او گاهی با من صحبت میکرد گفته هایی که نه شروع و نه پایانی داشتند ولی مگر مهم است، آن چیزهایی که درونشان بود خود آنقدر کامل بود که جای تفکر درباره اینچیزها را نمیداد.
ولی هیچ کدام از آنها جای واقعیتی که در حال نظاره اش بودم را نمیگرفت. زندگی کوتاه است برای او هم همین گونه بود. گفته هایی که حال دیگر از ذهن او خارج نمیشود و دیگر آنها را نمیشنوم.
دَرهایی را باز میکرد که کسی از حضور آنان خبر نداشت. آدم را گرفتار لذت اندیشه های عمیق می کرد، همان هایی که دوست داشتم. زمان های بسیاری را میشد به غفلت از کارهای روزمره گذراند ولی تمامش را در عمق کلمات گفته شده ی او غرق کرد.
تفکرات عجیبش قلمی میشد که در ذهنم گفته های شگرف او را حکاکی میکرد.
حال میتوانم کمی برای خودمان تفکر کنم، برای او.
برای سوالی که خودش توان جوابی برای نجات از آن را نداشت.
زندگی با چه بهانهای زندگی میشود؟
او این را نمیدانست ولی به راستی زندگی چیست؟
همان عطر نسیمی ست که به هنگام بهار با ناز و کرشمه هم نمی آید یا در زمستان کولاکی ست که خواب را بر چشمان حرام میکند.
ولی ای دوست من؛ میگویند فقط وقتی تاریکی را میبینی که چشمانت بسته باشد ولی به این فکر نمیکنند که وقتی دنیایت تاریک باشد تو هم مجبور به دیدن تاریکی هستی. چه چشم های باز چه چشم های بسته، در هر موقعیتی تاریکی وجود دارد.
تو در زندان دیدگاهِ تحمیل شده ی خودت و دیگران بودی و نتوانستی کمی از دیوار نامرئی به آن طرفِ نجات دهنده بیایی، اینگونه نیست که من درک میکنم؛ نه من فقط زندگی میکنم شاید چون مانند تو شجاع یا احمق نیستم. برای من تکرارِ تکرار همه چیزه زندگی ام خسته کننده نیست ولی باز مشتاق فصل جدیدی در زندگی ام هستم.
آرام بودم در آن غروب سرد بی هیچ غم و شادمانی در خلاء لطیف زندگی غرق شده بودم و تو کجا؟؛ در چه حال بودی؟ میدانم، وقتی در تلاطم بودی، وقتی آن قلبت بی امان حمله ور میشد و تو سردرگم؛ میخواستم کنارت باشم و تو را در آغوش بگیرم بگویم مرا داری که در تنهایی خودت را ول نکنی که گاهی خودت را دوست بداری.
ولی نبودم چرا؟ تو این را میخواستی؛ نمیخواستی نجات پیدا کنی دیگر چیزی برایت ارزش تفکر نداشت.
خداحافظی در کار نیست؛ حال میتوانم بدون خجالت با تو صحبت کنم و تو مجبور به توجه هستی.
تو را سرزنش نمیکنم تو برایم فردِ آرامش بخشی بودی و هنوز هم تو را دارم پس ناراحتی ندارم. با هم ولی تنها باز هم مذاکراتی تدارک میدهم و باز هم گفته هایی که نه شروع و نه پایانی دارند میآیند و بعد گفته های دیگر شاید کمی هم چاشنی گریه.
...
KRK