در رختخواب دراز کشیدهام.
نوشتن، داروی خوابآور من است.
این دارو را آزمایش کنید.
من به ذهن فشار میآورم ولی هیچ چیزی از آن بیرون نمیآید. شاید دلیل آرامش امشب من همین باشد.نبود هیچ اندیشهای که در ذهن بچرخد و من را آشفته کند. گاهی اندیشهها، پرسشها، مشکلها، ایرادها و گرهها، انسان را آشفته میکند.
کاش مغز کلید خاموش/روشن داشت!
من گمان میکنم او یک جاندار است، جانداری که من را مهار میکند. نام آن جاندار، ذهن است.
ذهن من، سالها پیش افسار پاره کرد. اگر او را رام نکنم، فروپاشی نزدیک خواهد بود.