حکم رشد چند وقتی ست که پخشش تمام شده و تازهوارد بجایش به شبکه 3 آمده؛ سریال بشدت ضعیف و بدی که چندتایی نکته جالبتوجه و خوب دارد که باعث شد، تا ته آن را تماشا کنیم.
از هیچ نظر خوب نیست؛ کارگردانی که افتضاح است! افتضاح! گفتم که: «فیلمفارسی ست.» حتی تیتراژ بامزه و دوستداشتنی فیلم هم، بوی فیلمفارسی و یکمی ابتذال میدهد. فیلمنامهاش یک چیزهایی دارد، دو تا شخصیت، موقعیت و پیرنگ که، اصلا! کل قضیه سریال و ماجراهایش رو هوا ست! چه ازدواج زن هاشم (خانم مهلقا باقری با بازی خیلی بد) با داش غلام (حمید ابراهیمی با بازی خیلی خوب)، چه دعوای پسر سرهنگ با خود سرهنگ (بازی عالی، فیلماولی عالی)، قضیه مسخره زیبا خانم (افتضاح) و خواهرش (افتضاح)، افشین کافر (معمولی و تا حدی چندش) و قصههایش، در کل سریال یک فیلم فیلمفارسی امروزی ست؛ پس موقعیتها و اتفاقات و گاهی پرداختش هم، فیلمفارسیوار و اشتباه است، مبتذل نیست ولی نامعلوم و غیرقابلباور و تا حدی، مسخره ست. این افشین کافر عوضی نمکبهحرام تا آخر فیلم، صد بار میتواند کشتهشود ولی هر بار قسر درمیرود و الکی بهش رحم میشود (بزن بکش این ناکس رو داش غلام! حیف نوید نبود؟). در آخر هم که نمیمیرد ناکس، میرود زندان! این هم از پایانبندی فیلم! تا حدی شبیه سریالهای قدیمیمان میماند که با پایانهایشان، اعصاب همه را خرد میکردند. همه چیز خیلی مسخره و بیهوده تمام میشود و به هیچ جایی نمیرسد، هر چی رشته بودیم و ساخته بودیم، پنبه شد! بعضیها که حقشان نیست الکی مجازات میشوند یا حتی میمیرند! و بعضی هم که از سگ کمتر اند و باید هزار بار میمردند، در آخر هیچ چیزشان نمیشود. این مشکلات فیلمنامه در پایانبندی و موقعیتآفرینی و تعریف قصه، هست. منتها داریم میگیم: «قصه.» یعنی که واقعا یک چیزی هست؛ با یک چیزی طرف ایم.
همونطور که همه میدانید و نیازی به توضیح نیست؛ کارگردانی به شکل جدی و درستش نه تنها در سگدانی (سینمای) مرده ما که در سینمای کل جهان!، نه وجود دارد و نه ارزشی به آن گذاشتهمیشود. اصلا کارگردانی در سینمای مدرن یکجورهایی کلا تعطیل است! شوخیای بیش نیست! ما را سر کار گذاشتید! حالا اینجا هم مشکلات فیلمفارسی بودن را اضافه کنید، چه میماند؟ یک چیز فیلمفارسی بودن خوب است، اینکه فیلم است! یعنی صحنه و دوربین و کات و نمایش دارد ولی نمایشش بشدت مبتذل و ضعیف است! این خیلی بهتر از وضعیتی اخته و خنثی و مردهای ست که نه صحنهای وجود دارد، نه دوربینی، نه کاتی، نه بازیای و نه نمایشی؛ یعنی فیلمفارسی بودن لااقل از هیچی بودن بهتر است! این یک پوئن مثبت فیلم (دیگر ما رو تا کجا کشانده اید!) و پوئن مثبت دیگر که خیلی بارز و بزرگ است و برگ برنده است، بازی چند تا بازیگر و بار و کشش معرکهای ست که به صحنه میآورند. فیلمنامه که در پرداخت موقعیت و اتفاقات و درام لنگ است، کارگردانی هم که هیچ غلطی نمیتواند بکند، فیلمفارسی ست؛ چه چیزی سریال را نگه داشته؟ شخصیتهای خوبی که از فیلمنامه میآیند و بازی خوبی که کارگردان میگیرد و بیشتر از همه، بازیگری معرکه آقایون! بسیار عالی! علیرضا مهران با ایفای نقش نوید 59 و اون دیالوگها و لحن و ادایش، اون فیزیک و سکنات و وجناتش، واقعا شاهکار کرده! کولاک کرده! غوغا کرده! یک بازیگری تماشایی و نقش درست که مدتها بود نه در ایران، در هیچ کجای کره خاکی ندیده بودیم که بازیگر، نقش و فیلم، انقدر به هم گره بخورند و یکی و درهمتنیده بشوند. واقعا هر چی از بازی علیرضا مهران بگوییم، کم گفتیم.
اینها (بازیگران) یکتنه شخصیت و درام و موقعیت میآفرینند، یعنی اصلا اینها نباشند، دیگر چه باشد؟ سریال به چی چنگ بزند؟ چه دارد؟ فیلم شخصیتمحوری ست و شخصیتهایش درست اند، دقیق اند و بجا. خانمها تقریبا همه بد اند، زهره خانم همسر سرهنگ خیلی بد است، آزیتا ترکاشوند زیبا خانم افشین کافر خیلی بد است، خواهر زیبا و برادرشان سلطان خیلی بد اند، خانم شهین تسلیم هم خیلی بد اند و خانم قاسمی هم، چیزی اضافه نمیکنند؛ اون بار و کشش و قدرت همیشگی را این اواخر نداشتهاند، بهتر است بجای گیر انداختن بازیگر در یک نقش تکراری و نخنما و سوءاستفاده از اون (ایشون، ثریا قاسمی)، یک نفش درستوحسابی بنویسیم و واقعا از بازیگر کار بکشیم؛ نه اینکه بگیم: «استاد! همون همیشگی.» تیم مردان ولی به استثناء چند نفر که بد اند (پسر سرهنگ) و چند نفر که معمولی اند (افشین کافر و نعنا)، چند تا بازیگر و بازی معرکه دارد که حرف ندارند! یکتنه کل سریال اند! داستان اند و شخصیت اند و موقعیت اند و درام اند و معنا! همه چیز سریال اند. دو نفر: یکی سرهنگ ذبیح پاشا (مجتبی فلاحی) که خیلی درست است، چه نگاههایی و چه حرکتهایی و چه اکتهایی، یکی داش غلام (حمید ابراهیمی) که چه صدا و بیانی، در رأس همه اما یک شاهکار واقعی، علیرضا مهران (داش نوید، نوید 59) که سر دو سه تا صحنه اول خوب نیستند ولی بعد از اون... اصلا غوغا میکنند! چنان بار و کششی دارند و این آدم چنان به نقش چفت است و نقش و بازیگر یکی ست، که آدم اصلا باورش میشود این اساسا خود نوید 59 هست و کاملا واقعی ست! کاملا یک نفر اند و انگار، هیچکس حتی نمیتوانسته در نوید 59 بودن، به گرد پای علیرضا مهران برسد! (در ایفای این نقش)
حکم رشد به مدد بازیها و شخصیتها و یکمی جذابیت و هیجانی که از فیلمفارسی بودن میآورد، اثری تحویل دادهاست که نه میشد ازش تعریف کرد و دیدنش را توصیه کرد، نه میشد قید این جذابیتها و بازی نوید 59 و داش غلام و ذبیح پاشایش را زد. یک وضعیتی راجب ساخت سریال است که انگار فیلمفارسی خوب است! چون حداقل فیلمفارسی فیلم است و یک چیزی دارد، نمایش و صحنه دارد، حالا هر چقدر احمقانه و ضعیف و دمدستی، مبتذل، ولی باز یک چیزی هست و بهتر از این است که چیزی نباشد! مثل این میماند که فیلم هندی، از فیلمهای قلابی روشنفکرنما که خوبآور و کسالتآور اند، جذابتر است و تماشاییتر. سریال توانسته که با چند تا شخصیت و بار و کششی که اینها و باقی شخصیتها میآفرینند، خود را تا آخر حفظ کند و مخاطب را نگه دارد؛ شاید بهتر است جای فیلمفارسی جالب که چند تا نکته خوب دارد، بگوییم: «یک فیلمفارسی خوب!». بالاخره یک چیزی هست، هر چند که کلا ضعیف و گاهی مبتذل است، ولی بالاخره یک چیزی بالا سر سریال هست.