K.Mousavi
K.Mousavi
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

به گمانم خوابی دیده ام...





به نام خالقی که انسان را به وسیله ی قلم آموخت


به گمانم خوابی دیده ام...گرچه حالا فقط هاله ای مبهم از آن باق مانده است...شاید شب قبل که در آغوش رویا خندیدم،چرخیدم و دویدم،آن را در وادی کوچه پس کوچه های مسکوت فراموشی تا ابد جا گذاشته ام... .

به گمانم خوابی دیده ام...مملو از امواج رنگ ها...پر فروغ در آتش خاطرات ... و مغروق در اقیانوس احساسات... .

به گمانم خوابی دیده ام...با شور و هیجانی همچون جویباری خشک شده،همقدم با قلمی بی جوهر و هم صدا با پرنده ای که برای همیشه خفته است.

به گمانم خوابی دیده ام...در کنار کسی ایستاده بودم و عطر یاس شناور در هوا...و وزش نسیم خنکی می رقصاند مو هایمان را.و همگام با هم در خط ممتد ساحل.و زمزمه ی آرام دریا در گوش صخره... ‌.

به گمانم خوابی دیده ام...و تو بودی و من.و صدای خنده ات پژواک می شد در میان خلاء دنیا.ازدحام رنگ های مبهم و در عین حال سیاهی مطلق... .


به گمانم خوای دیده ام...

در دنیایی مبهم

و تو آنجا بودی... .



شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید