+ سلام
سلامش صرفاً واسه اینه که یا بپرسه امتحان شیمیه فردا از کجا تا کجاست یا تکلیف هندسه رو میخواد.
ــــ سلام
یه سلام میدم حداقل بهش بر نخوره جواب سلامش رو نمیدم.
+ چطوری؟
آدما تا باهات کار نداشته باشن حالت رو نمیپرسن. منم خودم وقتی با یکی کار داشته باشم حالش رو نمیپرسم؛ اگه وقتی کار داری با یکی بهش بگی "چطوری؟" میدونی خیلی حس مزخرفی بهش میدی؟
ــــ بد نیستم، مرسی
همیشه میگم بد نیستم ــــ چه بد باشم چه بدتر. (اینم قیافه گرفتن و اینا نیست، خب خوب نیستم دیگه.)
اونی که یکم به فکرت باشه تو این حالت میپرسه: "چرا بدی؟". از این آدما خوشم میاد. زود میگیرن؛ ولی حیف نمیتونی جواب سوالشون رو بدی چون نمیدونی چرا اینطوریای، فقط در این حد میدونی میزون نیستی. به نظرم به مرور "بد نیستم" تو آدما جا میفته. هر چی فرسودهتر میشن آدما، بیشتر "بد نیستم"شون بالاتر میزنه.
با این فرسودگی هم کاری نمیشه کرد. کار طبیعته ـــ نزدیکترین تعریفی که برای چیزی که بهش قاعده میگم. طبیعت جهانیه که انسان هیچ دخالتی توش نداره، ولی قاعدهای که من میگم، مثل طبیعتْ انسان روش تاثیر مستقیمی نمیذاره، تاثیرش فرعیه. ماهیت کرهی زمین الان کرهست و جاییه که ما توش زندگی میکنیم، چند صد سال بعد شاید انسان اومد زمین رو کرد هرمی؛ ماهیتش هنوز جاییه که ما توش زندگی میکنیم، اما دیگه کروی نیست. فرسودگی هم قاعدهست. هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، هر ثانیه که از عمر ما میگذره فرسودهتر میشیم؛ مثل ماشینی که ده ساله کار میکنه.
آخر هم بعد اینکه واسش هندسه رو فرستادم گفت:
+ مرسی دمت گرم
مزاحمت نمیشم
برو تو هم درس بخون
خیلی جلو خودم رو گرفتم چیزی بهش نگم. هر چند، باز نمیتونستم چیزی بگم. خوشم نمیاد کسی بهم دستور بده.
برای اینکه "بد نیستم"ــمم میزانش بیاد پایین یه کارایی دارم میکنم. مثلاً دیشب شروع کردم سوث پارک رو دیدم. خیلی خوشم میاد ازش، کاری به فحشها و خوابیدن کثی لی با اون سیاهپوسته ندارم که بعد پنج دقیقه دوباره میخواد بهش حال بده، فقط واسم جالبه ـــ و آموزنده (ایموجیِ شیطان بنفش). ولی باز نمیشه. نمیشه خوب باشم. بعضی وقتا هست اونقدر ناراحتی که تو صندلی شاگرد فقط میتونی تا کل راه خونه به آینه بغل کنارت نگاه کنی.
اونایی که میپرسن "چرا بدی؟" هیچوقت بهشون جواب نمیدم، یا میپیچونم. سخته... اکثراً هم طوری نیستن که باهاشون راحت باشم بتونم کامل توضیح بدم؛ یعنی راحتما، ولی نمیشه، کلی تایپ میکنم ولی یهو برنامه رو میبندم. چقدر دلم واسه ورتر میسوزه. بیچاره ورتر جوان...
خطهای بالا رو که میخوندم، «چرا بدی؟» اون آهنگه رو یادم آورد. فقط اون ورس هیچکس که میگه "فرق از وسط فرق از بغل" رو شنیدم. اونم تو شورت ویدئوهای یوتیوب. تازه کامل هم نه.
چند وقت پیش با خودم گفتم بیرون نرم که خیلی مغزم شلوغ نشه که اعصابم داغون نشه. اما بدتر شد. همین که تو قطار مثلاً زنه بگه: "خانوما ریمیل گیاهی..." سرحالم میاره. حالا الان یادم نیست میگفت ریمیل گیاهی یا ریمیل طبیعی، ولی منتغی نیست، خود ریمیل صنعتیه چجوری میتونه طبیعی باشه؟ یا مثلاً شهرستانیها که میخوان برن پایانه جنوب بهشون آدرس میدم احساس مثبت بودن میکنم. حالا هر چقدر این احساس مثبت بودنا زیاد باشه، از اونور کمم نیست چیزایی که حالت رو خراب کنه. برگشتنی از مدرسه با بیآرتی میام ـــ دانشگاه علوم تحقیقات، همیشه هم با یکی دوتا دعوام میشه تو اتوبوس. بعد که میام خونه بعد از ظهر میرم استخر، باید چرت و پرتهای بچهها رو تحمل کنم که میگن چرا گل خوردی با اینکه همهی گلها تقصیر خودشون بود. ولی باز بعضی وقتا یه جرقهی نور تو دلم احساس میکنم. اینکه تو عمق سیاهی واسه ـــ به قول آلبر کامو ـــ "جرعه جرعه نوشیدن زندگی" اشتیاق پیدا میکنم. حتماً نباید چیزای بزرگ حالت رو خوب کنه، همین که بشنوی یه نوزاد تو فلان جا که قرار نبوده به دنیا بیاد به دنیا اومده ـــ با اینکه نمیشناسیش ـــ باز خوشحالت میکنه. اما فکر اینکه آخر سر مرگ این اشتیاقه رو نابود میکنه میزنه تو ذوقم. البته فکر کردن به خوبیش برای من بیشتر میچربه به بدیش؛ انسان همیشه (تا جایی که من میدونم ـــ شاید هم اشتباه میدونم) میخواد چیزای جدید رو تا جای ممکن امتحان کنه. من مثلاً خودم دلم میخواد همه آهنگای رپ رو گوش کنم، همه کتابا رو بخونم و... ولی مرگ مثل یه آلارم به موقع بهم یادآوری میکنه که هیچ لزومی نداره همه اینا رو انجام بدم چون بالاخره تهش میمیرم.
جدا از این "بد نیستم" که جواب "چطوری؟"ـه، یه جواب دیگه هم داره: «ممنون». کسی که میگه "ممنون" دیگه خیلی تو چرخهی تکراریه زندگی مونده. خیلـــی. خودم اینطوری جواب میدم بعضی وقتا: «ممنون، بد نیستم.» به نظرم اونقدر ترکیب سنگینی میشه این «ممنون» و «بد نیستم» که طرف تا چند ماه دیگه سراغ حالت رو نمیگیره.
یه چت دیگه رو باز میکنم:
+ چخبر؟
ـــ هیچی
همین "هیچی" خودش تعریف خیلی چیزاست. مزخرفه جوابش رو میگن "سلامتی". یه بدیای که ما ایرانیا داریم، اینه که رک نیستیم. مثلاً طرف آپاندیسش ترکیده، نمیتونه وایسه (پاها بیحس میشن وقتی آپاندیس میترکه) بالا هم داره میاره، بعد میگه "سلامتی".
از اونجایی که این دیگه چیزی نمیگه واتساپ رو میبندم. دیگه خبری نیست.
بیربط نیست: