سلام! من خارج از منطقه ی امن هستم شما چطور؟
امروز دومین روز بعد از استغفا هست که دارم کار میکنم . خیلی حس غریبیه که با این که کسب وکار خودم نبوده اما فکر میکنم براش دلم تنگ میشه و با اینکه شغل متوسطی بود اما دوسش داشتم نمیدونم وابستگی منه به شغلم یا محبت عمیق بین من وکارم اما خیلی غریبه برام
دوسال پیش یک روزی تو آذر ماه رفتم به مصاحبه برای آگهی ای که تو ای استخدام دیده بودم برام فرقی نمیکرد توی این مصاحبه هم رد بشم یا نه اما من نیاز شدید به مستقل شدن داشتم وسعی کردم این بار توجلسه ی مصاحبه با آدمایی که روبرو میشم دوست بشم ونتیجه داد!
این کار منو از سردرگمی های زیادی نجات داد وتجربه های خوبی برام رقم زد اما درنهایت روزها گذشت ومن با گذر زمان هر روز بیشتر به استعفا فکر میکردم .
اگه استعفا بدم دیگه اینقد مستقل نخواهم بود؟ اگه استعفا بدم دیگه تجربه خوبی در کارم نخواهم داشت ؟و...
رفته رفته استرس کار داشت منو متلاشی میکرد منی که داشتم با بیماری ای دسته وپنجه نرم میکردم که استرس هر روز بدترش میکرد.هرکاری استرس داره اما خب نوع و شدتش فرق میکنه.
همه ی این ها روی هم منو 13 شهریور 1402 منو به تصمیم قاطع استعفا وادار کرد .ومن درخواست استعفا دادم واز 14 شهریور قرار شد به مدت 15 روز اخرین روزهای کاریم رو در شرکت بگذرونم
تمام روزایی که سرکار بودم در صادقانه ترین و وفادارانه ترین حالت ممکن کار کردم واین خوشحالم میکنه یه وقتایی آدم به خودش نگاه میکنه ومیگه این تو بودی؟ آفرین !
امیدوارم درکارهای آیندم هم همینطور جویای یادگیری و وفادار باشم
اما بریم سراغ عکس این پست : تقریبا یک ماهیه که بعضی روزها خیلی دلم سیگار میخواد منی که هیچ تجربه ای از سیگار کشیدن ندارم امانگاه کن چقدر با حس آزادی ولذت عمیق سیگار میکشه من سه نفر دیگه رو دیدم که این همه با سیگار حال می کنن یکی مدیرم یکی همکارم ویکی همسرم!
حالا این طلب سیگار بخاطر فشار روحیه ، جستجوی دوپامینه یا نمیدونم چیه اما امیدوارم این آزادی وعشق وحال رو در چیز دیگری پیدا کنم :)
نوشته شده با آهنگ Breaking Up Slowly از لانا دل ری
18 شهریور 1402 پارادایس هاب