
یک پرسش وجود دارد که افرادی که عمیقاً از لحاظ احساسی درگیر عشق شده اند-که ممکن است بی حاصل برای سالیان در حال تعقیب کردن شخصی بوده اند یا به سختی تلاش کرده اند تا یک رابطه کار کند یا برای پارتنری که پنج سال پیش آن ها را ترک کرده است با قلبی شکسته وضعیت روانی و جسمانی در حال افولی را تجربه می کنند- این افراد به ندرت فرصتی را پیدا می کنند تا آن را از خود بپرسند. بر خلافِ قطعیتی که آن ها عاشق هستند، این پرسش که آن ها به ندرت مکث می کنند تا از خود بپرسند این است که: آیا این شخصی که من عاشق او هستم با من مهربان است؟
به نظر نمی رسد خیلی چیزهای دیگر مورد شک واقع شوند: این که آن شخص فوق العاده است، اینکه شنیدن نام آن ها باعث می شود از جا بپریم، اینکه حاضریم هر چه داریم بدهیم تا با آن ها باشیم و اینکه تقریباً هر دقیقه از هر روز را به آن ها فکر می کنیم:
اما چیزی که به طرز حیرت آوری مورد بررسی قرار نمی گیرد، چیزی است بسی معمولی و پیش پا افتاده: آیا این اشخاص با ما مهربان هستند؟ یا آیا این فرشته باعث می شود ما احساس شنیده شدن یا دیده شدن کنیم؟ آیا این سوژه عشق شگفت انگیر ما زمانی برای شادی و غم های ما دارد؟ آیا این معیار و مقیاس شور و شوق موجب می شود ما احساس آرامش و ایمنی کنیم؟ آیا ما در حضور آنان احساس شادی می کنیم؟
و در این جا بر خلاف تمام جانسپاری و از خود گذشتگی فوق العاده، پاسخ احتمالا بیشتر گیج کننده خواهد بود. اینطور به نظر می رسد این شخص مورد عشق ما- گیرنده چنین اشتیاق و جانفشانی از ما- لزوماً به طور مشخص با ما مهربان نیست.
آن ها ممکن است ترشرو باشند، ممکن است پیمان شکن و بی وفا باشند، ممکن است برای ماه ها یا سال ها در ارتباط نبوده باشند. ممکن است سال ها طول بکشد تا پاسخ پیامک ما را بدهند. ممکن است ترجیح بدهند با دوستانشان بیرون بروند و موفق نشوند پارتنر خود را به تعطیلات خارج از کشور دعوت کنند.
تا ما را به این تناقض نمایان برسانند که: به چه دلیلی این موجود ظالم و مشکل دار موجب چنین مراقبت و توجهی از سوی ما می شود؟ و پاسخ غم انگیز است: سوژه عشق ما نه به رغم عدم مهربانی و تعامل متقابل بلکه دقیقاً به خاطر آن مورد عشق واقع شده است.
چرا بعضی از ما نهایتاً واژه عشق را با عدم آرامش، نبود بخشش و سخاوت، مقدار زیادی از تحقیر، خوار شمرده شدن یا بی اعتنایی مرتبط می دانیم- و از آن بدتر حتی متوجه نمی شویم که با خود چنین کرده ایم.
پاسخ مانند همیشه در سختی های گذشته ما قرار دارد. گروهی از ما وجود دارند که در کودکی با مسايل قامض زیر روبرو شده اند:
1. والدینی داشتیم که می باید ما را دوست می داشتند
2. اما نداشتند
و راهکار هوشمندانه برای برون رفت از این مسایل پیچیده برای ما این بوده است که مفروضات و توقعات خود را باز تنظیم کنیم. ما با عدم مهربانی و عاطفه از طرف اشخاصی که باید ما را ستایش می کردند از طریق برقراری ارتباط بین عشق و عدم حضور، عشق و رنج کشیدن، عشق و نیاز به بهتر عمل کردن، عشق و این که هیچ گاه جای خود را در روابط ندانیم، عشق و امید واهی به نتیجه بهتر تعامل کرده ایم. و یاد گرفته ایم که خودمان را برای سردی و بی اعتنایی دیگران تنبیه کنیم. یاد گرفته ایم که در مواجه با نادیده گرفته شدن به طوری بی پایان صبور باشیم. یاد گرفته ایم که نامی از سنگ دلی به میان نیاوریم. یاد گرفته ایم که به رفتار غیر منصفانه توجه نکنیم. یاد گرفته ایم که تا ابد امیدوار به تغییر نظر دیگری باشیم. یاد گرفته ایم همه ناملایمات ها را به جان بخریم.
و بنابراین هم اکنون در بزرگسالی به ذهنمان خطور نمی کند که رفتار بد را به محض این که به وجود آمد، مورد بازخواست قرار دهیم. به اینکه برای شش ماه یا ده سال اخیر شاد نبوده ایم یا اینکه رفتار پارتنر ما به طرز فاحشی ما را به سخره می گیرد، توجه نمی کنیم. پاسخ ما به شخصی که ما را نادیده می گیرد خواهش و استدعا کردن است. تکانه ما وقتی که معشوق ما در مورد ما مطمئن نیست، این است که تلاش خود را دو برابر کنیم تا به آن ها نشان بدهیم که هر چه باشد ما نیز حق وجود داشتن داریم.
رضایت ما شایستگی مورد توجه قرار گرفتن را ندارد. ما به مقدار بیشتری از وقتی که پنج سالمون بود، قادر به طرح این پرسش که آیا شخصی که من عاشق او هستم با من مهربان است؟ نیستیم- و پاسخ در هر دو مورد یقیناً منفی خواهد بود.
کاری که باید به جای آن انجام دهیم این است که نیازهایمان را – برای بعضی از ما- بی پرده بیان کنیم. هر چقدر که یک شخص زیبا است، به مقداری که فریبنده و دلربا در ابتدا به نظر می رسد، هر چقدر از لحاظ نظری باهوش است، تنها و واقعاً تنها مبنایی که بر حسب آن باید با هر کسی باشیم این است که آن ها مهربان باشند. به این معنا که آیا عمیقاً از بودن با ما خوشحال هستند، آيا به غایت مراقب احساسات ما هستند، آیا بدون حالت تدافعی به خود گرفتن به گله های ما پاسخ می دهند و آیا موقعی که به آن ها نیاز داریم حضور دارند. در غیر اینصورت، شخصی که در کنار خود داریم، معشوق نیست، شخصی نیست که لیاقت توجه و مراقبت ما را داشته باشد، بلکه به سادگی شخصی است که نوع یکسانی از شخصیت غیرقابل تحمل و دگرآزاری را بازتاب می دهد که در کودکی مجبور بودیم با آن کنار بیاییم.
اگر مطمئن نیستند که می توانند تعهد بسپارند، ما نباید در این موقعیت باشیم. اگر زمانی پر ملاطفت بوده اند اما دیگر نیستند، ما نباید در این موقعیت بمانیم. اگر ترجیح می دهند که با دوستانشان وقت بگذرانند تا با ما، ما نباید در این موقعیت باشیم. اگر به پیام های ما نسبتاً سریع پاسخ نمی دهند، ما نباید در این موقعیت بمانیم. اگر به ما مانند زخمی باز نگاه می کنند و نظرشان این است که ما شورش را درآوردیم و غیرقابل تحمل هستیم، ما نباید در این موقعیت باشیم. این نکات تنها برای آن هایی از ما بسیار واضح است که در اوایلِ حیات خود به کمال مورد عشق واقع شده اند.
بیایید این را به عنوان جملات تاکیدی، ورد زبان خود قرار دهیم. ما باید تنها عاشق انسان های مهربان باشیم. انسان هایی که به ما گوش می دهند، حاضر به پشتیبانی از ما هستند و به آسایش ما متعهد هستند. هر شخص دیگری، مورد مناسب عشق نیست. آن ها باقی مانده تروما هستند.
متن فوق برگردان مطلبی از کانال یوتیوب The School of life می باشد.