
چنین گفت زرتشت کار فلسفی جریان ساز فردریش نیچه است که برای غنای روایت تمثیلی آن و جستجوی ژرف در وجود انسان شناخته می شود. در این کتاب، نیچه به معرفی مفهوم فرا انسان یا ابر مرد می پردازد شخصی که از محدویت های اجتماعی مذهبی فراتر رفته و زندگی سرشار از خلاقیت و خود تعین گری را در آغوش می کشد. این روایت، زرتشت یک چهره پیامبر گونه را تعقیب می کند که از خلوت خود فرا رفته تا بینش خود را در مورد اخلاق، وجود و شرایط انسانی به اشتراک بگذارد و مخاطبان خود را در رد کردن عقایدی که به آن ها به ارث رسیده و پذیرفتن آزادی وجودگرایانه به چالش بکشد.
کار نیچه با زمینه هایی از قبیل "مرگ خدا" ، شرح نیاز انسانی برای یافتن معنا و هدف بدون راهنمایی از ملکوت دست و پنجه نرم می کند. این بحران وجودگرایانه برانگیزاننده تجدید نظر اخلاقی است، در جایی که ارزش های سنتی محدود کننده در نظر گرفته می شود و ابرمرد تجلی گر ظرفیتی برای خَلق خود و پذیرش تقلاهای ذاتی زندگی است. مفهوم "باز رخداد ابدی" به اهمیتِ به طور کامل در لحظه زیستن بیشتر تاکید می کند، همانطور که یک فرد باید تمایل داشته باشد زندگی اش را مکرر دوباره تجربه کند.
در مجموع، چنین گفت زرتشت هم به عنوان رساله ای فلسفی و هم به عنوان جستجویی شاعرانه در پیچیدگی های زندگی انسانی، از خوانندگان دعوت به عمل می آورد تا با عقاید خود روبرو شوند و وجود اصیل را در جهانی عاری از حقیقت مطلق جستجو کنند. تاثیر ماندنی اش حوزه های متنوعی را پوشش می دهد که آن را به عنوان متنی حیاتی برای فهم فکر فلسفی مدرن تبدیل می کند.
فردریش نیچه در زمانِ زندگی خود مورد غفلت و بدفهمی قرار گرفت اما ایده ی او به تاثیر گذاری بر محدوده متنوعی از حوزه ها شامل فلسفه، روانشناسی و ادبیات ادامه داد و در نهایت او به عنوان یکی از بزرگترین فلاسفه همه اعصار شناخته شد. نیچه به عنوان متخصص یونانی کلاسیک آموزش دیده بود، در رشته خود اعجوبه ای بود و در دانشگاه بازل در سن 24 سالگی به عنوان دانشیار منصوب شد. به این خاطر که از وضعیت سلامتی نابه سامان بخصوص مشکلات مربوط به بینایی و گوارش رنج می برد در سال 1879 از منصب خود کناره گیری کرد و تمام توجه خود را معطوف به نوشتن کرد. او از آموزشی که در فرهنگ یونانی باستان دیده بود برای انتقاد از سنت فلسفی استفاده کرد و بینش او نسبت به انگیزه های پنهانی در شکل گیری اخلاقیات و سیرت غربی بنیانی برای بیشتر افکار قرن بیستم شد. اگرچه او هیچگاه یک خلاصه سازمان یافته از ایده هایش را تکمیل ننمود، شیوه های انقلابی او برایش جایگاه مهمی در تاریخ روشن فکری تضمین کرد.
نیچه در کارهای اولیه اش پدیده های روانشناسی را مورد بررسی قرار داد و شروع به توصیف کارکرد ناخودآگاه (بعضی از کارهایش هشدار دهنده فروپاشی روانی او در سال 1889 بودند که هیچگاه از آن بهبودی نیافت) کرد. او محرک های ناپیدای انسان، میل انسان به تفوق و مورد سلطه قرار گرفتن را مورد تحلیل قرار داد- محرک هایی که بعداً او به عنوان اراده معطوف به قدرت از آن ها یاد کرد و منجر به مکتب تردیدگرای معروفی شد که در آن او مرگ خدا را اعلام کرد که شکل دهنده جوهره پرهیزگاری مسیحی بود.
افکار نیچه به بهترین شکل توسط کار عظمیش چنین گفت زرتشت ارائه شده است. یک حکایت بلند سرشار از احساسات و طعنه، اثری که خوانندگان را به رها کردن تربیت ناشی از شرطی سازی و در آغوش گرفتن نوع جدیدی از زیست ترغیب می کند. نوعی که فرا انسان یا فرامرد موجودی آزاد از محدویت های اجتماع به طوری کلی و به طور مشخص از مسیحیت زیست می کند. برای نیچه فرامرد صاحب منطق یا اراده است که او را توانمند می سازد که ارباب شور و احساس خود باشد و بنابراین او را آزاد می سازد تا حقیقت را کشف کند یا آن چیزی که نیچه آن را بازرخداد همیشگی امری مشابه می نامد.
نیچه اذعان کرده بود که نام زرتشت را انتخاب کرده است چرا که او از این پیامبر ایرانی الهام گرفته است، کسی که اولین بینش اخلاقی جهان را ساخت و اخلاقیات را به قلمرو متافیزیک انتقال داد، به طوری که فارغ از یک منشور اخلاقی ساده، اخلاق فی ذات به یک هدف بدل شد به عنوان نیرو و جهتِ شکل دهنده جهان آدمی. در نتیجه، کتاب چنین گفت زرتشت نیچه با تصدیق ارتباطش با حیات انسانی شروع می شود. وقتی که زرتشت کوه تنهایی خویش را ترک می گوید گواهی می دهد که به سفر کردن در جهان خواهد پرداخت تا بار دیگر انسان شود. نیچه با استفاده از استعاره، کوه را به عنوان تنهایی روح عرضه می کند در حالی که زمین های پست را به عنوان دشت های محل سکونت انسان های عادی نماد سازی می کند. مشابه این تضاد نمادین با حضور ملازمان کافر زرتشت یا حیوانات مانوس با او، افعی و عقاب روی می دهد. افعی به زمین محدود است در حالی که عقاب بر آسمان حکمفرما است و زرتشت که پلی است بین این دو، شفابخشِ آینده ی شخصیت دو بخشی انسان است که از یک سو به بدن و از سوی دیگر به روح تمایل دارد.
زرتشت به معمای خورشید تفکر می کند که هر روز غروب می کند و صبح روز بعد در قالب خداوندی سوزان و نو، دوباره متولد می شود. نیچه کتابش را با این استعاره برای تولد دوباره و رستاخیز شروع می کند، زمینه ای که زیربنای تمامی اثر او را تشکیل می دهد. بعد از اثر کرخ کننده قرن ها مسیحیت و نوعی از باورهای اخلاقی جزمی که منجر به جنگ های صلیبی و تفتیش عقاید توسط کلیسا شد، نیچه در اندیشه بود بشریت چگونه می تواند تولد تازه یابد.
پاسخِ نیچه، ارسال پیامبرش، زرتشت ،قاتل خداوند است در طی سفری که او طریقت روشنفکرانه روشنی روز را به عنوان استعاره ای از خودآگاهی و محدودیت های درک انسانی وعظ می کند: شادی در حال مستی از مردن در نیمه شب که اینگونه آواز سر می دهد: جهان عمیق است، عمیق تر از آن که روز از آن آگاه باشد. وقتی که بشریت آگاه می شود با یک تناقض روبرو خواهد شد: چگونه آن هایی که وجود خداوند را انکار کرده اند توانایی این را خواهند یافت که خود نیز خالق باشند؟
نیچه مساله انسان را در اجبار به آموختن زیست، بدون راحتی حضور خداوند و پذیرفتن بی تفاوتیِ بی حس کننده جهان بدون اینکه توسط آن عاجز شویم طرح می کند. برای جلوگیری از تخریب، نوع بشر باید به فرا انسان تبدیل شوند که قادر به در آغوش گرفتن بدبختی با اشتیاق و حتی شادمانی باشد.
نیچه به جستجوی روش های رسیدن به چنین صلح درونی می پردازد که مستلزم شناخت کامل خود و خودفراروی است. برای نیچه فرا انسان نمادی از سلامتی مقاومی است که خود او از آن بی بهره بود. فرا مرد شخصی است که یاد گرفته است بدون اعتقاد و بدون حقیقت زندگی کند همزمان به طرزی ابرانسانی زندگی را به نحوی که برای او جریان می یابد، می پذیرد - این شخص باز رویداد ابدی چیزی یکسان را می پذیرد. به تحقیق در آغوش کشیدن چشم انداز تکرار زندگی خود دقیقاً به همان شکل که رخ داده است، روز به روز، به طور کامل با همه دردها و ناامیدی ها برای نیچه بزرگترین دستاورد و برترین نمایش شجاعت است. هدف شخصی یک فرد مطابق با نظر نیچه باید کسب لحظه های کامل باشد.
با به دست آوردن این زیست است که باید از آن لذت برد اگر به طور بی پایانی تکرار شود- فرامرد از خود قبلی خویش متنفر می شود که مخلوق ضعیفی بود که این میل را داشت که نه تنها قانون بلکه اخلاقیات شخصی خودش نیز از بیرونش به او تحمیل شود. نیچه که افول اخلاقیات در تمدن را پیش بینی می کند از طریق این مفهوم ابر مرد (از طریق به میان آوردن ابرمرد به عنوان نجات گر سکولار) است که بزرگترین آزادساز فلسفی می شود. نیچه شاهد این بود که مسیحیت دارد تسلط خود را بر دنیا از دست می دهد چرا که با مرگ خدا (پدیده ای که نیچه آن را توصیف می کند بدون اینکه الزاماً از آن استقبال کند)، بشریت خود را در معرض خویش، بزرگترین شکارگرش می دید. خداوندِ محافظ دیگر وجود نداشت و توسط علم به قتل رسیده بود. بنابراین مبادا بشریت خودش را در طفولیت از بین ببرد، نیچه ابر مرد را به عنوان مدلی از چیزی که انسان می تواند باشد، به وجود آورد، اگر مردم شهامت از خود نشان دهند و هر لحظه را طوری زندگی کنند که تو گویی آن لحظه قرار بود تا ابد تکرار شود.
با مرگ خدا، که توسط شک گرایی و عقلانیت ترور شده بود، نیچه تصدیق کرد که بشریتِ محروم شده از یک هم پیمان نیرومند به زبان متافیزیکی تحلیل خواهد رفت. محروم از خدا و در نتیجه از معنی، انسان ها اعتبار خود را از دست داده و چیزی بیشتر از سایر حیوانات نبودند. اما همچنان نیچه سقوط جایگاه انسان را نمی پذیرفت به سادگی به این خاطر که مردم این خرافه که خود را مخلوقات مقدسی بدانند را دیگر نداشتند. به جای آن نیچه با این تحلیل رفتن که بشریت وقتی از خدا محروم شد تجربه کرد ابرمرد را جایگزین کرد، ایده آلی که توسط انسان ها برای انسان ها ساخته شد، مخلوقی تماماً انسانی که خودش را به عنوان انسان و نه با منشا الهی تصدیق می کند.
ابرمرد، انسان بدل به خدا شده بر فراز قله ی شدن، نوعی رهایش را ارائه می کند. باز رخداد ابدی این رهایی به نوع خود دوباره ظاهر شدنش را تضمین می کند و بنابراین نوع سکولار پس از مرگ را. نیچه خدا را به عنوان شکل نهایی خود بزرگ بینی انسان، به عنوان توهمی راحتی بخش می بیند اما نیاز انسان به چیزی فراتر از خود را تصدیق می کند، آرزوی بنیادی بشریت که اگر توسط مذاهب سازمان یافته یا میهن پرستی مهار نشده مورد سو استفاده قرار نگیرد، باید به آن مفری داده شود. نیچه ابرمرد ایده آل را تنها نجات دهنده واقعی انسان می داند.
در چنین گفت زرتشت، ابرمرد بر نیاز ناخوشایند خود به تایید خدا فائق آمده است. مانند یک کودک، او باید بیاموزد از خودش مراقبت کند، مهارت مهمی که وقتی در مدرسه مورد زورگویی قرار می گیرد به کار می آید. حتی مهم تر از آن، ابرمرد از شهوت یافتن معنایی خارج از خود عبور کرده و به آنچه باقی می ماند به اندازه کافی افتخار می کند. نیچه می نویسد: آن هایی که نمی توانند جمله ی رستگاری در کار نیست را دوام بیاورند محکوم به نابود شدن هستند. نیچه ادعا می کند که مردمان قدیمی ساده و خداترس محکوم به منقرض شدن هستند مانند پاره ای از اجداد ما از گونه های انسان که قابلیت انطباق ضعیفی داشتند، راه را برای فراانسان باز می کنند، که او حامل مشعل دانش و آزادی است.
نیچه مشکلات و دردهایی که در مرکز خودآگاهی قرن نوزده و بیست قرار گرفته بود را مورد خطاب و بررسی قرار می دهد. برآمده بر توهم، توقعات نامعقول و رویاهای دست نیافتنی، ذهن عاشق زندگی است اما نمی تواند در آن معنا پیدا کند. از پیدا کردن هدف اساسی یا کشف غنای هیجانی وعده داده شده در کودکی دچار سرخوردگی دائمی است. نیچه خوانندگان خود را به مبارزه می طلبد تا همراه او به این پرتگاه نزدیک شوند. به تحقیق او عنوان فرعی چنین گفت زرتشت را کتابی برای همه و هیچکس قرار داده است که نوعی هشدار است که تنها دل های بی باک باید همراه او به لبه مغاک نزدیک شوند، به این خاطر که پیامدهای عدم حضور خدا تنهایی مطلق است. نیچه انتهای راه رسیدن به حقیقت را دون ژوان ذهن می داند- عاشقان همه چیز با عدم توانایی از لذت بردن از آن ها نفرین شده اند و صراحت غم انگیز و سرد نهایی که با آن افراد صادق و اصیل حیات را می بییند: "و در انتها او اشتیاق جهنم را دارد شاید آن هم او را ناامید سازد و اگر این گونه شد او باید ایستاده مات و مبهوت از میانه ابدیت، توهم زدایی شده، در مواجهه نهایی با واقعیت در تمنای شام آخر دانشی باشد که او هیچوقت دریافت نخواهد کرد.
اهمیت نیچه دقیقاً در این حقیقت نهفته است که او سرآخر بدبین نبود. با دقیق نگاه کردن در میانه غبار عصر تاریک روشنفکری، نوری را روشن کرد و شهامت این را داشت که بر روی چیزی که به عنوان حقیقت می دید بدون روی برگرداندن یا جرح و تعدیل کردن توصیفش، تمرکز کند. ابزار نیچه برای فلسفیدن، همانطور که خودش نیز گفته بود چکش بود. از این رو، این محرک جاه طلبی او بود تا هسته حقیقت را بشکافد حتی به قیمت فداکاری شخصی قابل توجه ای: “آه ای جنون هدیه شده، ای قدرت های آسمانی... من از شک فرسوده شده ام چرا که قانون را کشته ام ... اگر من برتر از قانون نیستم آن گاه من پست ترین تمامی انسان ها هستم”. این که به مقداری که زندگی کرد دوام آورد و حتی موفق شد حکایت سفر شگفت آور خود به نوک قله را بازگو کند، پیروزی نهایی زرتشت و نیچه بود.