اقتباس پشتِ اقتباس
انولا هولمز اقتباسی از اقتباس رمانهای مشهور شرلوک هولمز است؛
سر آرتور ایگناتیوس کانن دویل(Arthur Conan Doyle) نویسنده و پزشک بریتانیایی در سال 1884 اسطوره بریتانیایی و شخصیتی خیالی را به نام شرلوک هولمز خلق کرد که تا به حال اقتباسهای سینمایی بسیاری از آن ساخته شده است. فقط در لیستی در سایت IMDB میتوانیم 52 عنوان فیلم و سریال از شرلوک هولمز را بیابیم.
انولا هولمز نیز اقتباسی از اقتباس است؛ نانسی اسپرینگر طی سالهای 2006 تا 2021، 7 رمان اقتباسی از رمانهای شرلوک هولمز نوشت که شخصیتی جدید به نام انولا در آن ظهور پیدا کرد. انولا خواهر 14 ساله شرلوک هولمز است که در سری رمانهای قبلی کانن دویل وجود نداشت.
در نهایت سال 2020 بر اساس اولین رمان نانسی اسپرینگر، فیلمی به کارگردانی هری بردبیر بر اساس فیلمنامهای از جک تورن ساخته شد.
این فیلم قرار بود به دست کمپانی «برادران وارنر پیکچرز» اکران شود اما به دلیل همهگیری ویروس کوید 19، در نتفلیکس منتشر شد. فیلم انولا هولمز 2020 به یکی از پربیننده ترین فیلمهای اصلی نتفلیکس تبدیل شد و تخمین زده می شود که 76 میلیون بار این فیلم را در چهار هفته اول اکران آن تماشا شد.
بخش دوم فیلم سینمایی Enola Holmes نیز ساخته شد و ماه پیش تریلر آن منتشر گردید و به زودی اکران خواهد شد.
چرا این همه شرلوک و انولا هولمز؟
آیا هیچ ایدۀ بکری به ذهن نویسندگان و فیلمسازان آمریکایی و بریتانیایی نمیرسد جز آن که بیایند و اقتباسی دیگر چه در قالب داستان و چه در قالب فیلم از شرلوک هولمز بسازند؟ سوالی که از بسیاری از ایدههای تکرار شونده مثل اسطورههای یونانی، اسطورههای اسکاندیناوی یا فیلمهای کمیک مثل کرد عنکبوتی و سوپرمن باید پرسید.
شرلوک هولمز یک اسطورۀ بریتانیایی است، مردی نابغه، با اشرافیت معهود انگلیسی، مجردی که ویالون میزند و گاهی معشوقههایی پیدا میکند، اهل دعوا و مست کردن که باید در همه جا حضور داشته باشد.یادم میآید در کودکی که پای انیمیشن سریالی لوک خوش شانس مینشستم و در یکی از قسمتها ملکه انگلیس را نشان میداد، برای حل مشکل موجود، بهترین و بزرگترین شخص انگلستان را شرلوک هولمز معرفی میکرد که در رقابت با مهمترین شخص آمریکا که لوک خوششانس باشد، قرار بود به حل مسألهای دست بزند.
مجموعه فیلمها و رمانهای شرلوک هولمز نوعی تاریخ سازی و اسطورهسازی است که از انگلستان کشوری متمدن به نمایش میگذارد. جهانی داستانی که به خوبی فرهنگ بریتانیایی را به نمایش میگذارد و میتواند برای قحطی الگوهای غربی، جایگزین مناسبی باشد.
در فیلم انولا هولمز، دغدغه مایکرافت(برادر شرلوک و انولا) که یکی از مسئولین حکومتی انگلستان است چیزی جز تحصیل و علمآموزی انولا و ساختن انسانی اشرافی با نمایش مدارس و آموزش انگلیسی نیست.
تاریخسازی غربی
تاریخسازی جعلی و اسطورهسازی یکی از راهبردهای مهم سینمای غرب است که سالها آن را در دستور کار خود قرار داده.
در سریال وایکینگها (Vikings)، جامعهای متمدن را میبینیم که دنبال کشاورزی و کشتیسازی هستند و رسم و رسومات خاص بسیاری بر اساس اسطورههای اسکاندیناوی دارند. پادشاه انگلستان به نام «کینگ اکبرت» را میبینیم که در غایت روشنفکری و ذکاوت است و ریشههای از رنسانس در تفکر او دیده میشود.
نمایش شخصیتی کاریزماتیک از چرچیل در فیلم تاریکترین ساعت (darkest hour 2017) و حماسهای از حضور قایقهای مردمی برای نجات سربازان در دانکرک کریستوفر نولان (dunkirk 2017) و نمایش جامعهای که خانواده مافیایی پیکی بلایندرز در آن زندگی میکنند و تأکید بر دموکراسی انگلیسی و رأی آوردن توماس شلبی و حتی ریشههای این تمدن در جهان خیالی سریال بازی تاج و تخت (game of thrones 2011-2019) همه تکههای کوچکی از این تاریخسازی جعلی هستند.
خاندان لنیسترها در سریال بازی تاج و تخت همان انگلیسیها هستند که به صراحت پرچمی هم شکل نمادهای معروف انگلیسی دارند. خاندانی به شدت مغرور با ذات اشرافیگری انگلیسی!
فیلم انولا هولمز همانند رمانهای اسپرینگر، فیلمی برا نوجوانان با درونمایههای فمنیستی است که این بار دربارۀ خواهر شرلوک هولمز ساخته شده. خانوادهای که با ژن انگلیسیشان تماما نابغه هستند. یودوریا هولمز، مادر خانواده در تشکیلاتی مخفی که تمام اعضای آن زن هستند مشغول فعالیت است که روزی غیبش میزند و با نشانهها و معماهایی که از خود باقی میگذارد انولا را به سمت خودش راهنمایی میکند.
هنری کویل، بازیگر نقش شرلوک در فیلم، بازیگری است که میتوان آن را الگو و اسطوره اصلی فیلمهای ژانر فانتزی آمریکایی به حساب آورد، کسی که در نقش سوپرمن ظاهر شده و در سریال ویچر(The Witcher) اسطوره قدرتمند جهان فانتری فیلم را بر عهده دارد و در فیلم مردی از یو.ان.سی.ال ( The Man from U.N.C.L.E) نیروی زبدۀ امنیتی آمریکایی است و در فیلم فناناپذیران (Immortals 2011) در نقش هرکول، پسر زئوس به عنوان اسطوره یونانی و نوعی مسیح ظاهر میشود.
طرح داستانی فیلم مادر و دختر فمینیست
انولا هولمز دختری 16 ساله است (در رمان 14 ساله است) که تابوهای اجتماعی زنان آن زمان را به چالش میکشد. مادرش، یودوریا، همه چیز از شطرنج گرفته تا جوجیتسو را به او آموخته و او را تشویق به داشتن اراده قوی و تفکر مستقل کرده است.
انولا در شانزدهمین سالگرد تولد از خواب بیدار میشود و متوجه میشود مادرش ناپدید شده. یک هفته بعد دو برادر خود را با نامهای مایکرافت و شرلوک هولمز در ایستگاه قطار ملاقات میکند. در ابتدا آنها را نمیشناسد چون سالهاست آنها را ندیده.( به خوبی روابط ضعیف خانوادگی غربی در این فیلم دیده میشود)
مایکرافت که مسئولیتی در حکومت انگلیس دارد، قیم قانونی انولا است که انولا را به اجبار به مدرسهای سختگیرانه میفرستد. جایی که در آن حتی نحوه خندیدن و نگه داشتن دست جلوی دهان را آموزش میدهند. کارتهای گلی که مادرش جا گذاشته باعث میشود انولا به مقداری پول که مادرش برای او جا گذاشته دست پیدا کند و به وسیله قطار در ظاهر مخفیانه پسرانه، راهی لندن شود. در قطار با پسری به نام ویسکونت توکسبری آشنا میشود که در ساک مسافرتی پنهان شده و قصد مسافرت پنهانی دارد.
لینتورن به عنوان آنتاگونیستِ داستان مردی با کلاه قهوهای است که میخواهد ویسکونت را پیدا کند و بکشد. انولا از طریق پیامهای مخفیانه و رمزی و با نوعی حروفگرایی از طریق نوشتههای روزنامه که گفتیم ریشه در مفاهیم کابالیستی و جادوگرایی یهودی دارد سعی میکند مادرش را بیابد.
سپس انولا متوجه میشود که مادرش جزو گروه افراطی فیمنیستی است، انولا بمبهایی پیدا میکند که قرار است شهر را به آشوب بکشد. یودوریا هولمز عضو جنبش حق رأی زنان در انگلستان است، جنبشی که بر اساس قوانینی که در سالهای 1918 و 1928 وضع شد، به زنان انگلیسی حق رأی داده شد. در سال 1918 برای اولین بار قانونی در انگلیس وضع شد که به مردان بالای 21 سال و زنان بالای 30 سال حق رأی دادن اعطا شد.
لینتورن سعی میکند با درگیر شدن و حتی غرق کردن انولا اطلاعاتی برای یافتن توکسبری پیدا کند که ناکام میماند. انولا به املاک توکسبری میرود تا اطلاعاتی برای پیدا کردنش به دست بیاورد. در همین حین مایکرافت، بازرس لسترید را برای پیدا کردن انولا مأمور میکند. انولا، توکسبری را در حال گلفروشی پیدا میکند و خودش توسط لسترید دستگیر میشود و به دست مایکرافت، در مدرسه سختگیرانهای که خانم هریسون مدیر آن جاست حبس میشود. توکسبری مخفیانه وارد مدرسه میشود و با انولا فرار میکنند.
توکسبری و انولا به تالار بازیلوتر میروند و میخواهند با عموی توکسبری که میخواست او را بکشد روبرو شوند. لینتورن در تالار به آنها شلیک میکنند و متوجه میشوند کسی که دنبال کشتن توکسبری بوده، مادربزرگش بوده نه عمویش که میخواسته مانع ورود توکسبری به مجلس اعیان انگلیس شود تا به لایحه اصلاحات رأی ندهد!
یعنی کل طرح داستانی بر اساس همان شوآف غربی است که این قدر رأی یک نفر مهم پنداشته میشود که باید به خاطرش مادربزرگی، نوه عزیزتر از جانش را بکشد تا جلوی رأی دادنش گرفته شود.انولا با بازگشت به اقامتگاه خود، مادرش را در آنجا مییابد. یکدیگر را در آغوش میگیرند و یودوریا توضیح میدهد که چرا مجبور شد برود.
فیمنیسم و مفاهیم آن یکی از پایههای اصلی فیلم است که گاهی به طور مستقیم به آن اشاره میشود مثل تشکیلات مخفی یودوریا هولمز و رفتارهای هنجارشکنانه انولا هولمز و گاهی غیر مستقیم مثل آن که چندین مرتبه انولا هولمز با ظاهری پسرانه ظاهر میشود که اشاره به اعتقادشان دارد که زن باید هر طور عشقش میکشد و هر طور دوست دارد ظاهر شود، چون فقط دوست دارد و مسألهای شخصی است. یا این مفهوم -که در شبکههای اجتماعی هم زیاد با آن روبرو میشویم- که زن ضعیف نیست، قوی است و مثل انولا هولمز با یادگیری جوجیتسو میتواند از خودش دفاع کند.
سبک روایت داستان به گونهای است که گاهی شخصیت انولا به دوربین بر میگردد و مستقیما با مخاطب حرف میزند.
در کل فیلم سینمایی انولا هولمز فیلم خوشساختی است که در خدمت فمینیسم، تاریخسازی اسطورهای غربی و انگلیسی شرلوک هولمز است که جامعه هدفش نوجوانان و به خصوص نوجوانان دختر است.