اردشیر زاهدی، پسر فضلالله زاهدی (عامل اجرایی کودتا ٢٨ مرداد)، در طول عمرش، سابقه وزارت امور خارجه و سفارتی ایران در انگلیس و آمریکا را، دارا است.
بعلاوه اینکه داماد شاه هم بوده (شوهر اول شهناز - دختر فوزیه) و عضوی از خانواده سلطنتی؛ این زندگی ٧ سال به طول انجامید و دختری حاصل آن است: مهناز.
زاهدی این اواخر، موجب رنجش و ناراحتی خسوخاشاک شدهبود؛ بنابراین دست به تخریب او زدهاند.
میگویند که از جوانی هتّاک بوده و بیادب؛ یکجوری هم این را ربط میدهند به سنین پیری. یعنی مثلا از آن جوان رُک و صریح که بیپرده حرفش را میزند، در پیری هم این مَرَضات بیرون میزَند... (همان اراجیف تخریبی خودساخته روانشناسانهزرد همیشگی).
یا مثلا اصلا کارهای نبوده (با اینکه حتی در قاهره و روزهای آخر شاه دوم، محمد رضا شاه، با او بوده)؛ بخاطر پدرش... و حالا نه اینکه پدر ایشان بعد از کودتای ٢٨،به نونونوای خاصی هم رسیدند و سالیانسال، وزیر و وکیل و نخستوزیر بودند، و اِلَخ؛ بگذریم.
یا اینکه با سلطنتطلبان قهر کرده، پولش را ندادهاند، خواسته جلبتوجه کند و این خزعبلات؛ خلاصه سفیهان خوب میبرّند و میبافند (میدوزند) (البته ظن آدم دریچهای است به روانش - مراقب باشید خودتان را لو ندهید!).
خداوند عمر طولانیشان عطا فرمود (٩٣) که در سنین پایانی، بیشتر بدرد خورد. ١٨اُم نوامبر دو سال پیش (٢٠٢١)، به دیار باقی شتافتند و رخت از این عالم، بر بستند.
این مقدمات را گفتیم که نتیجهای به عمل بیاید، از این ویدیوی پایانی و یادداشت کوتاه آخری؛ که احتمالا حرفوحدیثها را، با چند جمله بالا و البته تیتری که زدهایم (پیری و راستی)، متوجّه شویم.
گاهی وقتها پیران و بزرگترهای فامیل هم قبل از انقلاب را، تعریف میکنند. گاهی میگویند چه برکتی و نعمتی! بعد میگویند خوش به حال شما، ما نون هم نداشتیم بخوریم! خلاصه آدم نمیفهمد که بالاخره در قدیم، نون هم نداشتیم بخوریم و همه لاغر و تکیده بودیم، یا در الآن همه انقدر گوشت و پروتئین خوردهایم انقدر چاق و چربِچیل شدهایم (متأسفانه چاقیها از پروتئین و گوشت نیست ولی خب، ۶٠ درصدمان اضافه وزن داریم)! واقعیتش این است که بحثِ از اساس، غلط و بیهودهای است؛ بگذریم.
«مردم نجیب و شریف ایران – فارغ از این که چه نظری شاید دربارۀ حکومت کنونیشان داشته باشند- در معرض تهدیدات خارجی همیشه در کنار هم باقی میمانند و از وطن خود دفاع میکنند... تاریخ به متجاوزان خارجی درس داده خیالِ خامِ خُردکردن ایران را رها کنند. گربهها در آرزوی گرفتن موش میمانند. هیچکس نمیتواند ایران را در هم بشکند و خُرد کند و هیچ قلدری هرگز در قبال ملت ایران موفق نبوده است.»
سردار سلیمانی را، نگاه کردهاند، ایران را دیدهاند. چشم آدم که به واقعیتهای میدانی و دوست و دشمن باز باشد، بعضی از اراجیف و جفنگیات را، کمتر میگوید و میبافد. بدانید که کسانی که کمترین نسبتی با اسلام یا دین و مذهب و تشیّع دارند، سر منافع ایران پایبند اند و معادلات میدانی را درک کردهاند. اسیر یک حباب خیالی و یک توهّم بزرگ نباشید؛ اگر هم هستید، لااقل انقدری عرضه داشتهباشید تا تهِ این توهّم بروید و سرتان به سنگ بخورد، بشکند و برگردید.
واقعیت این است که ایران را، نابود میخواهند و از بین رفته، از ریشه ساقطشده؛ این واقعیت مبرهنی ست که تنها، غافلان از ماجرا نمیدانند. اما غفلت تا کجا؟ تا چه اندازه؟ غفلت بیش از این، جایز است؟
بنابراین خوب است که حالا که پیری به آینده ایران چشم دارد، جوانان هم به آینده ایرانی چشم داشتهباشند. پیری که چنین هم گفته:
و متأسفانه این روزنامه هم بر جای مانده:
نمیشود همه مشکلات را تقصیر رسانه و فَشَلی و ضعف فرهنگی و دستگاه تبلیغاتی و رسانهای سپرد؛ آدم تَهِ چاه هم که بیفتد، کسی نمیگوید انداختندش، همه میگویند "عجب احمقی بوده که جلوی پایش را ندیده."
راستی این صفحه هم بر جای ماندهبود: