تو هنر بودی.
از دنیای هنر بیرون آمده بودی
و خدا میداند من چقدر
هنر را دوست دارم.
حتی بیشتر از خودم.
بیشتر از زندگی و خدایم.
هنر تقدس دارد هر چیزی که
یادآور آن باشد، مقدس.
هنر غم دارد و شادی.
زیبایی و زشتی.
کرختگی و انرژی.
حتی جنایت و مکافات.
برای همین، در مقابلت بینوا بودم.
شبهایم روشن شد و
ابلهوارانه تو را طلب میکردم.
نیازی به گتسبی نبود.
من تو را هرزمانی،
هر جایی میدیدم
و همین معجزه بود.
هنر اعجاز میکرد
و در برابرش تسلیم بودم.
زورِ این زخمدیده به هنر نمیرسید.
تو خودِ هنر بودی.
سوژه نبودی.
سوژهها معمولا عجیب و غریب هستند.
موقتی و زودگذر.
مناسبِ بورس و مُد.
اثری هنری هم نبودی.
هنر در تو جلوه میکرد.
نه تو در هنر.
تو، خودِ هنر بودی.
خودش.