زندگی یک مهاجر در کانادا و برداشت او از سیاست فرهنگی جهان
در حرم امام رضا ع نشسته بودیم در دارالزهد سه نفر بودیم من ،دوستم، سید که سن بیشتری از ما دارد روحانی ملبس با چهره معصوم و دوستداشتنی، که بسیار متواضع در عین حال یک ملاحظهای دارد که در جامعه همواره با لباس روحانیت ظاهر می شود ، با چشمپوشی از محدودیت هایی که این ملاحظه برایش ایجاد میکند از دو جهت این ملاحظه منشأ برکات است از جهت خودسازی و خود کنترلی ایی که در جامعه در کسوت روحانیت بایستی رعایت کند در او نهادینه میشود و از کوچکترین خطاها و مکروهات برای حفظ کسوت روحانیت رعایت می کرده دور میماند و جهت دوم احترام و محبت ویژه ای که مردم برای یک روحانی سید قائل اند که معصومیت و نورانیت و خوش چهره و تمیز و مرتب بودن او نیز به این جذبه افزوده است.
وقتی مشغول صحبت بودیم زائری در سکوت، به دیوار تکیه داده بود. کمی بعد نیم متر جلو آمد و بر روی قالی نشست به او سلام کردیم در کنارمان برایش جا باز کردیم جواب سلام داد و با لحنی جدی گفت اگر از امام رضا(علیه السلام) تا ظهر ۲۰۰ میلیارد بخواهم آیا به من میدهد؟ با تعجب گفت و گو را آغاز کردیم من سعی بر صحبت در بستری منطقی داشتم، دوستانم هم هر از گاهی شوخی می کردند که با لبخندهای بهنظر تصنعی آن فرد مواجه میشدیم .
نام او جواد بود آقا جواد تنها مشهد مشرف شده بود، بعضی جاها به جای ۲۰۰ میلیارد لفظ ۱۰ میلیون دلار ( دلار آن زمان 20 هزار تومان بود) را به کار می برد لباسهایش خوش سلیقه انتخاب نشده بودند اما به نظر می رسیدادم متمولی باشد، وقتی از او پرسیدیم شغلت چیست پاسخ داد نقاش ساختمان هستم که اصلا به او نمیخورد .
دوستم آقا سید هم خیلی جدی میگفت اگر دعا کنیم و امام رضا علیه السلام بدهد چه مقدار از آن را به ما میدهید؟ جواب داد حتماً 5 درصد هدیه می دهم و شماره تماس و حتی یک شماره کارت از من گرفت. بسیار عجیب بود .گفت من اعتقاد دارم که میگویم و توقع دارم ، یک بار یک کاری برایم پیدا شد که ماهانه ۲۰ تا ۳۰ میلیارد درآمد داشت من تعجب کردم و گفتم چه کاری ؟ گفت: رنگ کردن تیرآهن های یک برج.
نماز عید فطر در حال شروع شدن بود من رفقا را راهی کردم که بعد به آن ها ملحق میشوم، و یار دیگر رفتم زیارت ضریح بعد از آن که با تماس از محدودهی ان ها با خبر شده بودم و به دنبالشان در صفوف میگشتم دیدم یک نفر که همان آقا جواد بود دارد دست تکان می دهد ، کنار دوستم که از قضا او هم از بچه پولدارهای اصفهان است نشسته بود و مشغول صحبت و گفت و گو دوستم آقا سید اما آن طرف تر در سایه و منتظر من بود از آنها عذرخواهی کردم و رفتم در سایه بعد از نماز خواستیم خداحافظی کنیم گفت امروز عید است افتخار بدهید و بیایید منزل ما دوستان قصد رفتن نداشتن اما من از آن جهت که فردی متدین دعوتمان کرده بود با بررسی دقیق زبان بدن و صحبتهایش، هم به او اعتماد داشتم و هم دلیل اشتیاق ایشان به مصاحبت و گفتگو درک می کردم چون تجربه سفر تنها و احتیاج ارتباط و مصاحبت با دیگران مخصوصا در فضاهای مذهبی را داشتم آخر در این اوقات آدم قلبش رقیق میشود و عواطف اخوّتش زبانه میکشد، ناگفته نماند خودم هم همیشه اشتیاق خاصی برای روابط و دوستان جدید و شناختن و فهم انسان های مختلف دارم . به دوستم گفتم دعوتش را بپذیریم. وارد خانه که شدیم از شدت اعیانی بودن منزل اسباب و اثاثیه و مهمان نوازی آقا جواد به شدت متعجب شدیم. خانه آپارتمانی بود اما شبیه قصربود. اما جذاب تر از خانه، شخصیت آقا جواد بود، هر چه صحبت میکردیم با پرده های جدیدی از این شخصیت آشنا می شدیم که به شدت عمیق و درونی شده بود. او ساکن کانادا بود و دنیایی از تجربه و دانایی بود. لذا با وجود این که شب گذشته نخوابیده بودم و صرف نظر از امکانات رفاهی برای استراحت و نداشتن رو دربایستی با صاحب خانه بیدار ماندم و با آقا جواد ساعت ها گفت و گو دو نفره داشتیم دو نفره چون که دوستانم بعد از صبحانه از فرط خواب آلودگی به اتاق خواب ها رفته بودند . جامعه شناسی و مطالعات فرهنگی نخوانده بود اما تحلیل ها و مثال های دقیق داشت او باطنی عمیق و درونی متلاطم داشت مرفه بود اما سرشار از درد، او قوی بود.
او یک افغان بود....