Kafoeen
Kafoeen
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

بتُن‌نشینانِ خیابان ارم؛بریده‌هایی از سکونت خوابگاهی

خوابگاه پسرانه مفتح
خوابگاه پسرانه مفتح

ته دنیای عمودی شهر، «استراکچری» قراضه و خاکستری رنگی است که بتن‌اش از شدت برهنگی، هر چشم‌چرانی را به خود خیره می‌کند. آن حجم از بتن در کره چشم ما نمی‌گنجد و برای برانداز همه‌اش باید سر بچرخانی... .

سیزده طبقه به ارتفاع تپه خاکی، معروف به تپه تلویزیون، که اضافه شود، حاصلی جز منظره‌ای ناب از شیراز ندارد. گویی تخم بتن اینجا کاشته‌اند، دقیقاً شبیه «لوبیای سحرآمیز جک»، آن‌را در خاک چال کرده و با ریختن چندقطره آب پایش، فراتر از ابرها را طی کرده‌است. خشن و بی‌روح سر به فلک کشیده و آبستن دو هزار پسر است؛ پسرانی حاصل هم‌بستری کژنظام آموزشی و آینده مه‌آلود این مملکت.

دید از فلت 1119 (طبقه 11) خوابگاه مفتح به شهر شیراز
دید از فلت 1119 (طبقه 11) خوابگاه مفتح به شهر شیراز

آن بروتال خاکستری کم‌شباهت با ساختار آموزشی حاکم بر روح و جسم آن پسران نیست؛ که نه راه دررو دارد و نه ذره‌ای انعطاف؛ همه‌اش به همه‌ی ما پسران خوابگاه می‌آمد[1]. چنان محکم جاخوش کرده، که تمام اتفاقات پسرانه را پاسخ‌گوست. بدون آن‌که ذره‌ای خم به ابرو بیاورد، البته آن‌قدرها خشن است و ابروهایش درهم‌کشیده که اگر خمی هم به ابرو بیاورد، در آن حجم از خم‌ها ناپیدا خواهد بود. خلاصه آن‌که، هر بالاو پایین‌شدنی را جز این حجم از بتن، یارای ایستادن نبود. از به‌وجدآمدن چند ده نفری پسران در هر طبقه پای تلویزیون نمازخانه که رعشه را به میلگردهای این ساختمان عظیم می‌رساند تا زد و خوردهای پسرانه‌ی درون فلتی. هر فلت حکم سوییتی جداگانه را برای خود داشت. در اولین ورودم به خوابگاه مفتح دانشگاه شیراز، حس راه رفتن در راه‌روی قطار، ردیفی از درب‌های یکی در میان روبروی هم، درونم تداعی شد، اما به محض بازشدن یکی از درها، وارد خانه‌ای جمع‌وجور شدم، که فلت خوانده می‌شد. فضای مکعب‌ماندی که به ریزفضاهای دیگری تقسیم می‌شد. پیش فضایی محقر با ابعاد تقریبی ۱۵۰در۱۵۰سانتی‌متری که در گوشه مخالف درب ورودی معمولاً یخچال قرارداشت و طرفین این پیش‌فضا دو در دیگر بود؛ یکی توالت و دیگری حمام و روبرویت دو در دیگر که تو را وارد اتاق‌ها می‌کرد، آن‌جا که اصل اتفاقات در دلش رخ می‌داد، اتفاقاتی پسرانه. فکر نمی‌کنم که این اتاق‌ها تا به حال رنگ جنس غیرمذکر را به خود دیده باشد؟! حتی از آن اتاق‌های خانگی هم پسرانه‌تر است. لااقل آن اتاق‌ها را مادری، خواهری سرمی‌زند و سرکی می‌کشد؛ اما این فلت‌ها غلظت نرینگی‌اش میل به بی‌نهایت دارد.

هر فضای درونی فلت، تجمیعی از زندگی‌های شخصی پسران را نمایش می‌دهد. فلت‌های بچه‌های کارشناسی ارشد چهارنفره بود. برخلاف طراحی فلت که دو نفره طراحی شده بود و این خود باعث کاهش سهم ما از اتاق و نزدیکی بیش از اندازه‌امان به یکدیگر شده بود. ما به خاطر این قضیه به استفاده از فضاهای اشتراکی‌تر روی آورده بودیم؛ کمد دو نیم شده که تا وسطای چوب لباسی، لباس‌های من بود و نیمه دیگرش با لباس‌های هم‌اتاقی‌ام پر شده بود. کشوها و کمدهای میز به همین ترتیب تقسیم‌بندی می‌شد. به جز کف اتاق که مرزبندی مشخصی نداشت و در ساعاتی بچه‌های دو اتاق در هم ادغام می‌شدند، باقی فضاها کاملاً مرزبندی مشخصی داشت.

خارج از فلت اما، فضا حالتی کاملاً عمومی داشت و از این باب کمتر کسی به آن اهمیت می‌داد و کثیف‌تر از فضاهای دیگر به چشم می‌آمد. البته پاکیزگی در مقیاس طبقات در این مورد خاص به سطح تحصیلات بستگی داشت، حرکت از طبقات پایین به بالا مثل حرکت از زباله‌دانی به یک فضای تمیزترست و این حرکت عمودی مساویست با حرکت از طبقات بچه‌های کارشناسی به طبقات بچه‌های کارشناسی ارشد و اندک طبقات اختصاص یافته به بچه‌های دکتری. هر طبقه هم خود به چهار بخش A وBو Cو Dتقسیم می‌شود، که تمیز بودن این بخش‌ها دیگر به شخصیت فردی فلت‌ها برمی‌گردد، اما تمیزی کلیت طبقات به سطح تحصیلات وابسته بود.

جدای از تمیزبودن یا نبودن بچه‌ها، خود ساختمان در حال فرسایش بود و این فرسودگی هر روز خود را به شکلی نشان می‌داد. دانشگاه شیراز هم با بودجه‌های اندک خود، آرام آرام به صورت وصله‌وار، ساختمان را انگولک‌هایی می‌کرد. اما در صحبت‌های پسران خوابگاه؛ همیشه حرف از این بود که روزی این خوابگاه 13 طبقه از درون خواهد ترکید. با این حال همچنان به عنوان یکی از محکم‌ترین ساختمان‌های شیراز مطرح بود. سال آخر دوره کارشناسی ارشد، سلسله زلزله‌هایی رخ داد که به شیراز هم رسید. در آن زمان ما در طبقه 12ام بودیم، طرفای ساعت 9،10 شب زلزله‌ای آمد و جز معدود نفراتی، کسی لرزشی احساس نکرد. از آن زمان دیگر شاه را "خدا بیامرزدش" می‌گفتیم و از جایمان خیالمان راحت بود. اما آن معماری محکم و سفت و سخت، فکر همه جایش را کرده بود جز تعداد پله‌هایش، هر سری حرکت از طبقه 12 به طرف سلف دانشگاه خود ماجرایی داشت و طی آن‌ها عزم و اراده‌ای پولادین را می‌طلبید. البته 12 طبقه را آسانسور زحمت جابجایی ما را می‌کشید! تا این‌جا کسی مشکلی نداشت. اما از هم کف به طرف سلف که 4 ردیف پله به طرف پایین پله می‌خورد، مشکل ما بود. اگر گشنه نبودیم، می‌دانستیم با طی حدودا 40 پله گرسنه‌امان خواهد شد و در برگشت به فلت هم که گویی چیزی نخورده‌ایم، تمامش در راه برگشت می‌سوخت. انگار نه خانی آمده‌است و نه خانی رفته‌است.

دید از چند پله بالاتر از سلف به خوابگاه مفتح
دید از چند پله بالاتر از سلف به خوابگاه مفتح

در کنار تمام این موارد، احوالات اندورنی خوابگاه شیراز و آن دورهمی‌های پسرانه دلچسب بود. از پروازهای دسته جمعی گرفته تا فازهای کاملاً درسی و پژوهشی که در فلت‌های مختلف در جریان بود. پس سکونت با آرامش نهفته در واژه‌اش، در خوابگاه پسرانه هیچ قرابتی ندارد و بلعکس، خوابگاه شلوغ‌ترین و فعال‌ترین نقطه برای یک دانشجوی پسر است. فضایی که در آن یک پله به استقلال نزدیک‌تر می‌شود و این به خودی خود یعنی تجربه هر آن‌چه تا به حال در ذهن داشته، و خوابگاه صحنه به واقعیت پیوستن بسیاری از ذهنیات و تخیلات پسرانه می‌شود.

با تمام بریده‌هایی که بالا در متن آوردم، خوابگاه و سکونت در آن، پیچیده‌تر از این حرفاست و حرافی بیشتری را می‌طلبد: ورود و خروج به خوابگاه، قاچاق مهمان برای گریز از پرداخت پول سکونت مهمان، وضعیت آشفته و بلبشو اوایل ترم، آخر ترم و خالی شدن خوابگاه و پاشیدن خاک مرده روی این بتن سخت، به خیابان ارم زدن‌های گاه‌وبی‌گاه، غذاخوردن در سلف، بالاآمدن از تپه با اتوبوس‌های بنز و رنو و زورزدنشان، لب پنجره این بام نشستن و زل‌زدن به چراغ ماشین‌ها، پیداکردن تک‌تک خیابان‌های شیراز از بالا و حتی دنبال‌کردن هواپیمای در حال فرود در باند فرودگاه دستغیب، آشپزخانه و غذاپختن‌های کثیف شبانه، به دیوارکوبیدن‌های فلت‌های بغلی به خاطر صدای بلند قهقهه و کلی اتفاقات دیگر که جای بحث دارد و حرافی.

دید از ایستگاه سرویس به شهر شیراز (به سوی دریاچه مهارلو)_1
دید از ایستگاه سرویس به شهر شیراز (به سوی دریاچه مهارلو)_1
دید از ایستگاه سرویس به شهر شیراز (به سوی دریاچه مهارلو)_2
دید از ایستگاه سرویس به شهر شیراز (به سوی دریاچه مهارلو)_2
راهروی مقابل دانشکده الهیات دانشگاه شیراز؛ میان خوابگاه مفتح و خوابگاه چمران، روبروی دانشکده اقتصاد
راهروی مقابل دانشکده الهیات دانشگاه شیراز؛ میان خوابگاه مفتح و خوابگاه چمران، روبروی دانشکده اقتصاد

خوابگاه ارزش یک‌بار تجربه در طول زندگی را دارد. تمام مدل‌های سکونت به کنار، خوابگاه و آن حالت سکونت نرینگی‌اش، آن بی‌پروایی پسرانه‌اش، متفاوت خواهد بود و برای دختران هم همین شکل خواهد بود[2].

[1] اگر گاهی زمان افعال را گذشته به کار می‌برم، به این خاطرست که چندیست از اقامت خوابگاهی من می‌گذرد و دیگر خانه‌نشین شده‌ام.

[2] در تمام متن بالا منظور من خوابگاه بتنی مفتح بود، این‌را می‌گویم از این باب که، دو خوابگاه دیگر، خوابگاه شهید دستغیب، مختص دانشجویان علوم پزشکی، و خوابگاه شهید چمران، مختص دانشجویان کارشناسی، حال و هوایی کاملاً متفاوت داشت و دارد. مجموعه خوابگاهی دانشگاه شیراز، به راحتی شبیه آزمایشگاهی بر بالای تپه‌ای بود که بنا بر نیاز می‌شود گروهی خاص را در آن مورد مطالعه قرار داد.

بتنشیرازفلت
از فرش به عرش، فاصله به اندازه یک شهر است؛من یک شهری‌ام...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید