دوس داشتم وقتی از این پهلو ب آن پهلو میشدم چشمانت اولین چیزی بود که میدیدم
و گرمای تن تو خورشید تابناکی بود به بدن یخ زدهام
اما در این میان تنها چیزی که به دست می اوردم رویاِ کاذبی ست از بودن و نبودن های متوالی تو
که هر چه دست دراز میکنم نمیرسم