آتنا
آتنا
خواندن ۴ دقیقه·۱۰ ماه پیش

گفت و شنود

+خیلی باحال نیست؟
_باحاله ولی برای تو اگه در حد همون "باحال" بمونه بهتره.
+احتمالا قراره در حد همون "باحال" بمونه.
_امیدوارم.
+یعنی میگی خیلی فرق داریم؟
_تو از یه دنیایی و اون از یه دنیای دیگه. اگه این منظورم رو برسونه.
+مثل داستانی که اون هفته خوندم؟ یادته؛ یکیشون از جهان زیرین اومده بود. تهش خوب شد.
_آره، ته اون داستان خوب شد.
+خیلی بدبین نیستی؟
_من حرفی زدم؟
+مگه نمی‌گن نیمه‌ گم‌شده؟ خب نمیشه که کپی خودت باشه. باید یه فرقایی داشته باشید تا همدیگه رو کامل کنید دیگه.
_آدما این روزا حوصله خودشون رو هم ندارن؛ تحمل کردن یکی دیگه؟ فکر کنم فقط می‌تونه مرز کاسه صبرت رو کامل کنه.
+من مثل بقیه نیستما.
_همه همین رو می‌گن.
+شب بخیر.
_شب بخیر.


_حتی اگه تهش بد شد؟
+حتی اگه تهش افتضاح شد. حتی اگه تهش شکستم. داغون شدم. مردم. افتادم و تیکه تیکه شدم.
_مطمئنی؟
+نمی‌خوام بیشتر از این فکر کنم.
_می‌دونی قراره چطور افتضاح بشه، بشکنی، داغون بشی، بمیری، بیافتی و تیکه تیکه بشی؟
+می‌دونم.
_نمی‌دونی.
+می‌دونم..


+خیلی خوشگله.
_درد داری.
+همینه که خوشگلش می‌کنه.
_خوشگل مثل بچه گوسفندی که دارید مادرش رو می‌برید سلاخی کنید، از در آویزون و تیکه تیکه‌اش کنید؟
+اخیرا مثالای بی‌ربطی می‌زنی. رو خودت کار کن.
_شاید منم مجنون شدم؛ مثل خودت.


+همین رو می‌خوام.
_فقط؟
+فقط.
_مثل سقوط کردن از بالاترین نقطه آسمونه نه؟
+سقوط کردن تو یه شب پرستاره؛ لذت‌بخشه.
_حتی اون موقع که دیگه می‌تونی آسفالت سخت کف زمین رو با چشم‌هات ببینی؟


+نه بابا چطوری می‌شه که اینطوری آخه؟ هزارتا جور دیگه هم می‌شه بهش نگاه کرد.
_اون برای خودش سختش نکرده، تو هم برای خودت سختش نکن.
+از خودم متنفرم.
_بهت حق میدم.
+این یعنی الان ای وای؟
_این یعنی الان ای وای.
+ای کاش مرده بودم.
_کفن پوشیده بودم.


+تهش افتضاح شد. شکستم. داغون شدم. مردم. افتادم و تیکه تیکه شدم
_هوم



_اون دیگه الان برای تو مرده.
+یعنی میگی همین‌قدر الکی؟ همین‌قدر آبکی؟
_آدما دقیقا همین‌جوری می‌میرن. آدما می‌میرن درحالی که دسری که برای شام شبشون خریدن هنوز توی یخچاله و آلارم ساعت گوشیشون برای شیش و نیم صبح فردا تنظیمه. الکی و آبکی.
+خب حالا یعنی همه احساسات منم الکی و دروغ بودن؟
_احساس چیزی جز احساس نیست، وقتی که حسش می‌کنی یعنی واقعیه.
+نمی‌دونم. دوست نداشتم که اینطوری بشه.
_می‌دونی، آخرین لطفی که می‌تونی در حق اونایی که دوستشون داری بکنی اینه که بذاری برن.
+میگی که دیگه دوستشون نداشته باشم؟
_حتی نزدیکم نبود. میگم که اونا قراره برن و با رفتنشون یه تیکه از تو رو هم با خودشون ببرن؛ لطفی که تو باید بکنی اینجاست که به جای داد و بیداد راه انداختن و دنبال مقصر بودن بی‌خیال اون یه تیکه بشی و به زندگی کردن توی آدمی که یه جاهاییش خالیه عادت کنی.


+من دیگه عصبانی نیستم.
_خب؟
+چیز خوبی نیست؟
_خب، نمی‌دونم. وقتی عصبانی نیستی یعنی که بخشیدی. بخشیدن چیز خوبیه، ولی وقتی می‌بخشی فراموش می‌کنی. مغزت فراموش می‌کنه. قلبت؟ نه، قلبا هیچوقت هیچ چیزی رو یادشون نمی‌ره.
+هوم؟
_وقتی قلبت یادش نره ولی ذهنت فراموش کنه مثل این می‌مونه که یه دیوار نامرئی بین خودت و اون ساخته باشی؛ دیگه هرچقدرم تلاش کنی نمی‌تونی بهش اونطور که عادت داشتی نزدیک بشی. هرچقدرم دنبال دلیل می‌گردی هرچقدر که از خودت می‌پرسی "چرا؟" هیچ جوابی پیدا نمی‌کنی. پیدا نکردن جواب به معنی نبودنشه؟ متاسفانه یا خوشبختانه نه. اما تو دیگه بخشیدی، فراموش کردی. اگه بخوای بخشش رو پس بگیری این خودتی که مسخره خودت می‌شی.
+یعنی بازم باید عصبانی باشم؟
_عصبانی بودن رو دوست داشتی؟
+نه.


+یعنی نمی‌شه الان یه چیزی بشه؟
_چی مثلا؟
+نمی‌دونم؛ معجزه‌ای چیزی. جای خالی قلبم داره اذیتم می‌کنه.
_خب چه جور معجزه‌ای؟
+احمق. اسمش معجزست. ما تا وقتی اتفاق نیافته نمی‌دونیم که ممکنه.
_من از چیزایی که نمی‌شه پیش‌بینی‌شون کرد خوشم نمیاد.
+من بهشون نیاز دارم.



+کافیه به نظرت؟
_زخمت رو بست؟
+خب... فکر نکنم. ولی اوم، حس میکنم آروم‌تر شده.
_وقتی زخمت آروم می‌شه دیگه نمی‌فهمی که کی نیاز به مراقبت داره؛ داره خونریزی می‌کنه یا عفونت کرده. زخم تو بزرگه، اگه اینطوری از یادت بره ممکنه که بکشدت.
+ما که تهش می‌میریم، مگه نه؟ دیدی؟ اونم کشتن. تو رو هم می‌کشن. حالا یا اونا یا کائنات، گذر زمان، مریضی. دوست دارم حداقل وقتی که زخمم آرومه بمیرم.
_موقع مردن همه زخما تا عمق روحت رو می‌سوزونن.
+مگه تا حالا مردی؟


+خیلی باحال نیست؟
_خفه شو!




عزیزان سلام و خداحافظ. چند وقتیه که نمینویسم. دوست دارم بنویسم. ولی وقتی مینویسم همش استرس و انرژی منفی و بی‌فایدگیه؛ پس نمینویسم.

خودگویی
"سر ممکنه که اشتباه کنه اما خون هرگز"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید