Dast Andaz
خواندن ۸ دقیقه·۱۵ روز پیش

وای! دَدَم وای!

این یاداشت، به شیوه‌ی عامیانه و غیر ادبی نوشته شده است.

سلام دوستانی که دوستم دارید و دوستتون دارم.

خوبید؟ خوشید؟ با دلار نود هزارتومنی هم مسلمونید؟ ای ول! روزه می‌گیرید؟ نماز می‌خونید؟ طاعاتتون قبول حق ان شاء الله.

بنده تا اینجای ماه رمضون سلب توفیق شدم. چرا؟ من و علی بعد از نماز صبح ۷ اسفند سوار وانت پراید روونه‌ی کرج شدیم تا هم یک کار ده دقیقه‌ای رو توی تهران انجام بدیم و هم به پدر و مادرم سر بزنیم. علی رو نمی‌خواستم ببرم. گفت نمی‌ذارم تنها بری و نگذاشت تنها برم. شانس آوردم که اومد!

وسط راه زیر شکمم سمت راست درد گرفت. گفتم علی به گمونم آپاندیسم عود کرده. گفت بابا لفظ نیا. یه دل درد ساده است رفع می‌شه. توی نایین وایسادیم یه لقمه
نون بخوریم نزدیک بود در پراید رو باد بکنه و خودمونم باد ببره. ورقه‌هایی که برای جریمه‌ی شهرداری بود رو باد برد توی بیابون. به زور پیداشون کردیم. توبه‌کار شدیم.

یه لقمه نون پشت فرمون و در حال حرکت خوردم. نه تنها بهتر نشدم. بلکه بدترم شدم. بالاخره ساعت دو بعدازظهر رسیدیم کرج. دل درد امانمو بریده بود. موقع ناهار به زور سه لقمه نون خوردم و یه کلونازپام انداختم بالا تا خوابم ببره. به زور و با درد تونستم دو ساعت بخوابم. غروب که شد با علی سوار وانت پراید شدیم و رفتیم به مطب دکتر شکری که قد خر از پزشکی حالیش نیست ولی روی تابلوی مطبش همه‌جور تخصصی رو نوشته. معاینه‌ام کرد و گفت ۹۹ درصد آپاندیس نیست. بعد هم یک سرم وصل کرد و هر آمپولی که فکر می‌کرد برای وایسادن دردم خوبه ریخت توی سرم. بعد از تزریق هم بهتر نشدم. درد هنوز بود. به زور شام خوردم و با یه کلونازپام دیگه خوابیدم و تا صبح مثل سگ کتک خورده پهلو به پهلو شدم. صبح که شد علی گفت بابا بی‌خیال کارمون بشیم و یه راست بریم بیمارستان. گفتم اگر بمیرم هم باید اون کار رو انجام بدم. چون دیگه نمی‌تونستم پشت فرمون بشینم اسنپ گرفتیم و با اسنپ رفتیم تهران. با هر چاله و دست‌اندازی، از درد نفسم به گلوم می‌رسید. ساعت یازده، اون کار ده دقیقه‌ای‌مون انجام شد ولی دیگه از درد داشتم پاره می‌شدم. گفتم علی یه اسنپ بگیر به آدرس نزدیک‌ترین بیمارستان به اینجا. خدا می‌دونه چه جوری تونستم تا بیمارستان طاقت بیارم. رفتیم بیمارستان تریتا. بیمارستان که رسیدیم بهم مسکن زدند. آزمایش گرفتن و گفتن باید بری سونوگرافی تا علت دردت معلوم بشه. دو ساعت علافم کردند و رفتم سونوگرافی. اونجا خانم سونوگراف با چند بار فشار دستگاه روی دل و روده‌هام گفت آپاندیس داری باید جراحی کنی.

یک ساعت بعد جراح که اسمش سید افشین عطارزاده بود اومد و همین‌جور که شر و ور می‌گفت دستش رو روی شکمم می‌مالید و بعد یکهو یه ناحیه رو فشار داد. داد زدم و گفتم خدا ازت نگذره دکتر! دکتر گفت اصلاً نیازی به آزمایش و سونو نبود، این ۹۹ درصد آپاندیسه. آماده شو دو سه ساعت دیگه عملت می‌کنم. دروغ گفت چون پنج شش ساعت بعدش یعنی ساعت هشت و نیم شب رفتم اتاق عمل. وقتی به هوش اومدم و از پارگی و درد زیاد شروع به جیغ زدن کردم ساعت ده شب بود. موقعی که می‌خواستند از تخت جراحی به تخت بخش منتقلم کنند، دو تا پرستار مرد دو طرف زیراندازم رو گرفتند و مثل گونی آرد پرتم کردند روی تختم. بلند گفتم خدا لعنتتون کنه! طفلک علی. خدا می‌دونه توی اون دو شبانه‌روزی که توی بیمارستان بودم چی کشید. مخصوصا اون موقع که از اتاق عمل در اومدم و داد و فریاد می‌کردم. هر مسکنی می‌زدن ساکت نمی‌شدم. به خاطر مصرف داروهای اعصاب و کلونازپام. آخر مجبور شدند با مورفین خفم کنن.

فردای عمل دکتر اومد گفت آپاندیست گندیده‌ بود. از اون بدتر که زیر روده‌ها پنهون شده بود. مجبور شدم دو برابر حالت عادی شکمتو پاره کنم تا بتونم آپاندیستو پیدا و جدا کنم. بعد هم گفت ببخشید دیگه!

هزینه عمل آپاندیس بیش از چهل میلیون شد! باورتون می‌شه؟ یه آپاندیس این‌قدر خرج برداره؟ شانس آوردم تازه یه وام برای تعمیر ساختمون گرفته بودم وگرنه باید کاسه‌ی گدایی می‌گرفتم جلوی فک و فامیل گشنه‌تر از خودم!

دعا کنید مریض نشید!

دعا کنید اگر مریض شدید مریضیتون لاعلاج نباشه!

دعا کنید اگر مریض شدید بی‌همراه و بی‌کس نباشید!

دعا کنید اگر مریض شدید و بی‌‌کس بودید، بی‌پول نباشید!

وگرنه همون اول کار بمیرید خیلی راحت‌ترید.

توی بیمارستان منو کردن توی اتاقی که دو تا مریض دیگه هم توش بودند. یکی‌شون پیرمرد هفتادساله‌ای بود که دو سالی خانه‌نشین شده بود و می‌گفت دردمو تشخیص نمی‌دن. فحش هم می‌داد. بنده خدا شکم و دم و دستگاه جنسیش و پاهاش باد کرده بود. یه بادی می‌گم ولی یه بادی می‌شنوید. دیگه هیچ لباس و شلواری انداره‌ش نبود. دم و دستگاه تناسلیشو به پرستار مردی که جعفری صداش می‌کردند نشون داد و گفت بیضه‌هامو ببین مثل توپ فوتبال باد کردن، ... ببین؟ فکر می‌کنی این‌قدر گنده بوده؟ توی همین دو روز شما با داروهاتون این‌جوریش کردید! جعفری هم به شوخی گفت عمو دم و دستگاه تو از اولشم همین اندازه بوده، ننداز گردن ما! پسر پیرمرد از من و تخت بغلیم اجازه گرفت تا باباش سیگار بکشه. ما هم اجازه دادیم. دکتر که اومد بهش گفت چند سال سیگار کشیدی؟ گفت پنجاه سال! گفت ببریمت اتاق عمل ازت نمونه بگیریم به احتمال زیاد می‌میری! دکتر احمق نکرد این حرف رو به پسر پیرمرد بگه و ته دل پیرمرد رو خالی نکنه. دکتر که رفت پیرمرد شروع به گریه و فحش و داد و فریاد کرد. پسر پیرمرد نماد یک فرزند صبور بود. ندیدم یه لحظه باباشو تنها بذاره و صداشو براش بالا ببره.

اون یکی مریض هم راست و دروغش رو نمی‌دونم می‌گفت نصفه شب می‌خواستم به خانومم توی خونه‌تکوتی کمک کنم ولی چون خواب توی چشمم بود کاتر رو فرو کردم توی رون پام! این آدم با این‌که چهل سال نداشت، دو تا دندون بیشتر توی دهنش نبود. بعد هم به من می‌گفت مهندس عمرانم و سه تا از عموهام دندونپزشکن! خیلی هم حرف می‌زد. این‌قدر که علی گفت بابا ای کاش کاتر رو به جای این‌که بزنه به رون پاش زده بود به نوک زبونش. این رو که گفت خندم گرفت چیزی نبود بخیه‌م پاره بشه. این بنده خدا هم دکتر جراحش درن (به انگلیسی: Drain ) یا اون شیلنگی که موقع جراحی توی محل جراحی کار می‌ذارن تا خون‌ ازش خارج بشه رو با نخ به پاش بخیه زده بود. هیچ پرستاری نتونست اون شیلنگ رو دربیاره. دکترش هم چند باری سر کارش گذاشت که خودم میام درمیارم، آخرشم نیومد و به بیمارستان گفت با همون شیلنگ توی پاش مرخصش کنند و دو روز بعد بیاد درمونگاهی که آدرسش رو بعداً می‌دم! بهش گفتم اگر جای تو بودم دهن اون دکتر و بیمارستان رو سرویس می‌کردم.

چند دقیقه صدای بیمارستان و صحبت خودم با هم‌تختی‌هام، درباره‌ی میزان دکتر بودن دکترهای گذشته و این دوره زمونه، رو گذاشتم اول یادداشت. صدای از خنده‌ ریسه رفتن پرستارها رو هم موقعی که ما از درد داشتیم تختمون رو گاز می‌گرفتیم بشنوید! این عبارت وای! ددم وای! هم عبارتی بود که پیرمرد از شدت درد، توی اون چندشبانه‌روز به زبون می‌آورد.

یادداشت هنوز تموم نشده!

نمی‌دونم یادتونه یا نه؟ رهبری موقع تنفیذ رئیس‌جمهوری که آدم زورش میاد بهش بگه رئیس‌جمهور، چهار تا صفت گنده بهش داد که از قبلم توش نبود و هر چی هم از اون روز گذشت بیشتر از قبل معلوم شد که اصلاً مال این حرفا و این صفتا نیست. اون روز این ویراست رو گذاشتم:

سه ماه بعد این ویراست رو عطف به همون ویراست گذاشتم:

و ۱۲ اسفند این ویراست رو گذاشتم که یک نظرسنجی درباره‌ی اینه که کدوم‌یک از این صفتا رو توی رئیس‌جمهور دیدید؟ بیش از هفتاد درصد از ۱۷۰ نفری که رای دادند، گزینه‌ی هیچ‌کدام رو انتخاب کردند. و البته از سوی کسانی که رهبر را در حد پرستش دوست دارند و برای ایشان معصومیت قائل هستند، غوغایی به پا شد که نگو و نپرس.

گفتن تو با این نظرسنجی، درصدد تضعیف رهبری هستی و حمله‌ی دسته‌جمعی کردن که این ویراست رو گزارش کنید تا حذف بشه ولی فعلاً سر جای خودشه. برخی هم چرت و پرت بارم کردند و بعد مسدودم کردند که نتونم جوابشونو بدم. برخی هم به زمان حضرت علی علیه‌السلام و طلحه و زبیر رخت سفر بسته و این حکومت که کوچکترین شباهتی به حکومت امیر علیه‌السلام نداره رو با اون حکومت مقایسه کردند. و بالاخره هیچ‌کس سعی نکرد یک جواب به دردبخور و منطقی در علّت این‌که چرا رهبری این صفات که در آقای پزشکیان وجود نداشت را به او داد؟ بیاورد. و نخواستند قبول کنند که دادن این صفات به آقای پزشکیان اشتباه بود و هر چه جلوتر می‌رویم این اشتباه محرزتر می‌شود. برخی هم گفتند ولی‌فقیه را امام زمان عج انتخاب کرده است و برو خجالت بکش و...

نمی‌دونم می‌دونید یا نه که در زمون صفویه، برخی حدیث و روایت آوردند که دولت صفویه به دولت امام زمان عج متصل می‌شه ولی نشد که نشد. این کتاب را بخونید تا متوجه منظورم بشید:

حالا هم می‌گن رهبری پرچم را به امان زمان عج می‌ده. می‌ترسم از اون‌روز که این اتفاق نیفته و همین چند درصد مثلاً مسلمان شیعه‌ی دوآتیشه‌ی متعصب هم ناامید بشن و دیگه چیزی از اسلام باقی نمونه.

مذهبی بودن خیلی خوبه ولی وای اگر به توهم و خرافه گرایش پیدا کنه. اونوقت به جای بوی عطر گل محمدی، بوی گند مرداب همه‌جا رو برمی‌داره. بد نیست کتاب دن‌کیشوت‌های ایرانی بیژن عبدالکریمی رو بخونید تا ببینید چند مذهبی دوآتیشه‌ی متوهم چگونه فرقه‌ای را برپا کردند که هنوز هم پیروانی و آسیب‌هایی دارد. از همه متوهم‌تر هم خود سیدعلی‌محمد شیرازی بود که از فرط عبادت و ریاضت توهم امام زمان بودن زد و هجده تا اسکل را هم به عنوان حروف حی با خودش همراه کرد. به واسطه‌ی قدرت رسانه و پیشرفت تکنولوژی، خطر دن‌کیشوت‌های ایران امروز به مراتب از خطر دن‌کیشوت‌های آن‌روز ایران بیشتر است. خدا عزیز به همه‌مون رحم‌ کنه و عاقبت به خیر بشیم.

اگر طالب بودید توی این نظرسنجی شرکت کنید:

یادداشت پیشین:

تاب!

حُسن ختام: معلومه دیگه از سهرابه

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
دیده‌ام گاهی در تب، ماه می‌آید پایین،
می‌زند دست به سقف ملکوت
گاه زخمی که به پا داشته‌ام
زیر و بم‌های زمین را به من آموخته است
گاه در بستر بیماری من،
حجم گل چند برابر شده است
و فزون‌تر شده است،
قطر نارنج، شعاع فانوس.

«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید