دیروز بی کسب اجازه از من،
تند و بی وقفه گذشت،
فردا هم بی اذن حضور،
سرزده می آید،
اما،
من می توانم با هنر دست خودم،
حال را زنده کنم،
سر و سامان بدهم کلبه ی متروک دلم را اکنون،
این که چیست عاقبتش،
چه اهمیت دارد؟
دوستان را دریاب،
یادشان کن به بیداری و خواب،
زندگی، دَرکِ هَمین اَکنون است…