یه وقتایی دلم میخواست بنویسم تا قلمم خشک بشه یه وقتایی هم مثل امروز کلا ریخته بودم بهم و فقط خوابیدم.
بیدار شدم شام خوردم و اومدم تو رختخوابم باز...
دلم نیومد ننویسم...
امشب مثل یه کشاورزم، که قشنگ زمینشو شخم زده وبذر پاشیده و آب داده ومنتظر جوونه زدن نشسته...
انتظار انتظار انتظار ...
فرسایشی ترین حالت ممکن همینه ...
انتظاری که شاید تا ابد چشم به راهت بزاره ...