ـــ بارها اتفاق افتاده که من به خودم گفتهام تو حرفهای مرا باور نداری و ادای باور کردن درمیآوری. و بارهای دیگر بوده که حرف مرا از ته قلب باور کردهای. ولی طوری تظاهر میکردهای که انگار باور نداری. کدامیک از اینها حقیقی است؟
ـــ هیچچیز حقیقی نیست.
دستهای آلوده، سارتر
جنگ برام تصویری تو مانیتور لپتاپ بود. تعریف کردن خاطرات جنگ ایران و عراق. آخریش هم صحبت کردن با یکی از بچهها صبح یکی از امتحانها که میگفت تازگیها فیلم "Come and see" رو دیده. ولی خب واقعی شد. موقع جنگ بیشتر از همیشه فهمیدم واقعاً برام چیزهایی مثل انسانیت و صلح تو ذهنم کمرنگتر شده. البته این هم که تقریباً مدت زیادیه دیگه حوصله ندارم بهشون فکر کنم هم هست. ولی خب جالبه برام که موقع جنگ همهی تلاشم رو میکردم که ازش فرار کنم. قسمتی ازش که بخاطر ترس از مرگ بود، ولی قسمت دیگهش هم سعیام برای وصل شدن به اینترنت و حداقل فیلم دیدن (چون درس هم خیلی خوب نمیشد خوند) بود. که این تلاشم منجر شد "اخراجیها" قسمت یکش رو ببینم و تجربهی خیلی خوبی بود برای من که هیچوقت ندیده بودمش.
یه دیدگاهی که چندجا دیدم این بود که موقع جنگ از ترس اسرائیلیها میرفتن پناهگاه درحالیکه بعضی از ایرانیها تو خونههاشون میموندن؛ و این رو به شجاعت ربط میدادن. بهنظر من این دیدگاه نترسیدن از مرگه. نترسیدن از مرگ برای نداشتن چیزی/ارزشی که براش بجنگن و زندگیشون رو ادامه بدن. و این هم چیز خوبی نیست. البته خب اگه بحث نظامی کشورها باشه، این همه آدم که تو ایران کشته شدن، اونا هم شاید شجاع بودن، ولی در هر صورت کشته شدن. "فکر اینکه چون سیستم نظامی کشور قویه پس نباید از مرگ ـــ بخاطر جنگ ـــ بترسم." حداقل برای من خیلی باگ داره و نمیتونم قبولش کنم.
درک این هم برام سخته که بعد از این اتفاقات چرا باید برای موندن مصمم شد و تلاش کرد؟ برای چه چیزی تلاش کرد؟ بهنظر من آدم وقتی میتونه تلاش کنه که رفاه کافی رو تو جایی که زندگی میکنه داشته باشه ـــ حداقل از بعد خطرات خارجی. یه حرف بود، دقیقش رو یادم نیست ولی اینجوری بود که: تو مواقع عادی کشور برای کسایی که قدرت دارن هست و موقع جنگ کشور به عنوان وطن دست مردم عادی میفته.
ولی خب در هرصورت امیدواری تنها طنابیه که بهجای گردن میتونه برای کمک به همدیگه استفاده بشه.
