روزانه هزاران نگاه بر مترو جامیماند و مترو آنها را با خود به سیاهی تونل میکشاند و همانجا دفن میکند. شاید اگر روزی جرأت و امکان قدم زدن در تونل مترو را پیداکردم، به دنبال آن نگاههای جامانده بروم و زمانی را در کنارشان سپری کنم؛ سیاهی تونل، ناگفتههای فراوانی را در خود محو میکند که باگذر سالها، آرشیو بینظیری از جاماندههای مردمان شهر در آن قابل بازیابی خواهد بود. البته متروی اصفهان در حال حاضر سالهای نوزادی خود را سپری میکند و فرایند انباشت آن به تازگی شروع شده است.
با این پیشدرآمد، نگاهم به دختر آنطرف سکو نمیرسد. گاه نگاهم در چاله مترو غرق میشود و میان ریل و چرخهای آهنین قطار دستوپا میزند، یا قطار خط روبرو سریعتر از راه میرسد و آن را با خود میبرد.
فرصتی است که مترو پیشرویم قرار میدهد. تمام زشتی و زیباییهای شهر را از من میگیرد و یک قطار و تونل سیاه و البته مسافرانی را در اختیارم قرار میدهد، تا بازی چشمانم میان این مثلث به دام بیفتد و بازی جدیدی را در فضایی زیر زمین، یاد بگیرد. گاهاً و اگر خودمان را با کتاب و گوشی سرگرم نکنیم و چرتی نزنیم، ارتباطی بین «من و او»، «من و آنها»،« او و من»، «آنهاو من» و «من و آن (اشیا)»، آغاز میشود. شاید ارتباط، چشمی باشد و یا در حد اعلایش به ارتباط کلامی برسد که البته عمق این ارتباط در کنار ویژگیهای محیطی (محیط مترو)، به ویژگیهای شخصیتی فرد نیز وابسته است؛ با این حال ارتباط چشمی با حالات مختلفش شایعتر است. ارتباطی که غالباً در شمایلی همچون: خیرهشدن به غیر آدمیان، زلزدن به یک مسافر، سرچرخاندن و براندازکردن آدمها ظاهر میشود.
ایستگاه به ایستگاه و تونل به تونل نگاه من و سایرین به در واگن گره میخورد. دری که به منزله روزنهای به بیرونِ مترو است. خسته از نگاه یا مشتاق به نگریستن؛ نگاهی در واگن قطار میماند و نگاهی دیگر باصاحب آن به سطح شهر آورده میشود و فرایندی به نام دیدن و دیدهشدن پا میگیرد که تداومش لامکان است، زیر یا روی شهر تفاوت چندانی ندارد؛ سه جز اصلی آن؛ نور، انسان و جسم که جور باشد، خودبهخود شروع میشود. اما در زیرِ زمین، به دلیل وجود محدودیتهای فضایی خطوط دید چندان دوردستها را طی نمیکند. شبکهای از خطوط متقاطع و درهم تنیدهای ترسیم میشود که به ندرت به طول ۵،۴ متر میرسد و همین درهمتنیدگی به مذاق خیلیها خوش نمیآید و بدخلقشان میکند. اما باوجود سادگی ظاهر قضیه، صرفاً دیدن، برای دیدن نیست و به همینجا ختم نمیشود. دیدن و تماشا، از تماشای آدمها تا تماشای طبیعت و اشیا و خلاصه هر چه در این دنیاست، نقطه شروعی برای به راه افتادن فرایندیست درونی که آثار بیرونی بزرگی میتواند به همراه داشته باشد. نمونه بارز آن هم پیشفرضهاییست که درباره دنیای پیرامونیامان در پسِ ذهنمان و گاهاً به دور از خودآگاهی ما شکل میگیرد. به هر روی، مترو بامحدودکردن فضای پیرامونی، به عمیق شدن روابطی دامن میزند که به سادگی نمیتوان از کنارشان گذشت و نادیدهاشان گرفت. با شدت استفاده از مترو و برای «من»هایی از قبیل من، که روزانه به طور میانگین یک ساعتی را در مترو میگذرانند، بخشی از پیشفرضهای وابسته به چشمانم در زیرِ زمین، جان میگیرد. پیشفرضهایی زیرزمینی با آثاری آشکارشونده بر سطح شهر.
مترونامه مجموعهای دنبالهدار پیرامون تجربیات شخصی من از مترو اصفهان است. شمارههای پیشین مترونامه در مجله مکث (شماره سوم، ضمیمه روزنامه اصفهان زیبا، 1398) و شماره کنونی، در مجله کافه (شماره اول، ضمیمه روزنامه اصفهان زیبا، 1399) به چاپ رسیده است.