من كسی نيستم.تو كيستی؟اگر تو همانند من،كسی نيستی.پس با هم دو كَسيم.مبادا به كسی بگويی.و چرا كه آنان كسی هستند،ما را تاب نمی آورند.چه ملالت بار است كسی بودن.اگر كسی نباشی.همه كس هستی.(اميلی ديکنسون)
رمان«برکت»(مذهبی-طنز)
این کتاب خاطرات روحانی جوانی به نام «یونس برکت» را نقل می کند که برای تبلیغ به روستایی می رود که مردمش با آخوند جماعت میانه خوبی ندارند.به طوری که در همان بدو ورود با پرتاب سیب له شده از او پذیرایی می کنند!
یک بار همسرم وقتی خنده ام را زمان خواندن کتابی مشاهده کرد،پرسید:«مگر می شود کسی با خواندن کتاب بخندد؟!» جواب دادم:«خودت باید امتحان کنی».شکر خدا چند وقتی است که کتاب خواندن جزیی از زندگی همسرم شده و این کتاب را هم خودش از کتابخانه گرفته بود.وقتی شروع کرد به خواندن از همان صفحه های اول نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.هر چند صفحه ای که پیش می رفت،این خنده ها بیشتر می شد.تا جایی که سوالی که چند سال پیش پرسیده بود را به او یادآوری کردم.گفتم:«دیدی می شود با خواندن یک کتاب هم خندید؟حتی بیشتر از دیدن یه فیلم کمدی!»
البته جنس خنده هایی که این کتاب برای خواننده ایجاد می کند از جنس خنده هایی است که او را به فکر هم فرو می برد.چرا که منشاء بیشتر خنده ها،نحوه برخورد و رفتار عجیب مردم روستا با طلبه جوان است.روستایی که مردمش،شیخ روستا را در ماه رمضان برای ناهار دعوت می کنند!

بخش هایی از کتاب:
صفحه ی15 و 16:...ادامه داد:«مردمای خوبی نیستن این مردم.روزه نمی گیرن،نماز نمی خونن،شیخ رو اذیت می کنن،چند سال پیش،یه شیخ رو با گوجه زدن.حتی شورای روستا هم روزه نمی گیره،آقای حاجی!مردم اینجا مردم بدی ان،امّا شما به بزرگواری تون ببخشین.آقای حاجی،بابای خدا بیامرزم شیخ ها رو خیلی دوست داشت. من هم شیخ ها رو دوست دارم.خب اونا بالاخره لباس پیغمبر پوشیده ن.»
صفحه ی53:...نگذاشت قدم از قدم بردارم:«اگه بری،آبروی من می ره.همه فکر می کنن که من به شیخ بی احترامی کردم.به تون گفتم که خونه ی پدرم همیشه لونه ی شیخا بود.من خودم هم نوکر روحانیتم.»با اخم گفتم:«لونه ی شیخا؟»...
صفحه ی 148:...جلوی مغازه،چند تا پیر مرد آفتاب نشین با هم گعده گرفته بودند.رفتم و سلام علیکی کردم و یکی درباره ی حقوق آخوندها از من سوال کرد.«من سه چهار سالیه شهریه نمی گیرم.»پیر مرد دیگر که لب هایش خشک شده بود گفت:«بیشتر از دو میلیون حقوق می گیرن.ممکلت دست ایناس.غیر اینه؟»چند نفر خندیدند.مردم اینجا استاد خندیدن اند.برای هر چیزی می خندند،فرقی نمی کند طرف جوک گفته باشد یا آیه ی قرآن خوانده باشد یا فحش داده باشد.کافی است یک نفر لبخند بزند،همه می زنند زیر خنده.آدم خجالت می کشد.«می خوای دروغ گوها رو لعنت کنیم؟»پیر مرد گفت:«آقا،پس این همه پول چی می شه؟شما نمی خورید،پس کی می خوره؟ها؟شما می خورید دیگه.»دوباره خنده ی مردم فضا را پر کرد.پیر مرد جلوتر آمد،زد به گردن من و گفت:«حتماً تو عقب مونده ی شیخ،همه شون می گیرن.»...
صفحه ی 240:...میکروفن را گرفت و چند بار فوت کرد و خواند،غلط و غلوط.مثلاً یا فاطر را با قاف خواند و رد شد،ولی من با صدای بلند گفتم یا فاطر تا اصلاحش بکند.ولی او دوباره کلمه ی خودش را تکرار کرد.بعد نفر دیگری خواند.خوب بود.تقریباً بی غلط بود.گفتم:«خوبه،آقا!از کجا یاد گرفته ای؟»خودش را جمع و جور کرد،دو زانو نشست و گفت:»زندان بودم.تازه آزاد شدم.اونجا به ما همه چیز یاد دادن.قرآن رو هم بلدم بخونم.»بچه ای که کنار چراغ نشسته بود فوراً دستش را بالا برد و گفت:«حاج آقا،اجازه،مواد می فروخت.»
مشخصّات کتاب:
نام:برکت
نویسنده:ابراهیم اکبری دیزگاه
ناشر:کتابستان معرفت
نوبت چاپ:سوم،1396
تیراژ:1200 نسخه
مطلب قبلیم:
حُُسن ختام:بخش هایی از کتاب«برکت»اثر ابراهیم اکبری دیزگاه که مطمئنم با گوش دادن به آن بیشتر ترغیب می شوید برای خواندن کتاب:
کلی خندیدم به همین بخشهای کوتاهی که گذاشته بودین😁😁
ترغیب شدم بخونمش.
ممنون از معرفیه این کتاب⚘
خوشحالم که خوشتون اومده.
مطئنم با خواندن خود کتاب بیشتر لذّت می برید.
ممنونم که وقت گذاشتید برای خواندن مطلب و ارئه نظر.
براتون آرزوی سلامتی و آخر هفته ای خوش دارم.
با کتاب ها میشود خندید، و گاه هم گریه کرد، گاه ترا به فکر میبرند و گاه همه افکار را ازت می دزدند... خوشحالم یک نفر دیگر به کتابخوانهای این مرزوبوم اضافه شده.
اولین خنده را با کتابهای عزیزنسین داشتم اما حتما (عمری بود ان شاالله) خواهم خواند... ممنون از معرفیش
امیدوارم درخانه تان جز صدای خنده و شادی نباشد. موفق باشین
وقت شما هم به خیر باشه ان شاءالله
بله کاملاً باهاتون موافقم.بنده هم خیلی خوشحالم از اینکه که می بینم همسرم به کتاب علاقمند شده و الان یه جورایی بیشتر از خودم کتاب می خونه.
بعضی از نوشته های عزیز نسین رو خوندم واقعاً عالی ان.
ممنون از نظر محبّت آمیزتون.
براتون آرزوی سلامتی و آخر هفته ای خوش دارم.
الان ساعت نوشتن این نوشته رو دیدم که بعد از پست قبلی بوده. خوب خداروشکر که می نویسین.
حتما کتاب جالبی. یاد فیلم مارمولک افتادم. البته این دقیقا متضاد اون فیلمه. توی اون فیلم حاج آقا آدم خوبی نبود و مردم عاشق روحانی، اما این برعکس
امیدوارم همیشه شاد و خندون باشین
آخر هفته خوش
اهل قهر کردن نیستم.ولی خیلی هم از اتفاقاتی که داره می افته راضی نیستم.اجباری هم برای تغییرشون ندارم.فقط حرف دلم رو می زنم و چیزی که بهش باور دارم.شایدم بنده دارم اشتباه می کنم و بقیه دوستان دارند درست می فرمایند.ولی اگر بحثی که مطرح کردم از حدّ بگذرد،خیلی فضا رو مناسب برای ادامه دادن نمی بینم.
به نظرم کتاب خوبیه و خیلی شجاعانه نوشته شده.دقیقاً ماجرا بر عکس اون فیلمه.اتفاقاً گمون می کنم فضای این کتاب برای ساختن فیلم خیلی مناسب تر و منطقی تره.مخصوصاً برای اوضاع و احوال امروز.
برای شما هم آرزوی سلامتی و آخر هفته ای خوش دارم.
ممنون از نظر محبّت آمیزتون.
احتمالاً به خاطر خبرهای چالش برانگیزش،پارازیت فرستادن روی موجش!
سلام
1- چقدر این یادداشت رو دوست داشتم، خیلی خوب بود، بخش عالی قضیه آن خوانش از کتاب بود که گذاشته بودید، خیلی خوب بود، خیلی.
2- اول که گفتید مردم این روستا با آخوندها میانهی خوبی نداشتند، با خودم گفتم: عجب مردم فهمیدهای! در نهایت البته به نظرم این طور نیامد. به نظرم باید کتاب را خواند و بیشتر در موردش و موقعیتهای طنزش حرف زد.
+19
موفق باشید
1-ممنونم و بسیار خوشحال از اینکه مورد پسندتون واقع شده.
2-کتاب خیلی شجاعانه نوشته شده و به مسائلی پرداخته که از عهده هر کسی بر نمیاد.از مسائل اعتقادی و چالشی نوشتن و مردم را خنداندن کار بسیار سختیه که به گمونم نویسنده به خوبی از عهده ش براومده.
ممنونم از نمره عالی تون.
براتون آرزوی سلامتی و آخر هفته ای خوب و خوش دارم.
حال و هواشم که روستاییه و به سیستم من میخوره. یه جورایی یاد دهات خودمون افتادم :)))
دم شما گرم بابت و معرفی و تقسیم این حال خوب
مطمئنم از خوندن این کتاب لذّت می برید.اگر تونستید از کتابخونه بگیرید و بخونیدش.متنش یه جوریه که می شه دو روزه تمومش کرد.
دم شما گرم از بابت همراهی های خوب و دلگرم کننده تون.
درسته وقتی بقیه جلوت این کارو می کنن،همش به خودت می گی این داره به چی می خنده؟!
ممنون از شما که وقت گذاشتید برای خواندن این مطلب و سپاس از بابت نظر محبّت آمیزتون.
براتون آرزوی لحظاتی سرشار از آرامش و نشاط دارم.