عزیزم نگاه می تابانی و خواب زمان را برهم میزنی
بوی شکوفه و باران و خانه های چوبی را می دهی
من همیشه توی ترس پلکیده ام ترس از دست دادن تو
دل آدم را پر از پروانه می کنی ،نه گذاری نه گذارنده ای
مثل جوهر نامرئی نور،همه جا رااز عطرت پر میکنی
در لحظه ای همچون پرنده ای از باغ خیالم میروی