قبل از شروع به خواندن دستهایتان رو ببوسید، شاید میانهٔ خواندن نوشتهام آنها یک سیلی محکم به شما بزنند.
به طور قطع میدونید که:
فرمون ماشین در اختیار دسته،لیوان چایی در اختیار دسته،دستگیرهْ در،گوشی همراه،توپ بسکتبال و جای خالیِ روی گونهٔ تو مال دستم، عهم عهم ببخشید از کنترل خارج شدم، بله داشتم تعدادی مثال میزدم تا به این نتیجه برسم که دست ها زیادی مهماند و (ما)یا شاید بعضی از ما یا شاید هم یکی از ما حداقل، به احساسات دستامون گوش نکردیم.
در گذشتهام یقین به این داشتم که دستهایم فقط همدیگر رو دارند.البته به این هم فکر میکردم که جنسیت دارند، چپم پسره و راستم دختره اما باز میگفتم شاید زن و شوهراند!
دوباره ذهنم مشغول میشد که آخه اگه زن و شوهراند چرا از هم جدا هستند؟
هی سوال و جواب، و هی جواب و سوال
به نظر شما من میبایست به سوال و جواب های ذهنم ادامه میدادم؟اوه
اصلا نظر شما مهم نیست،چون گذشته.
ادامه ندادم.نه،بخاطر اینکه اتفاق بشدت زیبایی افتاد که جواب تمام این پرسوجو رو گذاشت کف کاسهٔ مغزم.
این اتفاق پیش اومد و من گرفتم که بله بله، این دست ها چی میخوان؟مکمل،اسم خواستهشون رو عجولانه انتخاب کردم اما به نظرم قشنگ میاد
البته شما فکر نکنید که مکمل غذایی یا ورزشی چیزی میگم،نه.
این اتفاق اینجوری(یا شایدم اونجوری) افتاد که...
رو صندلی نشسته بودم،با ژستی صمیمانه به اطراف نگاه میکردم.با قلبی هر لحظه شروع به تندتر زدن.
آمد.روبهروی من،با من دست داد، و گوشه ای نشست.
ژست صمیمانهام شکست،کار قلب آغاز شد.
از روی صندلی بلند شدم، انگار که صندلی من را نمیخواست، انگار.
به بهانه آب از اتاق بیرون آمدم حمله به آبسردکن.
چی شده!چرا نمیتونم لیوان رو بگیرم، چرا دستم میلرزه.
یخ زدند، به شدتی سرد شدند که دردم گرفت اوووه اوکی فهمیدم شما دوتا نکبت عاشق اون دوتا دست کوفتیای که من با صاحبشون دوست هستم شدهاید.
عمرا، راه نداره، اصلا من دیگه تو اون اتاق نمیرم.
هوووی ولم کنید وحشی ها، باشه باشه میرم تسلیم آه.ولی فکرشم نکنید، من این دختره رو میشناسم اگه نزدیک دستاش بشید، وای نگم روانیه لوسه، بازهم عزیزانم هرچه شما بخواهید میروم و عواقب هم گردن جفتتون.
هر روز او را میدیدم، اما در هر روز شاید یک بار فرصت میشد تا دست هایمان با یکدیگر بخورند.
هفته ها میگذشت ول کن نبودند، به هیچ وجه به حرف من گوش نمیدادند.
نا امید شده بودند، با جیب کاپشنم قهر با جیب پشت شلوارم قهر با من قهر با توپ بسکتبالم با مایع دستشویی قهر(عق عق کثافط های حال بهمزن)حتی با شیر دستشویی که برام خیلی بدتر بود هم قهر با همه قهر قهر.
میبایست کاری براشون بکنم. ولی قبل از اینکه من کاری انجام بدم دوتا بیشعور های من:
چرا بهش پیام دادید؟الان فکر کردین چی میشه!
عه؟عجب! زیاد هم باهاش چت کردین که، ماشالا آفرین ، حالا من چی؟
بشینم چت کردن شما دوتا رو با اون دوتا نکبت...آ آ چیز ببخشید،دوتا دست اون دختره تماشا کنم؟
تازه وقتی هم که صاحب عشق هاتون بخاطر کار به من زنگ میزنه یکیتون به زور گوشی رو میزاره روی گوشم و اون یکی خودشو مشت میکنه و تهدیدم میکنه که میزنه تو صورتم تا با زیبایی کلام هرچه تمام حرف بزنم، اصلا
ببینید پنچ بخشی های ناز، اون دستاشو از من یعنی ما میگیره زود یا دیر، این دختره با من راه بیااااا نییییییییییییست. ولی بخاطر جایگاه ویژه شما برای من ، مشکلی نیست هرکار دوست دارید بکنید اما نتیجه نمیده.
پس دستمامو به دستاش کادو دادم
اون دستاشو به دستام هدیه نکرد
تلاش های هر سه مون یا کم بود یا قشنگ نبود یا سرد بود.آره وقتی به من خواستن بگن چی میخوان سرد شدن به قلبم گفتن تند بزن، به پاهام گفتن همراه ما بلرزید، به چشمام گفتن بسته شو، به دهانم گفتن خشک شو
و و و از اعضای بدن من که بگذریم و کار به جاهای دیگه نداشته باشیم رسیدم به این نتیجه که دستتون فقط یک بار آن هم شاید، از شما درخواست کنند که براشون کاری کنید و وقتی هم زمانش برسه خودشون اون علامت رو بهتون میدن مواظب باشید لحظه ای که زمانش رسید آب نخورید چون برای من ریخت رو لباسم...
اما بعد از این ماجرا من(خیلی خوب بااااشه)ما سه تا فهمیدیم که فقط دست های ما نباید مکمل پیدا کنند، باید تمام وجود ما با کسی که مکمل ما هست جفت بشه، سپر به سپر، آه باز اشتباه کردم ببخشید ، پله به پله بله پله به پله.
اما ما هنوز دوستت داریم.
پایان
A•Lee