دنیایی که ما توش زندگی میکنیم، دنیای Misinformationه. اطلاعات غلط یا حتی ضد اطلاعات. آدمای مختلف به دلایل مختلف، سعی میکنن نظر اشتباهشون رو به آدمها تلقین کنن و بقیه رو با خودشون همراه کنن. این اطلاعات غلط یه اثری درست میکنه به اسم اثر حقیقت خیالی. توی این اپیزود از کارکست، قراره در مورد این صحبت کنیم که چرا و چطور این اطلاعات غلط توی ذهن ما تبدیل به یه واقعیت غیرقابل انکار میشن و چطوری میتونیم جلوی این اشتباه بزرگ که روی کار و زندگیمون تاثیر خیلی زیادی میذاره رو بگیریم!
نوشتهای که میخونید، متن اپیزود پنجاه و سوم پادکست کارکست هست. این قسمت و اپیزودهای جدید کارکست رو میتونید از وبسایتمون ،کست باکس،اپل،گوگل،اسپاتیفای،ناملیک گوش کنید.
من رفتم اول کار سراغ این که ببینم مقالهی این قسمت رو کی نوشته. بعد دیدم عه، دو نفر از استادهای دانشگاه خودم esade به کمک یه استاد از دانشگاه پردو و یه استاد از دانشگاه کلن آلمان نوشتن مقاله رو. مقاله توی مجلهی MIT Sloan Business Review منتشر شده که مجلهی دانشگاه MIT توی حوزهی کسب و کاره.
قبل از هر چیزی، بگم چرا این مقاله برای من جذاب بود. من خبرها رو معمولا از توییتر میخونم. حتی خیلی وقتها تیکتاک نگاه میکنم به عنوان جایی که ازش اطلاعات میگیرم. بعد خب این اطلاعات رو بخش کوچیکش رو من توش تخصص دارم و میتونم تشخیص بدم که درسته یا غلطه. اخیرا که بحث هوش مصنوعی و مخصوصا chatgpt هم رایج تر شده یه چیز جالبی که آدم میشه، پدیدهی plausible sounding argumentه. ینی چی حالا؟ ینی یه حرفی که درست به نظر میرسه، ولی غلطه. هدفش درست به نظر رسیدن بوده نه درست بودن. حالا ما خودمون توی یه جای خاصی از دنیا متولد شدیم، همیشه وسط حوادث و اخبار بودیم. بعد با یه نگاه خاصی هم توی مدرسه آموزش دیدیم، خانوادمون هم یه طوری برای خودش خاص بوده که مجموعهی همهی این داستانا میشه که ما کلی چیز رو از قبل شنیدیم و فکر میکنیم درستن. این مقاله میره دست میذاره روی همین موضوع که بتونیم درست و غلط رو بهتر تشخیص بدیم. توی شرایط امروزمون این مقاله بسیار به دردمون میخوره به نظرم.
قبل از اینکه وارد مقاله بشم، یه چیزی هم میخوام بگم. ما تصمیم گرفتیم از این اپیزود به بعد، آخر اپیزود چیزایی که به نظرمون جذاب و جالب بوده و ما توی این مدت بین دوتا اپیزود بهشون برخوردیم رو هم اضافه کنیم. از این به بعد، توی جمع بندی معمولا چند جملهای در مورد چیزای جالبی که دیدیم، خوندیم و شنیدیم حرف میزنیم، شاید برای شما هم جالب شد که برید سراغشون.
خیلی وقت ها میشه که ما یه موضوع رو به عنوان فکت و یک اصل در زندگی یا کار قبول داریم. اما اگر بریم و ریشه اون رو بررسی کنیم میبینیم که اصلا این موضوع درست نبوده، اما انقدر این مطلب تکرار شده که دیگه به عنوان یک موضوع درست جا افتاده باورش کردیم و کسی هم بهش شک نمیکنه. توی این اپیزود میخوایم راجب این مساله صحبت کنیم و چهار استراژی اصلی رو بگیم که میتونیم برای جلوگیری از به وجود اومدن همچین خطاهایی ازشون استفاده کنیم.
یه سری جمله هایی هستن که توسط مدیران گفته میشن و بقیه هم همینجوری تکرار میکنن مثل اینکه جلسات آنلاین همون کیفیت جلسات حضوری رو داره یا اینکه اگر هفته کاری از 5 روز به 4 روز کاهش پیدا کنه کارمندها عملکرد بهتری خواهند داشت یا حتی اینکه اگر اعتراض و انتقاد دریافتی یه شرکتی کم باشه نشون میده که مشتریای اونها اوکی و راضی هستند. یا مثلا شرکت برای نواوری نیازمند تحول بزرگه. این جملهها بین عموم ما جا افتادن و اکثرا قبولشون داریم، اما حالا چرا آدما باورشون کردن؟ و مهمتر اینکه این جملات و تفکرات که به اشتباه و بر اثر تکرار توی ذهن ما جا افتاده چه تاثیری میتونه روی تصمیمگیریمون داشته باشه؟
همه ما میدونیم که ما حتی اگر نخوایم هم روزانه در معرض تعداد زیادی محتوا و تبلیغات و شاید اصلا بتونیم بگیم پروپاگاندا در فضای مجازی قرار میگیریم. اینکه ما بیایم این اطلاعات رو پردازش کنیم به خودی خود سخت هست حالا چه برسه به اینکه کلی اطلاعات اشتباه هم این وسط باشه و بدتر از اون اینکه انقدر مکررا با این اطلاعات اشتباه مواجه میشیم که فکر میکنیم دقیق و درستن.
خلاصه میخوایم بگیم اینکه مکررا اطلاعات اشتباه رو ببینیم باعث میشه ما فکر کنیم که اون ها درستن!
این اطلاعات غلط متاسفانه همیشه وجود داشتن و اگر افراد یه شرکت رو در نظر بگیریم، همه افراد یک شرکت، از مدیر و لایه های بالا گرفته تا کارمندها به شدت با این مدل دیتاها مواجهه میشن. شرکت های بزرگ سوشال مدیا هم خیلی بیشتر با این موضوعات درگیرن منطقا. شرکت هایی مثل توییتر/ فیس بوک و گوگل و ....
حالا یه مثال جالب میزنه مقاله. میگه که یه تحقیقی اخیرا نشون داده که از بین پربازدیدترین ویدیوهای یوتیوب در مورد ویروس کرونا که 69 تا ویدیو بوده 19 تا از اونا اطلاعاتش غلط بوده که 62 میلیون بازدید هم داشته! تصور کنید... 62 میلیون نفر تو دنیا ویدیوهایی با اطلاعات غلط در مورد همچین موضوع مهمی دیدن!!
همه ما در طول روز با این اطلاعات اشتباه مواجهه میشیم و متاسفانه ساختار مغز ما این شکلیه که اطلاعاتی که به دفعات میشنویم رو قابل باورتر میدونیم تا اطلاعات جدید و متفاوت. ما درست یا غلط بودن یه موضوع رو فقط بر اساس اطلاعاتی که میشنویم نمیسنجیم بلکه اطلاعاتی که قبلا به گوشمون خورده به نظرمون درستتر میاد و راحتتر به عنوان یک گزاره صحیح میتونیم بپذیریمش!
حالا مساله چیه؟ اینکه تکرار نباید یک دروغ رو به واقعیت تبدیل کنه. تحقیقات زیادی در این زمینه انجام شده که نشون میدن اطلاعات نادرست تو بهترین حالت باعث ایجاد توهم حقیقت میشه. روانشناسا براش اسم هم گذاشتن: اثر واقعیت خیالی.
روانشناسا متوجه شدن که اطلاعاتی که ما به کررات میشنویم در واقع به ذهن ما میچسبن و روی قضاوت ما در موضوعات مختلف تاثیر میذارن. متاسفانه این چسبندگی سطحی و کم عمق هم نیست. یعنی انگاری که با پوست و گوشت و خونمون ترکیب میشه. این اثر نه تنها چسبندس، بلکه در بلند مدت هم عمل میکنه. یعنی شما اگه دو سال دیگه با چیزایی غلطی که امروز شنیدین مواجه بشین باز براتون حس اشنایی داره و راحت باورش میکنید و فکر میکنید که درسته.
حالا نکته جالبتر و ناراحت کنندهتر اینه که اگر شما یه روزی یه اطلاعات اشتباهی رو بشنوید که سال ها پیش اون رو شنیده بودید اما اصلا یادتون رفته بوده و به کلی فراموشش کرده بودین به محض اینکه اون حرف یا ایده دوباره به گوشتون بخوره دوباره احساستون اینطوریه که احتمالا حرف درستیه، اما در مورد چیزی که بار اوله که میشنویمش اصلا اینطوری نیست.
اینو هم من اضافه کنم که خب حتما براتون پیش اومده که با یه باور یا طرز فکر خاصی زندگی کردید یا به یه مساله ای دیدگاه خاصی داشتید اما وقتی با یک نفر دیگه هم در موردش حرف میزنید و نظر اون ادم راجع به قضیه رو می فهمید و میبینید که اتفاقا با نظر شما چه قدر زاویه داره، اولین واکنش اینه که خب این ادم داره اشتباه میکنه دیگه... اما باید برگردیم و ببینیم که اگر من این نظر رو دارم یا اینجوری فکر میکنم، دلیلش چیه؟ پایه و اساس علمی و تجربی داره یا اینکه نه چون از این و اون شنیدم این حرف رو، منم دیگه رفته تو ذهنم و باور پیدا کردم که درسته؟
باز حالا نکته عجیب تر اینجا اینه که اگر این اطلاعات غلط که هی هم داره تکرار میشه توسط یه منبع غیر موثق نشر داده بشه درحالیکه ما میدونیم که منبع موثق و خیلی قابل اعتماد نیست بازم زور دوباره و دوباره شنیدن موضوعه روی ذهن ما میچربه و ما اون خبر رو به عنوان یک اصل یا گزاره درست می پذیریم. یه مثال بزنیم.... فکر کنید که شما مدیر یه شرکت هستید و راجع به یکی از کارمنداتون این اگاهی رو دارید که این ادم خبرچینی میکنه و کلا هم خیلی حرفهاش قابل اعتماد نیستن. اما با این وجود باز هم اگر اطلاعاتی که از این ادم منتشر میشه به دفعات شنیده بشه روی ذهن تاثیرگذاره و قابل باورتر میشه. دلیلش هم اینه که بعد از یه مدت ذهن ما ارتباط بین ناشر خبر و خبری که نشرداده شده رو فراموش میکنه. یعنی اون خبره تو ذهنمون هست اما دقیقا یادمون نمیاد یا برامون مهم نیست که کی این موضوع رو برامون گفته. برای هممون پیش اومده که یه جا یه چیزی شنیدیم بعد با خودمون گفتیم اا من اینو یه جا شنیده بودم یا خونده بودم؟ این یعنی خود اون مطلب برای ما و ذهنمون مهم تر بوده و موندگار شده اما منبعش برامون خیلی اهمیت نداشته و به مرور توی ذهنمون کمرنگ شده.
حالا در نظر بگیرید که یه چیزی رو بارها و بارها شنیدیدن، از یه منبع نامطمئن. بعد یه منبع موثق بیاد و اون رو رد کنه و بگه اقا بینید ما این تحقیق رو کردیم و ثابت کردیم این ادعایی که شما شنیدی اصلا بی پایه و اساسه. حتی وقتی این اتفاق میفته هم بازذهن انسان مقاومت نشون میده که اون حرف درست رو بپذیره!
این مساله ای که گفتیم هم توی زندگی روزمره شخصی خودمون و هم توی محیط کار میتونه خیلی ثاتیرگذار باشه. ما میدونیم که توی محیط کاری و بیزینسی تصمیمات باید بر اساس اصول و فکت ها گرفته بشن اما این توهم حقیقت اینجا هم از دست از سرمون برنمیداره! فکر کنید یه شرکتی چند تا نشست ترتیب میده برای اینکه یک محل جدید برای تولیداتشون انتخاب کنند. یکی از اعضای تیم هم توی همه جلسات میاد میگه اقا خانم نه من مخالفم که ما تولیدات رو ببریم توی یه کشور دیگه انجام بدیم. اصلا به نظر من این کار اعتبار شرکت و کارخونه مارو میبره زیر سوال. حالا اگر کلی دیتا و اطلاعات قابل استناد هم بر این پایه باشه که تاسیس کارخونه یا تولیدی جدید توی یه کشور دیگه کار خوب و سوددهیه همه ته ذهنشون این مطلب میمونه که اگه این کار به ضرر شرکت باشه چی؟ اگر هویت شرکت به خطر بیافته چی؟
حالا این تازه برای وقتی بود که ما اطلاعات خوبی داریم از این موضوع که تاسیس تولیدی جدید توی یه کشور دیگه حرکت رو به جلویی به حساب میاد. اگر که اطلاعات ما هم این وسط ناکافی باشن و یه عدم قطعیتی وجود داشته باشه توی کارمون اوضاع واقعا میپیچه بهم. اینکه آدما رو قانع کنیم که واقعیت رو درست و جوری که هست ببینن و به حرف اون کسی که صرفا از روی نگرانی خودش هربار میگفت که فلان کار رو نکنیم گوش ندن واقعا کار سخت و طاقت فرساییه!
حالا اصلا چرا اینطوریه؟ چرا آدما یه چیزی رو که بارها و بارها شنیدن درست میدوننش؟
برای اینکه این سوال رو جواب بدیم بذارید یه مثال بزنیم. چه سوالی؟ اینکه چرا ما آدما این مشکل رو داریم! اینکه هرچی رو که زیاد بشنویم فکر میکنیم درسته!
فرض کنید یک مدیر میخواد برای قسمت فروش تیمش یک نفر رو استخدام کنه. این مدیر تا به حال با چند نفر مصاحبه کرده و الان یه لیست نهایی داره برای انتخاب اون آدمی که میخواد انتخابش کنه. لیستش توش دو نفرن کلا جو و سوزان. این دو نفر از نظر شرایطی که توی رزومشون بوده خیلی بهم شبیه هستند. ینی اینجوری نیست که یکیشون از اون یکی خیلی بهتر باشه. حداقل توی رزومه! قراره که اخر هفته با جفتشون مصاحبه کنن که تصمیم نهایی رو بگیرن.
اول هفته یهو یکی از بچه های شرکت به مدیر میگه جو که قراره باهاش مصاحبه کنی، مثل این که خیلی با سواد و خفنه. یه طوری خودمونی میگه که خیلی بارشه. خوب تا اینجا توی ذهن مدیر یه ارتباطی بین جو و خیلی خفن بودنش شکل گرفته.
بعد از دو روز دوباره همون کارمنده میاد میگه اره میدونستین که این جو خیلی راجع به محصولات اطلاعات داره و حسابی از این موضوع سر درمیاره؟ حالا این بار اون ارتباطی که بین جو و خفن بودن توی ذهن رییس شکل گرفته بود یه ذره قوی تر و پررنگ تر میشه.
بالاخره اخر هفته میشه و مصاحبه ها انجام میشه. در طول مصاحبه هر دوی کاندیداها ینی جو وسوزان ادعا میکنن که اطلاعات خوبی در مورد شرکت و محصولاتش دارن. این اطلاعات رو در مورد سوزان مدیر برای بار اوله که داره دریافت میکنه در حالیکه راجع به اطلاعاتی که جو داره قبلا اطلاعات کسب کرده بود. پس اطلاعات راجع به سوزان براش جدیده در حالیکه در مورد جو داستان فرق داره و در واقع مدیر ارتباط بهتری میتونه با جو برقرار کنه. طبیعیه که اگر مدیر به این اثر واقعیت خیالی و تاثیرش روی ذهن انسان اشنا نباشه به احتمال زیاد جو رو استخدام میکنه! در واقع ذهن مدیر بایاس میشه نسبت به جو و شاید درست ترین تصمیم رو نتونه بگیره!
خوب تا اینجا یه خلاصه بگیم که چی شد. گفتیم که مغز ما جوریه که اطلاعاتی که به کررات میشنوه رو به عنوان یک اصل درست میپذیره. یعنی برای اکثر موضوعات شما اون چیزی رو که میشنوی میپذیری و نمیری دنبالش هی تحقیق کنی. مثلا تا حالا شده که بری سرچ کنی که مدیرعامل اپل کیه؟ احتمالا اکثرا جواب بدین نه اما خوب شنیدین که تیم کوک مدیرعامل اپله و پذیرفتین.یا احتمالا این موضوع تو ذهنتون هست که بیت کوین قیمت نوسانی داره. اما چند نفرمون واقعا رفتیم و راجع بهش خوندیم و تحقیق کردیم. در واقع ذهن ما به پذیرش چیزهایی که میشنوه و مخصوصا چیزهایی که به دفعات میشنوه به صورت یه میونبر نگاه میکنه. یه میونبری که باعث میشه اطلاعات بیشتری رو جذب کنیم. اما خوب با توجه به ماهیت زندگی امروزه که ما از صب تا شب با اطلاعاتی که توش عدم قطعیت وجود داره و پیچیده اس مواجهیم، باید بیشتر حواسمون رو جمع کنیم. اگر میخوایم توی زندگی شخصی و کاریمون موفق باشیم باید بتونیم حقایق رو از اطلاعات غلط تشخیص بدیم اونم به صورت درست . یک مدیر خوب باید بتونه که خودش و کارمندان و شرکت رو از معرض بروز این اشتباه دور نگه داره و نذاره که هیچ کدوم در معرض اطلاعات اشتباه باشن.
خوب تا اینجا گفتیم که این اثر واقعیت خیالی چیه و چه طور اتفاق میافته. در واقع اتفاقش ناخوداگاهه اما ما باید به صورت خوداگاه با اون مواجهه بشیم که بتونیم اثرش رو کم کنیم. ماها هر چه قدرم تلاش کنیم نمیتونیم بگیم که اقا من الان دیگه این مسئله رو فهمیدم تموم شد و رفت. من دیگه اصلا دچار همچین اشتباهاتی نمیشم. اما بدیهیه که اگر نسبت بهش اگاهی داشته باشیم در راستاش تلاش کنیم میتونیم این مدل اشتباهارو کم کنیم. این اتفاقا خیلی هم توانایی مهمیه برای تصمیمگیری. اطلاعات نادرست و ناقص خیلی میتونه روی ذهنیت ما برای خیلی از کارها از استخدام و اخراج کارمندا گرفته تا تصمیمات مهم دیگه بیزینسی یا غیر بیزینسی مهم باشه. اگاه نبودن از این موارد بایاس ایجاد میکنه توی ذهن مدیر که در نهایت باعث میشه تصمیمهای خیلی بدی بگیره. حالا چرا میگیم مدیر؟ چون توی کارکست ما از کسب و کار حرف میزنیم و خب مثل همیشه خیلی وارد بعد شخصی زندگی توی این قضیه نمیشیم.
تا اینجا به اندازه کافی گفتیم راجع به این بایاس ذهنی و راجع به اهمیتشم حرف زدیم اما حالا بریم ببینیم چه استراتژی هایی برای مقابله باهاش وجود داره. چهار تا استراتژیه که میریم راجبشون صحبت کنیم.
استراتژی اول اینه که با بایاس هایی که خودتون و ذهنتون در گیرش هست اشنا بشید و ازشون دوری کنید.
مطالعات اخیر نشون داده که حتی افرادی که ضریب هوشی و توانایی بالایی در انالیز دارند هم به اندازه بقیه با اثر واقعیت خیالی ینی همین موضوع مورد بحث ما درگیر هستند. خوب پس اولین مورد اینکه اگر مدیر هستید اول از همه بپذیرید که شما از این بایاس ذهنی در امان نیستین.
یکی از نویسنده های این مقاله استاد درس مدیریت و بایاس های تصمیم گیری توی دانشگاه بوده. تعریف میکنه که سر کلاساش هر سال دانشجویانی بودن که ادعا میکردن که نه اصلا ممکن نیست که ما دچار همچین اشتباهاتی بشیم توی تصمیم گرفتنمون. برای همین هم همیشه این استاد میومده یه تست شبیه سازی ازشون میگرفته و ثابت میکرده که نه ببینید شما هم دچار همین مشکل میشید. در واقع ازمایش شبیه سازی استاد بایاس هایی که هر کدوم از افراد در تصمیم گیرهاشون دچار میشدن رو بهشون نشون میداده.
Daniel Kahneman برنده نوبل اقتصاد سال 2002 و نویسندهی کتاب معروف thinking fast and slow گفته که اگر به من بگن که یه نیروی جادویی هست که میتونه یکی از این بایاس های قضاوتی رو از من بگیره، انتخاب من اعتماد به نفس زیادیه. اعتماد به نفس الکی دلیل اصلییه که آدما فکر میکنن که نه بابا من که اصلا دچار همچین اشتباهی نمیشم، ولی از قضا همون آدما هم دچار این خطای شناختی هستن. پس اولین قدم اینه که ما با این خطای شناختی اثر واقعیت خیالی اشنا بشیم و بدونیم که در برابرش هم مصون نیستیم.
استراتژی دوم رو نمیشه دقیق ترجمه اش کرد اما بذارید اینجوری بگم که میشه جلوگیری از گیر کردن توی حباب خودمون. خوب حالا ینی چی؟ ما میدونیم که وقتی توی یه گروه یا یه شرکت یا یه سازمان میخوان تصمیم های استراتژیک بگیرن مدیرا یا حالا در واقع سهامدارا میان و جمع میشن و نظراشون رو میگن و از جمعبندی این نظرها به یه نتیجه ای میرسن. حالا اگه همهی آدمای توی این جلسه نظراشون یکی باشه یا نظراتشون خیلی شبیه به هم باشه میگیم که این گروه توی حباب خودش گیر کرده. در واقع چون نظر مخالف و یا متفاوتی توی این گروه وجود نداره عملا تصمیم گیری گروهی انجام نمیشه و نتیجه خوب از اب در نمیاد. تحقیقات نشون داده که این گروه هایی که افرادشون نظرها و دیدگاه های مختلف رو بیان میکنن و راجع بهش صحبت میکنن عموما عملکرد بهتری نسبت به گروه اول دارن... حتی اگر آدمای توی حباب به صورت میانگین باهوشتر و باتجربهتر باشن!
یه مثال بزنیم. فکر کنید شما مدیر منابع انسانی یک شرکت هستید. یه روز از یکی از کارمندا میشنوید که تحقیقات نشون داده که اگر هفته کاری 4 روزه باشه کارایی و عملکرد کارمندا بیشتر میشه. یه هفته بعد وقتی در حین انجام کارتون هستید یکی دیگه از همکاراتون میاد و موضوعی شبیه همین رو بهتون میگه. حالا شما اگر بخواید که واقعا بیاید و تصمیم گیری در این رابطه داشته باشید که میخواید هفته کاری 4 روزه باشه یا 5 روزه در کنار کلی تحقیق و انالیز و جلسات و همه اینها... این ذهنیت که هفته کاری 4 روزه عملکرد رو بهتر میکنه رو همیشه گوشه ذهنتون خواهید داشت و حتی ممکنه روی تصمیم نهاییتون هم تاثیر گذار باشه.
حالا این وسط یه نکته ظریفی هم وجود داره... اگر گفتید چی؟
اینکه شما به عنوان مسئول منابع انسانی باید به منبع اخبار هم دقت کنید و بررسی کنید که ایا اخبار منبع مشترک دارن یا نه!
بذارید بیشتر توضیح بدم. شما به عنوان کسی که یک مفهوم و یه خبر رو دو بار و از دو نفر مختلف شنیده باید برید ببینید که ایا این دو نفر دو منبع مختلف داشتن از روایت خبر یا اینکه نه مثلا جفتشون تو شرکت با هم داشتن حرف میزدن و راجع به این موضوع حرف زدن؟ خب چیزی که مدیرای شرکت باید بهش دقت کنن اینه که کارمندا ساعات زیادی رو در روز کنار هم میگذرونن و اطلاعات زیادی بینشون رد و بدل میشه پس شنیدن یک مفهموم مشترک از چند تا از اون ها لزوما به این معنی نیست که هر کدوم منبع خودشون رو داشتن بلکه بیشتر به این معنا میتونه باشه که اقا اینا نشستن با هم حرف زدن و نتیجه حرفاشون رو اومدن و به شمای مدیر گفتن.
برای اینکه از این استراتژی به صورت درست استفاده بشه مدیرا باید بیان و برای کارکنان یه فضایی رو به وجود بیارن که اونا بتونن نظراتشون رو بیان کنن و به صورت ازادانه راجع بهشون صحبت کنن. دوتا سوال هست که در مورد جلسهی حرف و گفت و گو با افراد شرکت باید بهشون فکر کنیم.
یکی اینکه آیا افراد تیم میتونن به صورت منتقدانه نظرات مخالف رو واقعا بهش فکر کنن؟ و دومی اینکه اگر یکی نظرش رو بگه، اون کسی که باهاش مخالفه جرئت میکنه که مخالفت کنه؟
خوبه که اینم بگیم که اگه یه سری که یک نظر واحد دارن هی بشینن دور هم و بگن که این چه نظر و فکر درستیه ممکنه از نظر روانی اون فکر رو براشون قابل قبول بکنه اما معنی این اتفاق این نیست که اون فکر یا نظر درست و دقیق باشه! خلاصه که خود گویی خود خندی نباید بشه!
و اما استراتژی سوم... حقایق و فرضیه ها رو زیر سوال ببریم.
خیلی وقت ها هست که شما یه خبری رو میشنوی و سریع قبولش میکنی در حالیکه اگر فقط یکم بهش فکر میکنی دیگه قبولش نداری و ردش میکنی وقتی همون اول کار بهش کمی فکر کنیم بارهای بعدی هم که میشنویمش کمتر ممکنه به اشتباه فکر کنیم که درسته.
حالا به عنوان یک مدیر ما چه کاری میتونیم در راستای این استراتزی انجام بدیم؟ کاری که ما میتونیم بکنیم اینه، خیلی صریح و مستقیم درمورد اهمیت داشتن دید منتقدانه به موضوعات با کارمندامون صحبت کنیم. مثلا به کارمندا بگیم که راجع به هر اتفاق و خبر و فرضیه ای هی بیان و از خودشون بپرسن... ایا این چیزی که من شنیدم یا خوندم یا حالا هر چی درسته؟ ایا با اطلاعات قبلی من تطابق داره؟ همچنین شما به عنوان یک مدیر میتونی از کارمندا بخوای که اگر میخوان یک طرحی رو مطرح کنند یا خبری رو منتشر کنن راجع به جزییات اون مورد هم توضیح بدن. طبیعتا همین خواسته شما از اونا باعث میشه که اون ها قبل از بیان نظریه و خبرشون بیشتر راجع بهش تحقیق و فکر کنند و خوب طبیعتا این اتفاق شمارو تو پیدا کردن درستترین جواب برای حل مساله کمک میکنه.
این مواردی که تا اینجا گفتیم جزو فاکتورهای داخلی به حساب میان برای شرکت ها. حالا یه مواقعی هست که این اطلاعات داخلی کارساز و کافی نیست و اینجاس که شما به عنوان مدیر باید بری سراغ اطلاعات و منابع خارجی. این اطلاعات خارجی هم میتونه شامل فکت ها و دیتا و نمودارهایی باشه که از منابع قابل اعتماد تهیه شده. حتی منابعی که انتخاب میشه هم باید فارغ از خطا و بایاس باشه. مثال سادش وقتیه که مثلا شما دارید با یکی بحث میکنید که تلویزیون دیدن، زیادش بده طرف مقابل میگه نه عیبی نداره. شما برای اثبات حرفتون میرید چی سرچ میکنید تو گوگل؟ احتمالا این عبارت رو سرچ میکنید: معایب تماشای زیاد تلویزیون. خود این مدل سوال پرسیدن سراسر بایاسه دیگه. دارید فقط سمت منفی ماجرا رو میبینید. پس مهمه که منابعی که شما انتخاب میکنید برای اثبات یا رد فرضیه تون بدون بایاس باشه. اما خوب میدونیم که دسترسی پیدا کردن به این منابع بیرونی و جمع اوری و بررسی اطلاعات میتونه خیلی زمان بر باشه. با این وجود بهتره که این زمان صرف بشه و به نتیجه تقریبا مطمئن برسیم بجای اینکه با بررسی سرسری تصمیمی بگیریم که شاید در دراز مدت عواقب وحشتناکی برامون داشته باشه!
و اما استراتژی اخر هل دادن به سمت حقیقته
ما توی اپیزود ۸ کارکست در مورد یه چیزی به اسم ناج حرف زدیم. یه تئوری بود که میگفت شما با هر حرفی داری آدما رو به یه سمتی هل میدی و باید سعی کنی به سمت درست هلشون بدی. اگه جزئیاتش جالبه براتون، همونجا برید دنبالش. ولی این حرفای ما چه ربطی به ناج داره؟ همون طور که گفتیم تکرار اطلاعات، کلید اصلی باورپذیری یه موضوعه. مدیرا میتونن بیان و با بیان و تکرار یه سری اطلاعات اعتبار اون رو تو ذهن ادما زیاد بکنن.
این اتفاق خیلی در زمان کرونا دیده شد اون هم به خاطر عدم قطعیتی بود که کسب و کارها باهاش رو به رو شده بودن و اطلاعات غلط زیاد بود و در واقع سخت بود که اطلاعات درست و غلط رو بشه از هم تمییز داد.
کاری که یک مدیر خوب در این شرایط باید انجام بده اینه که اطلاعات درست رو بارها و بارها تکرار کنه. و نکته مهم اینجاس که از نظر روانشناسی اثبات شده که برای تاثیرگذاری بیشتر اون عبارت یا خبر شما، باید کلمه به کلمه و دقیقا مثل دفعههای قبلی تکرار بشه!
اما این استراتژی یه مشکلی داره و اون هم اینه که مدیر ممکنه اطلاعات اشتباه رو بیاد و هی تکرار کنه. پس مهمه که قبل از نقل یک خبر اول بررسی کنیم که ایا اصن چیزی که داریم بیان میکنیم درست هست یا نه. برای این کار هم از تکنیک های مختلفی میشه استفاده کرد. مثلا مهمترینش اینه که یک مدیر اول از همه باید به بایاس های ذهنی خودش اگاه باشه و باید سعی کنه از منابع موثق برای اثبات یا رد اون موضوعی که میخواد ارائه بده استفاده کنه و فقط توی اون حلقه درونی شرکت برای رد و بدل اطلاعات گیر نکنه (میتونیم بگیم مثلا ذهن بازی داشته باشه)
اینجا دیگه حرفای اصلی مقاله تموم میشه. وقتشه که حرفامون رو جمع بندی کنیم.
توی این اپیزود راجع به یک بایاس خیلی مهم به اسم بایاس واقعیت خیالی صحبت کردیم و توضیح دادیم که وقتی یه چیزی رو بارها و بارها میشنویم فکر میکنیم حقیقت داره و حتی اگر بارها نشنویمش همون بار اول شنیدنش باعث میشه بارهای بعدی برای اون حرف غلط ارزش بیشتری قائل باشیم. بعدش در مورد 4 تا استراتژی برای مقابله با این بایاس حرف زدیم. گفتیم که اول از همه باید بپذیریم که ما هم مثل همه این ایراد رو داریم، بعد توی حباب اطرافیانمون با نظرات مشابه خودمون گیر نکنیم، بعد از اون بیایم همون اول که هرچیزی رو میشنویم در مورد درست و غلط بودنش فکر کنیم که بعدا به مشکل نخوریم. در نهایت هم بگردیم دنبال حقایق در مورد موضوعات مهم، دقیق برسیشون کنیم و تکرارشون کنیم تا اطرافیانمون به سمت پذیرفتن واقعیت حرکت کنن. در اخر این رو هم بگیم که با توجه به اینکه الان عصر، عصر دیجیتاله و اطلاعات از طریق اینترنت و پلتفرمهای مختلف به سرعت منتقل میشن نباید اهمیت اطلاعات رو دست کم گرفت. حالا اگر این اطلاعاتی که منتشر میشن غلط باشن و بارها و بارها هم هی دست به دست بشن و ما هم نریم دنبال درست و غلطش به اشتباهات بزرگی میفتیم. مهم نیست دیگه رسانهای که داریم دنبالش میکنیم کجاست یا کیه، هرجا یا هرکسی که باشه حرف غلطی که بزنه رو ما باور میکنیم. یه جمله بگم و رد بشم. من تا امروز نمیفهمیدم تاثیر پروپاگاندا چیه ولی این مقاله برام روشن کرد که اصلا چرا پروپاگاندا انجام میشه و چرا کار میکنه!
خیلی خب، رسیدیم به اخر این اپیزود .... مثل همیشه ازتون ممنونم که گوش میکنید به ما، انقدر لطف و محبت دارید که نمیدونیم چطوری جبران کنیم. اینکه مارو به دیگران معرفی کنید یا توی شبکههای اجتماعیتون در مورد ما حرف میزنید مایهی افتخار ماست.
ولی قبل از اینکه این اپیزود رو ببندم برم سراغ بخش جدیدی که میخوایم برای اولین بار به اپیزودها اضافش کنیم. اینکه توی این مدت اخیر چه چیز جالبی دیدیم، خریدیم، شنیدیم، خوندیم یا هرکار دیگهای که به نظرمون جالبه باهاتون به اشتراک بذاریم. یکی از چیزهای جالبی که من نسبتا اخیرا گوشش کردم اپیزود Nvidia از پادکست acquiredه. داستانش خیلی جالبه، فراز و فرودهای عجیب و غریبی داره و برای من که مهندس برق بودم و کارم با سخت افزار بوده، خیلی خیلی جذاب بود. واقعا دود از کلهم بلند میکرد حرفایی که میزدن. داستانی که از کارت گرافیک و FPGA شروع میشد و به هوش مصنوعی میرسید. اگر این فضا براتون جذابه حتما بهش گوش کنید.
چیز دومی هم که میخوام بهتون معرفی کنم یه خبرنامهی ایملیه به اسم DirtRoads. تمرکز این خبرنامه روی موضوعات مربوط به کریپتوئه و لحن ساده و داستانی جالبی داره که فرقی نمیکنه متخصص باشیم یا مبتدی، شیوهی داستان گفتنش حسابی جذبمون میکنه. اگه کلا به یادگرفتن توی فضای کریپتو علاقهمندید حتما این مجلهی ایمیلی رو دنبال کنید.
تا یادم نرفته هم بگم که لینک هردوتای چیزهایی که گفتم توی توضیحات این اپیزود پیدا میشن. میخوام راستی بهتون یادآوری کنم که کامیونیتی کارکست رو هم فراموش نکنید، توش قراره کلی حرف جالب بزنیم، لینک اونم توی توضیحات اپیزود پیدا میشه.
مثل همیشه میخوام تشکر کنم از تیم کارکست، محمد رستگار زاده، علی امیریان، آیلار صیامی، پویا کهندانی، سعیده شیرانی و سارا میرموسی. این بود اپیزود ۵۳م از کارکست.
بقیه قسمت های کارکست رو می تونید از طریق cast box هم گوش بدید.