سلام
این اپیزود ۲۱م و آخر از این فصل از مدرسهی کارکسته. اینجا چون اپیزود جمع بندیه دیگه نمیگم که توی مدرسهی کارکست در مورد چی حرف میزنیم. اگر پادکست رو برای اولین باره دارید گوش میکنید برید سراغ اپیزود صفر، اینجا جای درستی نیست برای شروع کردن پادکست. خب، توی این اپیزود میخوایم حرفایی که توی کل این فصل زدیم رو مرور کنیم و در نهایت یه کمی هم در مورد این حرف بزنیم که چطور توی قانع کردن سرمایهگذارها موفق باشیم. با جمعبندی شروع میکنیم و آخر سر میریم سراغ یه سری توصیه در مورد اینکه چطور میشه سرمایهگذارها رو بهتر قانع کرد.
ولی قبل اینکه اینکه حرفای این اپیزود رو شروع کنیم میخوام یه کمی در مورد فصل بعدی پادکست صحبت کنم.
هدفمون از فصل یک این بود که ببینیم قبل از شروع استارتاپ چه چیزایی رو خوبه که بدونیم و در موردشون فکر کنیم. توی فصل دو تقریبا از لحظهی شروع استارتاپ شروع کردیم و باهم سعی کردیم چیزایی که تا مرحلهی جذب سرمایه لازمه بدونیم رو باهم یادبگیریم. توی فصل سه در مورد مراحل رشد استارتاپ حرف میزنیم، در مورد اینکه چطوری یه استارتاپی که به product-market fit رسیده رو تبدیل به یه شرکت بزرگ کنیم. اگه در مورد محتوای استارتاپی به فارسی جستوجو کنید بیشتر چیزایی که پیدا میکنید در مورد همین مرحلهست. پس اگر استارتاپتون به این مرحله رسیده خیلی نگران نباشید، روی اینترنت محتوای مناسب رو تا یه حدی میتونید پیدا کنید. اگر هم به این مرحله نرسیدید هنوز و تقریبا با انتشار این اپیزودها استارتاپتون رو شروع کردید، هیچ نگران نباشید، تا برسید به مراحل رشد، ما هم سعی میکنیم فصل ۳ رو شروع کنیم. یه چیزی حدود ۱ سال بعد از انتشار این اپیزود.
این حرفها رو که شنیدید، دیگه وقتشه که بریم سراغ جمعبندی فصل دوم پادکست.
نوشتهای که میخونید، متن اپیزود بیست و یکم پادکست مدرسه کارکست هست. این قسمت و اپیزودهای جدید کارکست رو میتونید از وبسایتمون ،کست باکس،اپل،گوگل،اسپاتیفای،ناملیک گوش کنید.
خب از اپیزود ۱۰ شروع کنیم. توی اپیزود ۱۰ در مورد ساختن MVP صحبت کردیم. گفتیم وقتی استارتاپ رو شروع میکنیم اولین و مهمترین هدفمون اینه که MVP رو به دست کاربر برسونیم. حتی اگه یه صفحه باشه MVP که توش نوشته باشه چیکار قراره بکنیم. گفتیم همهی برنامهریزیها باید طوری باشن که توی سریعترین زمان ممکن بتونیم این MVP رو تولید کنیم. هدفمون از اینکار اینه که با استفاده از MVP بتونیم بهتر و سریعتر از کاربر چیز یادبگیریم. گفتیم اول باید بشینیم و یه طرح کلی برای MVP بریزیم که توی مدت چند هفته قابل پیاده سازی باشه. در حد ۵-۶ هفته نهایتا. هرچی که توی ۵-۶ هفته جا نمیشه رو بریزیم دور، حتی اگر خیلی خیلی مهمن. بعد هم اگر نسبت به برنامهریزیمون عقب موندیم حق نداریم که زمان رو عقب بندازیم و باید انقدر حجم کار رو کم کنیم تا توی اون روز موعودی که داشتیم محصول اولیه آمادهی تست کردن با مشتری باشه.
توی اپیزود ۱۱ در مورد انواع مختلف لانچ کردن حرف زدیم. از لانچ خاموشی که بعد از شروع کار با یه صفحهی ساده شروع میشه گفتیم، رفتیم جلو تا شبکههای اجتماعی. گفتیم اول کار بهتره که هزینهی تبلیغات نکنیم و تمرکزمون رو بذاریم روی رسیدن به product-market fit. گفتیم قراره بارها و بارها و بارها لانچ کنیم، پس نباید انتظار داشته باشیم که اون لانچ اول یه چیز خارق العادهای باشه. همین که شروع کنیم به فیدبک گرفتن از مشتریها مهمترین چیزه. بزرگترین اشتباهی که میتونیم بکنیم اینه که هی تلاش کنیم چیز بزرگتر و بزرگتری رو بسازیم چونکه فکر میکنیم روز اول که لانچش میکنیم هزار نفر قراره بریزن سرمون که ازش استفاده کنن.
توی اپیزود ۱۲ رفتیم سراغ اینکه پیشرفتمون رو چطوری اندازه بگیریم و باهم در مورد KPIها یادگرفتیم. فهمیدیم که KPI یه عددیه که باهاش میخوایم بفهمیم حال استارتاپمون خوبه یا نه؟ گفتیم باید یه عدد اصلی تعریف کنیم که بتونیم ۹۰٪ اطلاعات رو با دیدن فقط یه عدد بفهمیم و اون یه عدد تقریبا همیشه میزان درآمد شرکته مگر وقتی که شرکتمون قراره از کاربرها هیچ پولی نگیره یا ۱۰۰٪ مطمئنیم که شرکت که بزرگ شد از تعداد زیاد کاربر میشه پول درآورد. گفتیم توی اون شرایط اون معیار اصلی اندازهگیری رو میتونیم بذاریم تعداد کاربر فعال هفتگی.
توی اپیزود ۱۳ در مورد مدیریت زمان حرف زدیم و روی این تمرکز کردیم که چطوری باید کارکردن شخصیمون رو برنامهریزی کنیم. میدونیم که زمان ارزشمندترین دارایی موسس استارتاپه و گفتیم خیلی راحته که اشتباه کنیم و توی زمان ارزشمندمون کارهای بی ارزش انجام بدیم. یکی به این دلیل که کارهای بی ارزش خیلی رایجن و یکی به این دلیل که به صورت ناخودآگاه تعداد کاری که انجام میدیم برای ما مهم تر از اهمیتشونه. گفتیم کارها رو بر اساس اینکه چقدر روی KPI اصلیمون تاثیر میذارن الویت بندی میکنیم، تقسیمشون میکنیم به کارهای آسون، متوسط و سخت و در نهایت سعی میکنیم کارهای با اهمیت و آسونتر رو انجام بدیم. گفتیم آخر هر هفته یه گزارش از کارایی که کردیم مینویسیم، توش مینویسیم چه کردیم، چقدر تخمینمون از سختی درست بود، چقدر به هدفمون رسیدیم و اینکه چه چیزهای جدیدی یادگرفتیم.
بعد از این توی اپیزود ۱۴ رفتیم سراغ KPIهای ثانویه. گفتیم که ۹۰٪ اطلاعات مهم توی KPI اصلیه و حالا اون ۱۰ درصد دیگه رو باید بهش فکر کنیم. در مورد قیف کسب و کار کمی حرف زدیم. گفتیم یه سری هستن که میدونن ما وجود داریم، یه سری هستن که میدونن چیکار میکنیم، یه سری هستن که تاحالا یه بار از محصولمون استفاده کردن و یه سری دیگه هم مداوم از محصولمون استفاده میکنن. گفتیم هرکدوم این عددها چرا مهمن و چطور اندازهشون بگیریم تا به هدفهامون برسیم.
توی اپیزود ۱۵ در مورد رشد حرف زدیم و اینکه چطوری میتونیم KPI هامون رو بهبود بدیم. گفتیم رشد نتیجهی دوتا چیز میتونه باشه. یکی اینکه کاربر جدید وارد بشه و یکی اینکه کاربرهای قدیمی باقی بمونن. توی این اپیزود در مورد کاربرهای جدید صحبت کردیم. گفتیم که باید صفحهی اولمون رو یه طوری طراحی کنیم که کاربر جدید بیاد داخل. گفتیم بهتره سایتمون رو یه دکمهی بزرگ فرض کنیم که اون کاری باشه که میخوایم کاربر انجام بده. بعد این دکمه رو میچسبونیم به یه متنی به اسم Value proposition. ارزش پیشنهادی. بعد هم ۷ تا سوال رو ازشون حرف زدیم که اگه سایت بهش جواب بده یعنی نسبتا خوب طراحی شده و کاربر میتونه بهش جذب بشه.
توی اپیزود ۱۶ رفتیم سراغ پروداکت مارکت فیت. گفتیم در واقع پروداکت مارکت فیت همون ساختن استارتاپه انگار. سخت ترین و اساسی ترین مرحله که باعث میشه یه استارتاپ موفق بشه یا نه. معیارش هم سادس، آیا کاربرها انقدر محصول شما رو دوست دارن که برای استفاده ازش سر و دست بشکنن یا نه؟ انگار روی کوه قاف هم اگه باشید پیداتون میکنن. هرچی درصد بیشتری از کاربرها به نرم افزار برگردن، پروداکت مارکت فیت بیشتری داره محصولمون.
توی اپیزود ۱۷ در مورد پیووت حرف زدیم. گفتیم به احتمال زیاد یه روزی به یه جایی میرسیم که میدونیم ایدمون جواب نمیده و باید بریم سراغ یه کار دیگه. فهمیدیم اینکه بشینیم پای یه کاری تا جواب بده معمولا کار درستی نیست، باید تشخیص بدیم وقت تغییر رو باید توی موقع مناسب تغییر بدیم ایدمون رو. آخر اپیزود هم یاد گرفتیم که چون شرایط روحی خاصی داره اون موقعیت بهتره که یه ایدهای که شانس موفقیت بالایی داره به نظرمون و همچنین حل کردن مسئلهش برامون جذابه رو انتخاب کنیم. چون حل کردن مسئلهی ناجذاب با شانس کم موفقیت توی اون موقعیت واقعا کار مشکلیه.
توی اپیزود ۱۸ در مورد مفاهیم مالی استارتاپها صحبت کردیم. مفاهیمی مثل runway و default alive رو یادگرفتیم. در مورد پیشبینی هزینهها کمی یادگرفتیم و فهمیدیم هر پولی که داریم رو باید یه طوری باهاش رفتار کنیم که انگار پول آخریه که به دستمون میرسه. بعد از اون و توی اپیزود ۱۹ رفتیم سراغ قیمت گذاری. در مورد هزینه تمام شده، قیمت محصول و ارزش محصول از نظر مشتری حرف زدیم و فهمیدیم که یه قانونی وجود داره به اسم ۱۰، ۵، ۲۰. ارزشی که مشتری از محصول ما میگیره باید توی ذهنش ۱۰ برابر قیمتی باشه که پول میده. علاوه بر این برای بهینهسازی قیمت، ۵٪، ۵٪ قیمت رو زیاد میکنیم تا ۲۰٪ مشتریها رو از دست بدیم. اونجا قیمت مناسب محصول ماست.
در نهایت هم توی اپیزود ۲۰م رفتیم سراغ جذب سرمایهگذار و در مورد انواع سرمایهگذاری، مراحل جذب سرمایه و نکاتی برای اینکه تصمیمهای بهتری توی فرآیند جذب سرمایه بگیریم حرف زدیم. گفتیم جذب سرمایه هم مثل بلند کردن وزنه سخته هم مثل پازل. سختی شبیه وزنه بخاطراینه که کلا کار سختیه قانع کردن آدما که یه عالمه پول بهمون بدن و مثل پازل سخته چون برای اکثر آدما تجربهی جدیدیه. همونجا بهتون قول دادم که در مورد قانع کردن هم یه کمی حرف میزنم که ادامهی این اپیزود میشه اون حرفایی که اونجا سراغشون نرفتیم.
وقتی وزنه بردارهای تازه کار به خودشون آسیب میزنن، دلیلش معمولا اینه که دارن سعی میکنن وزنه رو با استفاده از عضلات کمرشون بلند کنن. ولی راه درست بلند کردن وزنه استفاده از عضلات پائه. موسسهای استارتاپ کم تجربه هم موقعی که میخوان سرمایه گذار رو قانع کنن، همین اشتباه رو میکنن. یادتون که نرفته؟ قانع کردن سرمایهگذار شبیه بلند کردن سنگ سنگین بود دیگه. موسسها سعی میکنن با استفاده از ارائهشون سرمایهگذارها رو قانع کنن ولی راه درست اینه که اجازه بدیم خود استارتاپ سرمایهگذار رو قانع کنه. اگه ما خودمون بفهمیم که چرا استارتاپمون ارزش این رو داره که کسی روش سرمایهگذاری کنه، اونوقت احتمالا میتونیم به دیگران هم توضیح بدیم و قانعشون کنیم که رومون سرمایهگذاری کنن. میگن کلا سالی ۱۵ تا دونه استارتاپ وجود دارن که انقدر موفق میشن که بقیهی استارتاپها کنارشون شبیه بچهبازی میمونن. عدده همینجوریهها، آدما به این نتیجه رسیدن توی دنیا که عددش اینه. خلاصه همهی سرمایهگذارهای حرفهای دنبال اینن که اون ۱۵تا دونه استارتاپ رو پیدا کنن و روشون سرمایهگذاری کنن تا بارها پولدارتر بشن. همهی سرمایهگذارها اون استارتاپی رو میخوان که به نظر میاد قراره خیلی خیلی موفق بشه. حالا کار ما اینه که بتونیم به سرمایهگذار نشون بدیم که شانس خوبی برای تبدیل شدن به اون استارتاپ خفنه داریم. حالا چطوری؟ پاول گراهام میگه برامون. اصل داستان ولی اینه که موسسهای کاربلدی به نظر برسیم، توی یه بازار با آیندهی مناسب کار کنیم و یه شواهدی هم برای اینکه تا امروز تا حدودی موفق بودیم داشته باشیم.
پاول گراهام اولین چیزی که میگه formidable بودنه. ترجمهی دقیقش میشه سرسخت بودن ولی سرسخت توی فارسی یه وقتایی معنی منفی میده. برای همین من کاربلد بودن ترجمه کردم. کلمه رو پاول گراهام اینطوری توضیح میده که یه آدمی که formidableه کسیه که به چیزی که میخواد میرسه و مهم نیست که چه مشکلاتی سر راهش پیش میاد. یه جوری نزدیک به اعتماد به نفس داشتنه ولی فرقش اینه که کسی که اعتماد به نفس داره میتونه بیخودی اعتماد به نفس داشته باشه و کارهای اشتباه بکنه ولی آدم formidable کسیه که اون کار درست رو با سرسختی انجام میده.
هر استارتاپی کلی نکتهی منفی داره و کلی نکتهی مثبت. حالا چرا؟ چون داریم در مورد آینده صحبت میکنیم و وقتی داریم حرف از آینده میزنیم یه سری فرصت وجود داره و یه سری مشکل که در مورد هیچ کدومشون مطمئن نیستیم. وقتی در موردشون مطمئن نیستیم و حدس و گمان تنها چیزیه که داریم، اگه یه نفر ازمون خوشش بیاد روی قسمت مثبت کار تمرکز میکنه. مثلا فرض کنید ما داریم توی یه بازاری کار میکنیم که خیلی آدمها پولدارن ولی فروختن بهشون طول میکشه. حالا اگه سرمایهگذار از ما خوشش بیاد میگه این بازار واقعا پتانسیل بالایی داره. اگه ازمون خوشش نیاد میگه فروختن به این بازار خیلی سخته بعید میدونم کسی بتونه وارد این بازار بشه. یه ایده، با یه سرمایهگذار ثابت با یه تیم ثابت صرفا اینکه سرمایهگذار از ما خوشش میاد یا نه میتونه انقدر تغییر ایجاد کنه.
حالا چی باعث میشه سرمایهگذار از یکی خوشش بیاد؟ پاول گراهام میگه formidable بودن. اگه به نظر بیاد این تیم، تیم برندهس، سرمایهگذار از تیم خوشش میاد و میره روی مود خوبش. اگه فک کنه تیم بازندهس خب میره توی مدل مخالف این قضیه. حالا نشونش چیه که از ما خوششون اومده؟ اگه دارن بهمون ایده میدن که فلان کار رو هم بکنی شاید خوب باشه یا بهمان کار شاید جالب باشه، یعنی حسابی قانع شدن. اگه میگن فلان بخشش رو خب میخوای چیکاری کنی؟ یا اون یکی مشکلی که قراره پیش بیاد رو که نمیشه حل کرد. این حرفا رو اگه میشنوید ینی خوششون نیومده از تیم شما و کار جلو نمیره. بعضی آدما کلا خوبن توی اینکه Formidable به نظر برسن، حالا یا واقعا هستن، یا اینکه واقعا بازیگرهای خفنی هستن. ببینید سرمایهگذارها شاید توی خیلی چیزا خوب نباشن، ولی توی تشخیص اعتماد به نفس الکی و واقعی خیلی خوبن، بارها و بارها آدمای مختلف دیدن و هرروز دارن تجربه میکنن. پس اگه قراره بتونید بهشون دروغ نشون بدید احساساتتون رو باید واقعا بازیگر باشید. حرفهای حرفهای. حالا اگه بازیگر نیستیم، چیکار کنیم که شانسمون بالا بره؟ سوال اصلی اینه دیگه؟
پاول گراهام یه جواب ساده میده به این سوال. میگه ببینید وقتی ما داریم میگیم ۱+۱ میشه ۲، شکی توش نداریم. خیلی هم با اعتماد به نفس به نظر میرسیم، خیالمون هم راحته که حرفی که میزنیم همیشه درسته. اینکه یه آدمی چقدر formidable به نظر میرسه توی حالت های مختلف یکسان نیست. بستگی داره که چی داریم میگیم. حالا کسایی که خیلی formidable هستن میتونن جای ۱+۱ میشه ۲ بگن ما تا آخر سال آینده ۱ میلیارد دلار پول در میاریم و همونقدری با اعتماد به نفس به نظر برسن که انگار گفتن ۱+۱ میشه ۲. حالا ما چطوری میتونیم اینکار رو بکنیم؟ چطوری میتونیم انقدر متقاعد کننده باشیم؟ وقتی میتونیم که اول خودمون رو متقاعد کرده باشیم. راز کار همینه. اگه خودتون رو قانع کنید که استارتاپتون ارزش سرمایهگذاری داره بعد با اعتماد به نفس به سرمایهگذار میگید که باید سرمایهگذاری کنه و اون هم قانع میشه. اگر واقعا نمیتونید خودتون رو قانع کنید که استارتاپتون ارزش سرمایهگذاری داره بیخیال جذب سرمایه بشید. هم وقت خودتون رو تلف میکنید هم اعتبارتون رو خرج میکنید. ولی اگه قانع شدید حالا دارید حرف راست رو میزنید و وقتی حرف راست میزنید هم اعتماد به نفس بالای واقعی دارید.
ببینید این حرفی که میزنیم بدیهیه مثل خیلی از وقتها. ولی تهش رو که نگاه کنید اونقدرا هم بدیهی نیست. ما عادت داریم وقتی خودمون در مورد چیزی قانع نشدیم سعی کنیم دیگران رو قانع کنیم. تا حالا حتما بارها و بارها یه تحلیلی رو که کامل هم نفهمیده بودید معیار تصمیم گیریتون گذاشتید. یا توی مدرسه برای انشاتون نتیجه گیری اخلاقی نوشتید که بهش باور نداشتید. چون خیلی وقتا از ما انتظار دارن که به یه جوابی برسیم، ما هم میریم یه جوابی سر هم میکنیم که فقط جواب داده باشیم. یا مثلا توی جلسه ممکنه دیده باشید آدمایی رو که منتظرن یکی یه حرفی بزنه بعد سریع تاییدش کنن و بگن نظر ما هم همینه. داستان چیه؟ ما معمولا یادنگرفتیم قانع بشیم و قانع کنیم، معمولا یادمون دادن که یه نظری هست که خیلی درسته ولی چون پیچیدس تو نباید بفهمیش صرفا باید بپذیری که ما درست میگیم.
جذب سرمایه از اون کاراییه که نمیشه اینطوری ماست مالیش کرد. وقتش، وقتیه که بشه سرمایهگذار رو قانع کرد نه وقتی که فکر میکنیم پول لازم داریم. قبل اینکه برید سراغ سرمایهگذار اول برید سراغ خودتون و مطمئن بشید که خودتون قانع شدید که استارتاپتون ارزش سرمایهگذاری داره.
خب بریم سراغ بازار. توی اپیزود قبلی گفتیم که کسی نمیدونه یه استارتاپ موفق میشه یا نمیشه. اگه اصلا بشه دونست، قیمت سهام میره بالا چون یه تعداد زیادی آدم متوجه میشن که این سرمایهگذاری، سرمایهگذاری خوبیه و خب دیگه فرصت سود کردن وجود نداره. پس سرمایهگذار خوب دنبال این نیست که یه کسب و کاری رو پیدا کنه که مطمئنه موفق میشه. پس دنبال چیه؟ دنبال اینه که یه کسب و کاری رو پیدا کنه که شانس موفقیت داشته باشه. انقدر خوب باشه که حاضر باشه روی آیندهش شرط ببنده. برای اینکه یه استارتاپی بتونه کلا موفق بشه باید توی شرایطی باشه که در آینده یه جوری بتونه یه بخش بزرگ از یه بازار بزرگ رو تصاحب کنه تا کلی ارزش داشته باشه. اگه تعداد مشتری ها رو ضربدر قیمت متوسط بکنیم میشه یه عددی که بهش میگن TAM، Total Market Size. این سایز کلی بازار نمیگه که ما چقدر قراره پول در بیاریم ولی میگه اگه کل بازار رو یکی توی شرایط فرضی بدست بیاره تهش میتونه چقدر بشه فروشش. یه حسی بهمون میده که آیا یه محصولی توی این بازار میتونه یه چیز خارق العاده بشه یا نه؟
بازار لزومی نداره امروز بزرگ باشه، میتونه یه جوری باشه که انتظار رشد شدیدی توش داشته باشیم. مثل بازار کریپتو ۱۰ سال پیش. آدما این احتمال رو میدادن که بازار یهو بزرگ بشه و خب تا حد خوبی هم شد دیگه. کلی شرکت چندین میلیارد دلاری توشه الان. شما باید یه مسیر منطقی و عاقلانه رو بتونید توصیف کنید که نشون بده یه شرایطی هست که شرکت شما تبدیل بشه به یه غول بی شاخ دم با ارزش خیلی خیلی زیاد.
توی اون تمپلیت اسلایدی که براتون توی اپیزود قبلی گذاشتم یه سوال داره که گفته why now?، چرا الان؟ این سوال در واقع داره میگه به من نشون بده یه اتفاقی داره بیرون شرکت تو میفته که فضای رشد رو داره برات فراهم میکنه. جدا از محصول، جدا از مشتری، چی توی دنیا عوض شده که حالا یه فرصت رشد فوق العاده به وجود اومده. اون اسلاید جاییه که شما میتونید توش حرفای منطقی بزنید در مورد آیندهای که دنیا میتونه براتون رقم بزنه. این اسلاید اون دلیلیه که نشون میده چرا کس دیگهای قبل از شما با یه ایدهی مشابه کار رو شروع نکرده.
به عنوان آخرین توصیهی این فصل میخوام بهتون بگم که موفق ترین و بزرگترین استارتاپهای دنیا بارها و بارها توسط سرمایهگذار ها رد شدن و بهشون گفته شد که ایدهتون دو زار نمیارزه ولی این آخر داستان نباید باشه. اگه باور دارید که میتونید دنیا رو عوض کنید، کفش آهنی بپوشید و بیفتید دنبالش موفق میشید توی مسیرتون بالاخره.
وقت جمع بندیه و این اپیزود رو میخوام خیلی کوتاه و سریع جمع بندی کنم.
۳ تا کار وجود داره که باید بکنید و یه نکته هست که باید حواستون بهش باشه. یه چیزی رو بسازید که ارزش سرمایه گذاری داشته باشه، خودتون به همهی ابعادش فکر کنید و بفهمید چرا ارزش سرمایهگذاری داره و در نهایت این دلیلهایی که پیدا کردید رو واضح و روشن به سرمایهگذار توضیح بدید. در نهایت هم بهتره ایدتون توی یه بازاری باشه که داره شدید رشد میکنه چون باید بتونید توضیح بدید چرا کسی قبل از شما تصمیم نگرفته این کار رو بکنه. اگر یه کارهایی هم قبلا کرده باشید که نشون بده ایدتون داره به سمت موفق شدن میره که چه بهتر!
فصل دوم مدرسهی کارکست همینجا به آخر میرسه. من خودم خیلی چیزا یاد گرفتم، خیلی رشد کردم در کنار این فصل و امیدوارم شما هم رشد کرده باشید توی این حدود ۶ ماهی که ما مدرسه رو منتشر کردیم. خیلی ازتون ممنونم که تا آخر این فصل به من و مدرسهی کارکست گوش کردید. برای بار اخر توی این فصل ازتون خواهش میکنم که اگه لذت بردید از پادکست، اون رو به دوستاتون یا هر کسی که فکر میکنید ممکنه این پادکست بدردش بخوره معرفی کنید.
http://paulgraham.com/convince.html
بقیه قسمت های مدرسه پادکست رو می تونید از طریق cast box هم گوش بدید.