
درباره آلبر کامو
آلبر کامو (1960-1913)
آلبر کامو، فیلسوف، ژورنالیست، و روشن فکر در سال 1913 از مادر و پدر فرانسوی در الجزایر در دوره حکومت استعماری فرانسه (که از 1830 آغاز شده بود) به دنیا آمد. پدر او در حال خدمت در جنگ جهانی اول یک سال بعد از تولد او کشته شد و کامو در فقر شدید بزرگ شد و از وضعیت بد جسمانی رنج می برد. به عنوان شهروند فرانسه او و خانواده اش از حقوق بیشتری در قیاس با الجزایری ها بهره می بردند. در تمام زندگی خود، با مسایل مرتبط با استعمار الجزایر توسط فرانسه دست و پنجه نرم می کرد، به خصوص وقتی که ناامیدی از فرانسوی ها به یک جنگ برای استقلال بدل شد که در سال 1954 آغاز و با عقب نشینی فرانسوی ها در 1962 دو سال بعد از مرگ کامو خاتمه یافت.
با فقر بزرگ شدن در چنین محیطی می توانست تاثیر دائمی بر زندگی کامو داشته باشد، اما قوه درکِ شکوفای او به عنوان یک پسربچه برای او بورسیه یک دبیرستان برجسته را در سال 1924 به ارمغان آورد. او در ادامه زمان خود را بین کارکردن در کارهای پراکنده و مطالعه تقسیم کرد. او همچنین به عنوان دروازه بان برای تیم فوتبال مدرسه خود باز می کرد و متوجه شد که به رفاقت ها و قوانین غیر مبهم بازی کشش دارد. بعد از اینکه در سال 1930 تشخیص داده شد مبتلا به سل است، کامو به طور فزاینده ای فلسفه خواند و به فلسفه یونان باستان، کارهای فردریش نیچه،آرتور شوپنهاور و همچنین کارهای نویسندگان شناخته شده بابت نقطه نظرهای فلسفیشان شامل استاندال، هرمان مالویل و فرانتس کافکا گرایش پیدا کرد. او در سال 1933 به دانشگاه الجزایر رفت و تا فارغ التحصیلی با مدرک فلسفه در سال 1936 در آن جا بود.
همچنین در این سال ها بود که کامو همسر اول خود، سیمون هیه را ملاقات کرد و تا حدی در واکنش به استعمارگرایی مستبدانه به تشکلات کمونیستی ملحق شد. این ازدواج ناشاد بود و تنها از 1934 تا 1936 دوام آورد. کامو که هیچگاه به ایده های مارکسیستی صحه نگذاشته بود و به عدم دگر اندیشی که گروه های کمونیستی انتظار داشتند ملتزم نبود در ادامه بر سر سیاست های سرکوب گرایانه جوزف استالین رهبر شوروی کمونیستی از آن ها جدا شد.
از 1935 تا 1938، کامو تئاتر کارگران را که نهادی بود که تلاش می کرد توجه مخاطبین طبقه کارگر را به اجراهای کارهای دراماتیک جلب کند، اداره می کرد. از 1938، کامو برای یک روزنامه دست چپی در الجزایر کار می کرد، اما وقتی که این روزنامه توسط مقامات در 1940 بسته شد، به پاریس رفت تا برای روزنامه ای در آن جا کار کند درست همان زمانی که فاشیسم در اروپا در حال فوران به جنگ جهانی دوم بود، شامل حمله آلمان و اشغال متعاقب فرانسه. در زمان جنگ، کامو فلسفه پوچ خود را توسعه داد. یک مولفه اصلی این دستگاه فلسفی این ادعای کامو بود که زندگی یک معنا منطقی یا رستگاری ندارد.تجربه جنگ جهانی دوم موجب شد بسیاری دیگر از اندیشمندان به معنای مشابهی برسند. در مواجه با وحشت افکنی رژیم نازی هیتلر و کشتار بی سابقه جنگ، بسیاری دیگر نمی توانستند بپذیرند که وجود انسان هرگونه هدف یا معنا قابل تشخیصی دارد. وجود به سادگی به اصطلاح کامو پوچ به نظر می رسید.
بعد از گریختن به پاریس با اشغال فرانسه توسط آلمان ها، کامو زمانی را در لیون سپری کرد، در آن جا ازدواج دوم خود را با فرانسین فور انجام داد که تا هنگام مرگ با او در ازدواج ماند. کامو و فور برای مدتی در الجزایر زندگی کردند قبل از این که به آلپ فرانسه بروند و قبل از اینکه نهایتاً به پاریس بازگردند. کامو که در سال 1940 از خدمت سربازی بابت حملات سل خود معاف شده بود، به نویسنده عمده جنبش مقاومت بدل شد و به عنوان ویراستار Combat (کُمبا) که روزنامه زیر زمینی مهمی بود خدمت می کرد. تا این زمان کامو مجموعه اول سه کار خود که با مفهوم پوچی سر و کار داشت را به پایان رسانیده بود. این کارها هر سه رمان بودند، بیگانه و یک مقاله فلسفی، افسانه سیزیف هر دو در 1942 چاپ شده اند و همچنین نمایشنامه کالیگولا.
فعالیت های زمان جنگ کامو با ریسک بزرگی برای او صورت می گرفت و وقتی نیروهای ضد نازی به عنوان پیروز شناخته شدند، تلاش های او به طور گسترده ای مورد شناسایی قرار گرفتند و شان او فزونی گرفت. شهرت او به عنوان نویسنده نیز تثبیت شد چرا که کارهایش که در زمان جنگ منتشر شده بودند توسط اندیشمندان عمده روز از قبیل ژان پل سارتر و سیمونه بولیوار پذیرفته شدند. او به طور گسترده ای سفر می کرد و کار بر روی چرخه دوم کارهایش که در زمان جنگ شروع شده بود را با نوشتن نمایشنامه سوء تفاهم کامل کرد. درسال 1947، رمان او طاعون منتشر شد. بعد در سال 1951 مقاله فلسفی او انسان طاغی پدیدار شد که با بسیاری از سوالات و ایده ها که قبلا در افسانه سیزیف مورد بررسی قرار گرفته بود، همراه است. انسان طاغی همچنین شامل محکومیت سنگین استبداد کمونیستی است تا حدی که موجب رنجش خیلی از چپگرایان فرانسه، شامل سارتر شد.
فور دو قلوهایشان را در سال 1945 به دنیا آورد اما ازدواج آن ها به واسطه روابط خارج از ازدواج کامو شامل رابطه علنی او با هنرپیشه ای با نام ماریا کاسارس دچار مشکل شده بود. در سال 1957 کامو جوانترین شخصی شد که جایزه نوبل را برای ادبیات گرفته است. او به نوشتن در کنار تولیدات تئاتری (هم نوشتن و هم کارگردانی) ادامه داد تا به طور تراژیکی در یک تصادف رانندگی در ژانویه 1960 در سن 46 سالگی کشته شد.
زمینه های پوچ در رمان بیگانه آلبر کامو
آلبر کامو به حق بیشتر برای رمان های خود معروف است که در آن ها بسیاری از ایده های فلسفی او به طور ظریف تر و با شیوه های بیشتر درگیر کننده ای طرح شده اند. او بیگانه را (که همچنین به غریبه نیز ترجمه شده است) در زمانی نزدیک به افسانه سیزیف (هر دو در 1942 منتشر شده اند) نوشت و هر دو کتاب در بسیاری از جهات همراستا هستند. افسانه سیزیف می تواند به عنوان تلاشی برای شفاف کردن و تبیین نگاهِ جهانی طرح شده در بیگانه مورد مطالعه قرار گیرد و بیگانه می تواند به عنوان مثالی از قهرمان پوچ و قصه پوچِ توصیف شده در افسانه سیزیف خوانده شود.
بیگانه داستان مردی به نام مورسو را طرح می کند که برای لذت های جسمی در لحظه حال و رها از هر سیستم ارزشی زندگی می کند. جای اینکه در تطابق با هنجار های اجتماعی زندگی کند، مورسو تلاش می کند تا جایی که می شود صادقانه زندگی کند، کاری را که دوست دارد انجام دهد و با آن هایی که دوست دارد، رفاقت کند. او همچنین امتناع می ورزد از اینکه احساساتی را که ندارد، وانمود کند ، بنابراین خود را مجبور نمی کند که در خاکسپاری مادرش گریه کند یا بر مرگ او، عمیقاً سوگواری کند. وقتی که مورسو به طور ناگهانی یک عرب را در ساحل به قتل می رساند مجموعه ای از حوادث منجر به لحظه دراماتیکی می شود. دادگاه متعاقباً او را محکوم می کند، نه آنقدر برای قتل که بیشتر برای عدم تعهد او به قوانین ناگفته جامعه.
اکثر محتوی فلسفی این رمان در انتهای آن می آید، وقتی که مورسو در سلول خود نشسته و منتظر اعدام خود می باشد و به طور مشخص در مکالمه داغی بین او و کشیش زندان که سعی می کند او را به مسیحیت ترغیب کند. مورسو التماس های کشیش زندان را رد می کند و به او می گوید که هیچ علاقه ای به خدا یا هر چیز دیگر خارج از این جهان ندارد. او می خواهد با قطعیات زندگیِ خود حیات کند، حتی اگر مرگ تنها قطعیتی باشد که انتظار او را می کشد.
مورسو در هر دو سطح تحت لفظی و تمثیلی یک قهرمان پوچ است. در سطح تمثیلی مورسو محکوم به مرگ است و منتظر اعدام می باشد که تمثیلی برای شرایط انسان است. در سطح تحت لفظی، مورسو مشخصات پوچِ طغیان، آزادی، شور که توسط کامو در افسانه سیزیف طرح شده است، را تجلی می بخشد.
او از این که خودش را با رسوم مطابقت دهد امتناع می ورزد و آزادی خود را از طریق انجام دادن هر چیزی که در لحظه به نظرش درست می رسد، تصریح می کند. این شامل سیگار کشیدن و بی تفاوتی او در شب زنده داری برای مرگ مادرش، رفتنش به ساحل و خوابیدن با زنی روز بعد از فوت مادرش و نوشتن نامه ای برای دوستش ریموند که دزد و جاکش است، می باشد. این اِعمال آزادی، نوعی از طغیان را در برابر هر تلاشی برای نهادن نوعی محدودیت بر زندگی او، ارائه می کند. شور او در پیگیری مشتاقانه لذت ها و تجارب جدید او مشهود است: او دوست دارد زنده باشد.
مورسو جدا شدگی کنایه آلود خود که می توانیم از یک قهرمان پوچ توقع داشته باشیم را حفظ می کند. او ترجیح می دهد رویدادها را ببیند تا اینکه مستقیم درگیر آن ها شود، یک فصل به یادماندنی از رمان، زمانی را توصیف می کند که مورسو یک روز کامل را با نشستن در بالکن با مشاهده عابران در خیابان طی می کند. حتی وقتی به طور مستقیم در رویدادها درگیر است قادر به این نیست که غرق آن ها شود. وقتی معشوق او مری از او می پرسد که آیا آن ها ازدواج خواهند کرد به او پاسخ می دهد که عاشق او نیست اما این که بخواهند ازدواج کنند یا خیر برای او تفاوتی نمی کند. حتی هنگامی که آن عرب را می کشد، این احساس وجود دارد که او واقعاً آن جا نیست، واقعاً در حال انجام آن کاری که می کند، نیست. وقتی به عرب شلیک می کند این گونه به نظر می رسد که تو گویی او دارد خود را مورد مشاهده قرار می دهد تا اینکه واقعاً آن کار را کرده باشد.
در آخرین برون ریزی هیجانی شدید خود با کشیش در زندان، مورسو مقدار زیادی از نگاه جهانی پوچ خود را به طور خلاصه شرح می دهد و با قاطعیت این که هیچ چیز مهم نیست را ابراز می کند، اینکه ما همه زندگی می کنیم و ما همه می میریم و اینکه قبل از مرگ چه می کنیم، نهایتا بی ربط است. بعد از رفتنِ کشیشِ زندان، مورسو از آخرین لحظه مکاشفه آمیز لذت می برد: "و حس کردم آماده هستم دوباره همه را مجدداً زندگی کنم. تو گویی آن خشم کور من را به پاکی شسته است، مرا از شر امید خلاص کرده است و برای اولین بار در آن شب زنده با نشانه ها و ستاره ها، من خودم را به آرامی به بی تفاوتی دنیا گشودم. آن را بسیار شبیه خود یافتم- خیلی شبیه یک برادر، در حقیقت احساس کردم که شاد بوده ام و دوباره شاد هستم." آزاد از امید، مورسو خودش را در جهانی بدون معنا و امید شناسایی می کند. در انتهای رمان به طور کامل به پذیرش موقعیت پوچ خود در جهان می رسد و نمی توان نتیجه گیری دیگری کرد، جز این که او شاد است.
نه تنها مورسو تجلی بسیاری از ویژگی های یک قهرمانِ پوچ در نگارش رمان بیگانه است، بلکه که کامو تلاش می کند به آن چه در افسانه سیزیف به عنوان ویژگی های هنرمند پوچ تعریف می کند، نیز تجلی ببخشد. در رمان بیگانه، کامو رویدادهای معمولی را بدون اینکه غرق در نتایج فلسفی آن ها شود و بدون کوششی برای اشاره کردن به هر گونه زمینه جهانی، توصیف می کند (توضیح نمی دهد). قسمت اول رمان، به طور مشخص، محظوظ است از توصیف رویدادهای ملالت آور و ویژگی های عجیب و غریب که زندگی روزمزه مورسو را پر می کند. ما با سالامانو و سگش آشنا می شویم، که در رابطه متاثر کننده عشق-نفرت گیر کرده اند و توجه ما به لذت آفتاب گرفتن در ساحل معطوف می شود. در تمامی این توصیفات، ما در جستجوی یک افسون و لذت شدید در بی شمار تجارب ممکن زندگی هستیم. تمامی زمینه های جهانی که از این رمان برداشت می شود از نمادگرایی بیش از حد یا موعظه های گزاف نشات نمی گیرد، بلکه از یک نگاه منسجم و سامان مند جهانی که جذاب و چشمگیر است می آید.
محتوای فلسفی: وجودگرایی و پدیدارشناسی
کامو در دانشگاه الجزایر فلسفه خواند که او را در ارتباط با دو عدد از بزرگترین شاخه های فلسفه قرن بیستم یعنی وجود گرایی و پدیدار شناسی قرار داد. وجود گرایی از این آگاهی سرچشمه می گیرد که هیچ معنای از قبل تعیین شده یا نظم در جهان وجود ندارد و ما باید مسئولیتِ تعیین معنا و نظمی که قرار است به زندگی خود بدهیم را برعهده بگیریم. کامو مشخصاً به وجود گرایان مذهبی از قبیل سورن کیرکگارد (اگرچه چنین برچسبی به طور کامل منصفانه نیست) علاقه دارد، که نتیجه گرفت هیچ معنایی در تجربه انسانی یافت نخواهد شد و این التزام "جهش ایمانی" که تاکید غیر منطقی و اعتقاد کور به خداوند است را به وجود می آورد.
پدیدار شناسی که توسط ادموند هوسرل مورد دفاع قرار می گرفت، خودش را به مشاهده و توصیف آگاهی خودمان، بدون نتیجه گیری در ارتباط با دلایل و ارتباطات محدود می کرد. مانند وجود گرایی، پدیدار شناسی کامو را مورد تاثیر قرار داد از طریق تلاشش برای ساختن یک نگاه جهانی که فرض نمی کند حتماً یک ساختار منطقی در جهان وجود دارد که ذهن انسان قادر به درک آن است.
این ایده که جهان دارای ساختار منطقی است که ذهن می تواند آن را درک کند ویژگی یک روند قدیمی تر در فلسفه اروپایی است که به عقل گرایی موسوم است. ریشه های عقل گرایی به رنه دکارت و زایش فلسفه مدرن بر می گردد. بیشتر قرن بیستِ فلسفه اروپایی، واکنشِ مستقیم به این سنت قدیمی تر است، تلاش واکنش گونه به بررسی احتمال این که جهان ساختار منطقی قابل درک برای ذهن ندارد.
نوشته فوق برگردان مطلبی با نام The myth of Sisyphus از تارنمای وزین sparknotes می باشد.