هر چی تو قدر مطلق بذاری، مثبت میده بیرون. منم مثل همین قدر مطلقم، ولی منفی میدم بیرون. تو زندون قدر مطلقِ من معلوم نیست a بزرگتره یا b. فقط اینو میشه فهمید که جواب در هر صورت منفیه. من مثل لگاریتمی هستم که به اندازهی جمع و تفریق بهش اهمیت میدن. من مثل رادیکالی هستم که حتی اگه عددی که توش میذاری مربع کامل باشه، باز گنگ بهت میده و هیچوقت نمیتونی درکش کنی، چون عدد واضح و معلومی ازش درنمیاد. قدر مطلق، لگاریتم، رادیکال. من ریاضیای هستم که کسی براش قاعده نساخته. خودش واسه خودش قاعده ساخته. و به خاطر همین هیچوقت درک نمیشه. من مجموعهای از اعداد طبیعی هستم که مجموعهی R هم شامل میشه. من نظمی از بینظمی هام، ریاضیای که قاعدهای توش نداره، ولی از قواعد خاصی پیروی میکنه:
R = {1, 3, 6, 2, 9, -11, 21, √5, 13, 91, 89, ...}
±0 ≠ 0
√1+5 = √1 + √5
0 > ∞
...
من اون تابع کسینوسیای هستم که زاویه توش متغیر نیست و اعداد حقیقی دامنش نیستن. من اون معادلهای هستم که دو طرف تساویش مجهولن، اما باز باید جواب متغیر ها رو پیدا کرد.
آدما منو درک نمیکنن، چون صفر من بزرگتر از یکه. ولی رادیکال من همهی عدد ها رو زیر سقف خودش پناه میده. لگاریتم من بیرحم نیست، فقط کافیه بهش اهمیت بدی. قدر مطلق من فقط یه ایکس نیست که راست و چپش یه خط عمودیه. قدر مطلق من، زندون منه، خونهی منه. خونهای که مثبت بیای توش، منفی برمیگردی.
میدونی، هر چی فرجهی رادیکال منو بیشتر کنی، درسته که جواب کلی اعشار درمیاره، ولی بیشتر میتونی منو بفهمی و بیشتر به چیزی که هستم نزدیک میشی.