Juliet
Juliet
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

عشق خاتون

توی دنیای موازی اسمم خاتونه . .

فردا تولدمه ؛ شیش سالم میشه . .

آقام برام از مکّه یه مرغ آورده با باتری کار می‌کنه وقتی روشنش می‌کنی راه میره و تخم میذاره ؛ دارم تو کوچه باهاش بازی می‌کنم که اسدالله ریقو از دستم می‌قاپتش و پا میذاره به فرار ؛ خسرو پسر همسایه بغلیمون میدوئه دنبالش و مرغمو ازش پس می‌گیره ، یه کتک مفصلم بهش میزنه . .

از خواب می‌پرم ؛ هشت سالمه . .

دور از چشم ننه آقا لباسای عیدمو پوشیدم دارم تو کوچه دوچرخه بازی می‌کنم ؛ آقام تازه کمکی‌های دوچرخه‌مو باز کرده و هنوز نمی‌تونم خوب برونمش ؛ خسرو میگه میای تا دمِ گاری عباس آقا مسابقه بدیم ؟ شروع می‌کنم به رکاب زدن که یه متر مونده برسم به گاری که تلوتلو می‌خورم میفتم تو جوب ، سر زانوی شلوارم پاره میشه و من شروع می‌کنم به گریه کردن ؛ اگه ننه آقام ببینه سیاه و کبودم می‌کنه خسرو میره یواشکی از خونه‌شون قلکشو میاره باهم می‌شکونیمش میریم از قدسی خانم لباس فروش لنگه‌ی شلوارمو می‌خریم . .

از خواب می‌پرم ؛ چهارده سالمه . .

خسرو می‌خواد هفته‌ی دیگه بره خدمت ؛ شنیده آقام داشته به اکبرآقا می‌گفته پسر تا نره خدمت مرد نمیشه، نمی‌تونه زن بگیره ، قرار شده از اون‌جا زنگ بزنه خونه اشرف خانم اینا ؛ مینا به بهونه‌ی درس خوندن بیاد دنبالم بریم خونه‌شون اون‌جا با خسرو حرف بزنم . .

از خواب می‌پرم ؛ شونزده سالمه . .

یه ماه از خدمت خسرو مونده ؛ با چشمای پف کرده و تب چهل درجه نشستم پای سفره‌ی عقد ؛ عاقد میگه برای بار چهارم می‌پرسم آیا وکیلم شما را به عقد دائم آقای کمال بهرامی در بیاورم ؟ هیچی نمی‌گم ؛ ننه آقا یه دونه محکم میزنه به پهلوم آروم میگم بله . .

از خواب می‌پرم ؛ اتفاقای دیروز کابوس نبوده . ‌.

کمال بغلم خوابیده ، بوی گند میده ؛ یه نفر دستشو گذاشته روی زنگ برم نمی‌داره ، بدو بدو میرم دم در ؛ میناست . . رنگش مث گچ دیواره ؛ می‌گم چته ذلیل مرده ؟ چرا این‌جوری زنگ میزنی ؟ نفس نفس میزنه ؛ خسرو ، خسرو دیشب . .می‌گم خسرو چـی ؟ میگه دیشب خسرو زنگ زده خونه‌مون با تو حرف بزنه داداشم بهش گفته مینا رفته عروسیِ خاتون . .

خسرو هم ، خسرو ؛ داد میزنم مینا خسرو چیشده ؟ درست حرف بزن ! میگه خسرو هم تو حموم پادگان خوکشی کرده ؛ تو جیب پیرهنش عکس تورو پیدا کردن ، چشمام سیاهی میره و میفتم رو زمین . .

از خواب می‌پرم ؛ نمی‌دونم چند سالمه . .

از پنجره بیرونو نگاه می‌کنم ، داره برف میاد ؛ یه پیر مرد چاق بغلم خوابیده و خر و پف می‌کنه . .

صداش می‌کنم ؛ ببخشید آقا شما می‌دونید خسرو کجاست ؟ غرغر کُنون میگه خاتون خسرو پنجاه و سه ساله که مرده ؛ تو هم باهاش مردی ؛ زندگیمونم باهاش کُشتی ؛ بگیر بخواب اگه دوباره بری دنبال خسرو بگردی و تو برف گیر کنی من نمیام کمکت . !



مرد و زنخواب می‌پرمپیرزنعشق واقعیبرف
من يک مهاجرم، از رويايى به رويایى ديگر:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید