این پست برای چالش کتابخوانی طاقچه است و احتمال اینکه داستان برای کسانی که کتاب را نخوانده اند،اسپویل شود وجود دارد.
((دختری که ماه رو نوشید))،رمانی ۲۹۶ صفحه ای به قلم کلی ریگن بارن هیل(Kelly Regan Barnhill) است که درباره عشق،امید،اندوه،همکاری، و جادو سخن می گوید.این کتاب که برای رنج سنی بالای ۱۲ سال نوشته شده،برنده ی دو جایزه در سال ۲۰۱۷ و نامزد یک جایزه در سال ۲۰۱۶ شده است.این کتاب توسط فروغ منصور قناعی ترجمه و توسط انتشارات پرتقال چاپ و منتشر می شود.
داستان از یک شهر شروع می شود،شهری به نام پروتکتریت ،که یک سوی آن را مرداب و سوی دیگرش را جنگلی خطرناک احاطه کرده بود.تنها راه ارتباط این شهر با دنیای بیرون،جنگل و جاده بود،و بزرگان شهر صاحب جاده بودند.جاده برای بزرگان درآمد زیادی داشت .این درآمد باعث به وجود آمدن یک اختلاف طبقاتی بزرگ بین مردم و انجمن بزرگان شده بود که در کتاب می خوانیم:
خانواده های پروتکتریت کفش هایشان را از نی مرداب می ساختند و هنگام تنگ دستی،بچه هایشان را با سوپی از خوردنی های مرداب سیر می کردند و امیدوار بودند مرداب آنها را قوی کند.
و به همین خاطر بود که خانواده ی بزرگان با گوشت بره و کره هر روز بزرگتر،قوی تر و سرحال تر می شد.
بزرگان برای آنکه مردم را فرمانبردار خود کنند و مانع از عبور مردم از جنگل شوند ،سنت دروغی را به وجود می آورند،سنتی که در آن هر سال مردم پروتکریت کوچکترین کودک شهر را در خارج از شهر بگذارند و برای جادوگر قربانی کنند.مردم هم از ترس جادوگر ،تنها از جاده عبور می کردند.
جادوگر واقعا وجود داشت.اما کار او درمان و کمک به مردم شهر های آزاد بود.او بعد از اینکه می دید مردم پروتکریت کودکانشان را هر سال رها می کنند،هر سال آنجا می رفت،بچه را بر می داشت،با نور ستاره سیرابش می کرد و به یک خانواده خوب می سپرد...اما اشکال از آنجا شروع می شود که در یک سال،او به بچه ای نور جادویی و قدرتمند ماه را می دهد و به قدرت جادویی می بخشد.
در موازات داستان این دختر جادویی،داستان مرد جوانی بیان می شود که متوجه می شود در سالی که فرزندش به دنیا می آید،بچه اش باید قربانی شود و برای همین با رفتن به جنگل ،به دنبال جادوگر می رود تا او را بکشد.
داستان ((دختری که ماه را نوشید)) به قدرت خطرناک اندوه و غم اشاره می کند و نشان می دهد که چگونه انسان را از پای در می آورد:
ابر های اندوه احساساتشان را فرا گرفته بود و مغز هایشان را از کار انداخته بود.بزرگان برای حکم رانی به همین ها نیاز داشتند.
این کتاب ، به خوبی سنگینی نگه داشتن جرف ها و راز ها را در درون آدم و زجری که به دنبال دارد را به زبان می آورد:
وزن چیز هایی که از آنها حرف نمی زدند؛بیشتر از آنهایی شد که حرفش را می زدند.هر راز،هر چیز نا گفته،گرد و سخت و سنگین و سرد،مثل تکه سنگی به گردن مادربزگ و دختر آویزان بود.کمرشان از سنگینی راز ها خم شده بود.
داستان درباره خاطرات،احساسات و عشق صحبت می کند،درباره اینکه جدا بودن از خطرات چقدر می تواند بد باشد...و اینکه احساسات و محبت های انسان تقسیم شدنی نیستند... .و به قدری این احساسات فراوان است که در جایی از کتاب داریم:
و از دنیا رفت؛در حالی که عاشق بود.
این داستان به خوبی درباره تفاوت ظاهر و باطن سخن می گوید.هیولایی که علاقه شدیدی به منطق و شعر و ادب و گفت و گو دارد و در مقابل آن زنی که با وجود ظاهری موجه،در پی نابودی دنیا و حکم فرمایی بر مردم با قدرت اندوه است:
همیشه فکر می کرد خشونت با اینکه گاهی لازم می شود،زشت و دور از تمدن است.برای حل کردن اختلافات منطق،زیبایی،شعر و گفت و گوی درست و اصولی را ترجیح می داد.
این رمان،با قلمی گویا،شیوا و روان نوشته شده که خواننده را خیلی اذیت نمی کند و می تواند برای کسانی که تازه شروع به خواندن کتاب کرده اند،مناسب باشد.همچنین نویسنده توانسته اشتیاق خواندن داستان را در دل خواننده به وجود بیاورد. توصیف نویسنده از شکل جادو و رنگ بخشیدن به آن و اتفاقات عجیبی که در آن می افتد بر جذابیت داستان افزوده است.
لینک کتاب ((دختری که ماه را نوشید)) در طاقچه: