتش زیر خاکستر این جامعه زبانه می‌کشد. آبانی رقم می‌خورد؛ اعتراضاتی صورت می‌گیرد؛ بی‌گناهانی کشته می‌شوند و در نهایت به جای درمان درد، مردم سرکوب می‌شوند تا جامعه همچنان مریض باقی بماند. تا شاید برخی از این بیمار بودن، سود ببرند. می‌گویند که مشکلات را از ریشه برسی کنید؛ چون دلایل مشکلات، خیلی خانمان‌سوزتر از خودشان هستند. دقیقاً چه دلیلی پشت مریضی جامعه ماست؟ اگر عینک تعصب را از چشمان خود برداریم و نگاهی به ایران بیندازیم، به‌وضوح می‌شود دید که در کنار برخی پیش‌رفت‌ها، خرابی‌های زیادی نیز به بار آمده‌اند و نباید روندی که تا به حال بوده، ادامه یابد. برای درمان این درد، باید تلاش کنیم؛ اما انگار یک بیماری خاص که از ناامیدی مردم تغذیه می‌کند، در این خاک ریشه کرده است و بسیاری سعی دارند که به جای درمان، از آن فرار کنند. اما آیا فرار راه مناسبی است؟ به گمانم، نه! راه مقابله با این بیماری، تلاش برای ساختن وطن و داشتن امید در این راه است. می‌پذیرم که امیدواری در این مسیر پر از ناهمواری، کار سختی است؛ اما وجودش لازم است. امید به‌منزلۀ ریشه برای درخت ماست؛ هرچقدر عمیق‌تر باشد، درخت استوارتر خواهد بود و هرچه کم‌عمق‌تر باشد، زمینه‌های سقوطش، فراهم‌تر. یا در تعبیری بهتر: «امید بذر هویت ماست.». زمانی که امید خود را از دست دهیم، هویت خود را ازدست‌داده‌ایم و با آغوش باز به استقبال زوال می‌رویم. درمان درد این جامعه، به دستان ماست. دستانی که برای ادامه دادن، به امید نیاز دارند. به قول هوشنگ ابتهاج: «به‌سان رود که در شیب درّه سر به سنگ می‌زند، رونده باش! امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش!»



مهسا امینیدردانشکدهاعتراضاتدانشگاهدانشگاه شریف
حبس در دخمه تاریکی که خاطرات بر دیوار‌هایش رسوب کرده‌اند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید