اقتصاد امروز دغدغه اصلی اکثر آدمهاست. مخصوصا ماهایی که توی ایران زندگی میکنیم. اختلاف طبقاتی، فساد برای پولدار شدن و چیزهایی شبیه این. توی این اپیزود از کارکست میخوایم بریم سراغ داستان ثروت و مسئلهی اختلاف طبقاتی. اونم با یه نگاه نه چندان علمی، بلکه نگاه توصیفی یکی از کسایی که به نظر من از تاثیرگذارترین آدمهاییه که توی دنیای امروز ما هنوز حضور داره و ازش هم چندتایی مقاله توی کارکست تعریف کردیم. پاول گراهام، موسس موفقترین شتابدهندهی دنیا، Y Combinator.
نوشتهای که میخونید، متن اپیزود شصتم پادکست کارکست هست. این قسمت و اپیزودهای جدید کارکست رو میتونید از وبسایتمون ،کست باکس،اپل،گوگل،اسپاتیفای،ناملیک گوش کنید.
چند روز پیش به این فکر میکردم که ارزشی که کارکست قراره برای آدما درست کنه چیه، و تهش چیزی که حس میکنم اینه که کارکست قراره اون معلمی باشه که در مورد زندگی کاریمون باهامون حرف میزنه و هیچکدوممون نداشتیمش. برای همین توی مقالات روز دنیای کسب و کار دنبالش میگردیم و اون چیزهایی رو از این مقالهها یادمیگیریم که شاید فکر میکنیم یکی باید سالها قبل بهمون یاد میداده.
حتما این مدت دیدید که سر من حسابی شلوغ شده و اپیزودهای کارکست دیر به دیر منتشر میشن. از اول قرار بود این فصل کارکست تا اپیزود ۶۰م باشه که بینش اتفاقاتی افتاد که خیلی دیرتر از همیشه تموم شد. کارکست معمولا از فروردین تا بهمن یه سال منتشر میشه یه فصلش ولی اینبار تا مهر سال بعد طول کشیده. خلاصه این اپیزود آخر از این فصله، یه مدتی، احتمالا کوتاهتر از همیشه، کارکست متوقف میشه که دوباره برنامه ریزی و آمادهسازی بکنیم تا بتونیم سر نظم و ترتیب اپیزودهای فصل بعد رو منتشر کنیم.
وقتی داشتم برای این اپیزود دنبال موضوع میگشتم، به این فکر کردم که ما ۵۹ اپیزود توی کارکست حرف زدیم. یه چیزی نزدیک به ۴۰ ساعت، ولی هیچوقت از پول و ثروت حرف نزدیم. برای خود من عجیب بود، تهش کار کردن قراره به پول درآوردن منتهی بشه دیگه، ولی انگار تا امروز هیچوقت حس نکرده بودم که توی کارکست لازمه در مورد پول هم حرف بزنیم. جالبتر اینکه اونجایی که اومدم در مورد پول حرف بزنم، نویسندهی مقاله اتفاقا میگه فرق پول با ثروت چیه! خلاصه که موضوع از پول میره سمت ثروت توی این اپیزود. میره سراغ داستان تاریخی ثروتمند شدن و بعد میره سراغ اختلاف طبقاتی.
مقاله توی تابستون ۲۰۰۴ نوشته شده، ولی وقتی میخونیش انگار همین دیروز نوشتنش که جالبه! یه مقاله از سال ۲۰۲۱ رو هم میخوام کنارش اضافه کنم از همین آقای پاول گراهام با عنوان، مردم چطور امروز پولدار میشن. این دوتا مقاله که با فاصلهی ۱۷ سال نوشته شدن، خیلی به هم ربط دارن و به نظرم خیلی هم تاثیر گذارن. مقدمه رو خیلی طولانی نکنم. کامیونیتی کارکست رو توی تلگرام فراموش نکنید، سعی میکنیم بین این دو فصل فعالتر باشیم توش. لطفا اگر کارکست رو دوست دارید و همین الان میتونید، یه لحظه متوقفش کنید و به یکی که براش جالبه معرفیش کنید. اگه الان هم نمیتونید ازتون ممنون میشم که بعدا اینکار رو بکنید. بزرگترین کمکیه که به کارکست میتونید بکنید. حرف آخر اینکه سه سال و نیم از شروع کارکست میگذره، حقیقتا برای من حیرت انگیزه، خواستم این حیرت خودم رو توی اپیزود گفته باشم!
دیگه بریم سراغ اصل داستان!
وقتی آدما برای یه چیزی اونقدر اهمیت قائلن که خوب انجامش بدن، اتفاقی که میفته اینه که کسایی که خیلی خیلی عالی اون کار رو انجام میدن خروجی کارشون یه فرق معنیداری با بقیه داره. مثلا کارهای لئوناردو داوینچی با یه نقاش هم عصر خودش که یه سطح پایینتر از اون بوده کیفیتش، زمین تا آسمون فرق میکنه. اصلا اسم اون نفر دومی رو هم نمیتونیم بگیم حتی! نمیدونیم کیه. یا مثال دیگهش شطرنجبازهای حرفهایه. اگر مگنوس کارلسن، که نفر اول رنکینگ شطرنج تو دنیاس، رو بیاریم بذاریم جلوی بهترین بازیکن یه باشگاه شطرنج حتی اگه ۱۰هزار بار هم بازی کنن، بعیده مگنوس ببازه. پاول گراهام میگه پول درآوردن هم مثل همین کارها یه چیز خیلی تخصصیه. بعد عجیبه که آدما توی این موضوع تفاوت شدید بین بهترینها و بقیه رو ناعادلانه و نتیجهی مشکلات اجتماعی میدونن. البته، البته، گارد نگیرید، در مورد مشکلات مختلف صحبت میکنم حتما در ادامه و حرفم این نیست که همه چیز در مورد پولدار شدن بی ایراد و اشکاله. اینجا حرفمون اینه که در دنیای ایدهآل و بدون مشکل، کسایی که توی حرفهی پول درآوردن خیلی خوب هستن، در نهایت بسیار بسیار پولدارتر از یه آدم معمولی یا حتی خوب توی پولدار شدن میشن.
پاول گراهام میگه ۳ تا دلیل وجود داره که ما با پولدار شدن متفاوت از بقیهی چیزهایی که آدمها توش خوبن برخورد میکنیم. یکی اینکه از بچگی درک درستی از ثروت برامون درست نکردن. یکی اینکه تا خیلی اخیر (و حتی شاید همین الان در جهان سوم) ثروتمند شدن از مسیرهای غیراخلاقی فقط ممکن بوده و در نهایت این نگاه که اختلاف طبقاتی برای جامعه مضره. من تکرار کنم که این مقالهای که داریم تعریف میکنیم، مقالهی تحقیقی علمی نیست، یه برداشت از اقتصاده توسط کسی که هزاران کسب و کار رو مربیگری کرده یه طوری تا موفق بشن. به نظر من این نگاهی که داره ارزش بسیار زیادی داره و درک و جهان بینی آدم رو عوض میکنه. برای همین اول کار دارم اینا رو میگم چون مطمئن میشه برای رد حرفهای پاول گراهام استدلالهای مختلفی آورد ولی چیزی که ما دنبالشیم چیزایی که بتونیم از نگاهش برداشت کنیم و توی زندگی خودمون بدردمون بخوره.
با این مقدمه بریم سراغ حرف اول این اپیزود، اسمش رو پاول گراهام گذاشته مدل ثروت بابا.
میگه وقتی ۵ سالم بود فکر میکردم پریز برق منبع تولید انرژیه. درکی از این نداشتم که یه سری نیروگاه هست که برق رو تولید میکنه و این پریز راهیه که من به اون نیروگاه ها وصل بشم. برای بچهها هم همین شکلیه پول. فکر نمیکنن ثروت یه جایی داره تولید میشه، فکر میکنن ثروت چیزیه که از پدر و مادرشون بهشون میرسه. این باعث میشه که بچهها پول رو با ثروت قاطی کنن. فکر کنن ثروت مثل پول یه چیز محدودیه که تولید نمیشه و ما فقط بهش دسترسی پیدا میکنیم و منبعش هم دولتها و کسایی هستن که به ما پول رو میدن. در نتیجه خب بهتره وقتی یکی داره تقسیم میکنه پول رو عادلانه تقسیمش کنه. ولی واقعیت اینه که ثروت داره تولید میشه و وقتی داره تولید میشه غیرعادلانه تولید میشه، چون کسی داره تقسیمش نمیکنه اصلا.
میگه پول و ثروت دوتا چیز مختلف از همن. پول یه چیزیه که باهاش یه نوعی از ثروت رو با یه نوع دیگه از ثروت جابجا میکنیم. ثروت اون پایه و اساس داستانه، محصولات و سرویسهایی که بهشون دسترسی پیدا میکنیم. وقتی به کشور فقیر یا یه کشور ثروتمند سفر میکنیم، لازم نیست موجودی حساب بانکی آدمها رو ببیننم تا بفهمیم این کشور ثروتمنده یا فقیره، کافیه به زندگی آدمها نگاه کنیم و ببینیم که اوضاع اقتصادی چطوره. خیابونها، خونهها، لباس مردم، غذایی که میخورن، همه نشون میده که اوضاع اقتصادیشون چطوریه، چقدر ثروتمندن. حتی وضعیت سلامت آدمها هم این رو نشون میده!
ثروت از کجا میاد؟ آدمها تولیدش میکنن. اون موقعی که آدما کشاورز بودن، این مسئله خیلی ساده بود، چون لازم بود اکثر چیزهایی که استفاده میکنن رو خودشون تولید کنن. خونه، گلهی حیوانات، مواد غذایی که میکاشتن، اینا به راحتی نشون میداد هرکی چقدر ثروتمنده. هرکی بیشتر از اینها داشت، معلوم بود این خانواده ثروتمند تره. اون موقع بدیهی بود که ثروت یه چیز محدودی نیست، همه میتونن بیشتر گوسفند داشته باشن، زمین بیشتری رو کشت و کار کنن، خونهی بزرگتری بسازن. معلوم بود که همین آدمها هستن که دارن ثروت رو تولید میکنن. هرکی ثروت بیشتری میخواست، تلاش بیشتری میکرد تا ایجادش کنه برای خودش.
امروز هم اوضاع دنیا فرقی نکرده، ولی تعداد کمی از ما ثروت رو تولید میکنیم. اکثر ما داریم برای یه شخص دیگهای ثروت ایجاد میکنیم و به ازاش ازش پول میگیریم که برای اون نوعی از ثروت که خودمون لازم داریم رو تهیه کنیم. بهش میگیم حقوق! بچهها نمیتونن ثروت تولید کنن. هرچیزی که لازم دارن رو از پدر و مادرشون میگیرن. وقتی ثروت (حالا شهربازی رفتن باشه، غذای خوب خوردن باشه، کنسول بازی باشه، کتاب و دفتر باشه، هرچی که باشه)، از دیگران به ما میرسه، معلومه که فکر میکنیم چه خوب میشد که عادلانه به هممون میرسید و یکی بیشتر از یکی دیگه نداشت. بچه کنترلی نداره روی تولید ثروت، پس دوست داره ثروت بیشتری بهش برسه.
ثروتمند شدن نتیجهی اینه که یه کالا یا سرویسی که آدما میخوان رو براشون درست کنیم، و هرچی بهتر و بیشتر بتونیم این کالا و سرویس رو در اختیار آدما بذاریم خوب اونا از ثروتشون به ما میدن و مارو ثروتمندتر میکنن. کسی که بهتر اینکار رو انجام بده خب معلومه که ثروتمندتر میشه. بهترین بازیگرها همیشه خیلی خیلی بیشتر از بازیگرهای درجه دو پول در میارن. چرا؟ چون باعث میشن آدمهای بیشتری حاضر باشن بیان و ثروتشون رو خرج دیدن فیلم بکنن، این باعث میشه ثروت بیشتری برای دیگران ایجاد کنن و خب ارزششون بیشتر بشه. کسی توی این موضوع شک و شبههای نداره. برای هممون بدیهیه. بازیگر درجه دو هم داره همونقدر یا حتی شاید بیشتر زحمت میکشه، ولی زحمتش، ثروت کمتری ایجاد میکنه نسبت به اون بازیگر درجه یک و معروف.
البته که تنها راه ثروتمند شدن خیلی خوب بودن توی کارمون نیست. میشه از بانک دزدی کرد، میشه از بقیه رشوه گرفت، میشه مونوپولی درست کرد و منابع رو تنها خودمون در اختیار داشته باشیم. این حربهها یه بخشی از ثروت دنیا رو بدست میاره و اصلا بعضی از آدمای ثروتمند همینطوری ثروتمند شدن، ولی این راهها هیچکدوم دلیل اصلی اختلاف طبقاتی نیست. حالا جلوتر برمیگردیم به این داستان مفصل!
مدیرعاملهای شرکتهای آمریکایی حدودا ۱۰۰ برابر بیشتر از کارمندهاشون درآمد دارن. بازیکنهای معروف بسکتبال توی NBA حدود ۱۲۸ برابر بازیکنهای دیگه پول در میارن، بازیکنهای بیس بال معروف ۷۲ برابر بقیهی بازیکنا. ممکنه این حرفها رو به شکل یه چیز بد و زشت ببینیم که مشکل زیادی هم داره. پاول گراهام میگه من برام اصلا سخت نیست که فکر کنم یه نفر از ۱۰۰ نفر موثرتر کار میکنه. توی روم باستان بردهها قیمتشون تا ۵۰ برابر باهم فرق میکرده بر اساس این که چیکار بلد بودن. برده داری درسته خیلی چیز تلخیه ولی اگه درست نگاهش کنیم، برای ارباب برده دار قیمت برده، اون ارزشی بوده که توی کار براش داشته، هیچ چیز دیگهای برای برده قائل نبوده، پس این اختلاف ارزشه یه ریشهی تاریخی داره. اینکه ارزش کار یکی چقدره، چیزی نیست که بخوایم براش با قانونگذاری و اینها جواب پیدا کنیم. مثل سوال اینه که زمین تخته یا گرد؟ خب برو آزمایش کن خودت ببین، قانونگذار که نباید بیاد بگه ما میگیم زمین گرده یا تخت. احمقانهست دیگه. ارزش کار آدمها رو هم بازار آزاد خودش بهش جواب میده، قرار نیست ما ارزشگذاریش کنیم. بیاید یه آزمایش ذهنی بکنیم. فرض کنید استیو جابز ۱۰۰ برابر کارمندای اپل درآمد داشته. حالا شما قراره برید ۱۰۰ نفر از کارمندای اپل رو وردارید باهم بگن محصول جدید اپل چی باید باشه و با هم یه شرکت کامپیوتری جدید بزنن. حواسمون هست دیگه، مقاله مال وقتیه که خود جابز زنده بوده. بگذریم. اپل امروز ۱۶۴ هزار نفر کارمند داره. اگه ۱۰۰ نفر آدم رندوم ازش انتخاب کنیم میتونن یه شرکت بسازن که با اپل رقابت کنه؟ معلومه که نه، ما مگه کلا چندتا شرکت توی دنیا داریم که میتونن با اپل رقابت کنن؟ اگه میشد اینا باهم میتونستن هر هزارتاییشون یه چیزی شبیه اپل درست کنن ما فقط از توی شرکت اپل میتونستیم ۱۶۴ تا شرکت درست کنیم. میدونیم نمیشه دیگه، ولی یه جوری انگار برامون بدیهی نیست که بابا اونچیزی که داره ارزش اصلی رو درست میکنه، توانایی یه سری آدم خیلی خاصه که واقعا جاشون رو نمیشه پر کرد.
مثال تیم بسکتبال از این هم عجیبتر میشه. شما فرض کن بریم بهترین بازیکن یه تیم رو بخوای ازشون بگیری، بگی بیا، ۱۲۸ تا بازیکن بسکتبال دیگه بگیر جاش. خب معلومه نمیشه، بازی بسکتبال ۵ نفرس، میخوای چیکار کنی با ۱۲۸ تا بازیکن؟!
پس وقتی میگیم یه کاری درآمدش خوبه، یه کاری درآمدش بده، در واقع داریم میگیم که مردم حاضرن برای یه چیزی بیشتر خرج کنن و برای یه چیزی کمتر. مردم مثلا فوتبال دیدن رو از کتاب خوندن بیشتر دوست دارن. آیا تصمیم درستیه؟ احتمالا نه. آیا انتظار داریم مردم چیزهایی رو بخوان که واقعا براشون بهتره؟ خیلی عجیبه اگه همچین انتظاری رو داشته باشیم. چند درصد مردم حاضرن جای مرغ سوخاری چرب و چیلی هربار سالاد بخورن؟ چند درصد مردم ترجیح میدن جای فوتبال دیدن شکسپیر بخونن؟
وقتی میگیم درآمدها عادلانه نیست، تقریبا همیشه داریم در مورد همین موقعیتها حرف میزنیم. کارهایی که برای مردم خوبه ولی براشون مهم نیست. وقتی در مورد ناعدالتی توی درآمد حرف میزنیم، باید حواسم به منشأ ثروت هم باشه. چیزهایی که آدمها میخوانشون منشأ ثروت هستن!
پس این شد مدل ثروت بابا! یه حرفی رو نصفه ول کردیم چند دقیقه پیش، اینکه خب دزدی و اینها هم یه راهی برای پولدار شدنه، این بخش از اپیزود جاییه که میخوایم به این قضیه برگردیم!
-----------------
توی اکثر تاریخ بشر، دزدی یکی از راههای اصلی پولدار شدن بوده. حالا منظورمون از دزدی چیه؟ اگه داریم در مورد تاریخ قبل کشاورزی بشر حرف میزنیم، حمله کردن به دیگران و گرفتن منابعشون، اگه در مورد بعدش حرف میزنیم، تصاحب کردن زمینهای دیگران توی جنگ و مالیات گرفتن ازشون در زمان صلح.
پاول گراهام میگه سال ۱۰۰۰ میلادی، وقتی ثروت میخواستن، حمله میکردن به یه سری نجیبزادهی دیگه و داراییهاشون رو تصاحب میکردن و میدادن به آدمهای نزدیک به خودشون ولی حوالی ۱۵۰۰ وقتی میخواستن منابع کسی رو بگیرن بیشتر از مسیر سیاسی باهاش درگیر میشدن. حرفش ولی اینه که ته داستان رو که نگاه کنیم، شبیه همه هردو و حتی این ساختار انتقال ثروت همین امروز شاید زیمباوه شاید کار کنه. توی جوامع ساختارمندتر مثل چین اون دوران، به جای درگیری مالیات میگرفتن. خلاصه ولی ته داستان یه حرفه. راه ثروتمند شدن، تولید ثروت نبوده، تصاحب ثروت بوده. مسیرش هم خدمت به یه فرمانروای قدرتمند بوده که وقتی منابع رو گرفت، یه بخشیش رو هم به تو بده!
چی داستان رو عوض کرد؟ ظهور طبقهی متوسط. طبقهی متوسط کسایی بودن که نه ثروتمند بودن نه فقیر. توی جامعهی فئودال، یه آدم یا ارباب بود یا رعیت. ارباب یه مقداری زمین داشت که داراییهاش بودن و خب هرچی کشت میشد توش مال اون بود. رعیت هم هرچقدر میتونست بدزده و قایم کنه از این زمینها میشد داراییش. هرچی بیشترش کار میکرد دیگه بدرد خودش نمیخورد. پس دارایی هر آدمی محدود بود. رعیت قدر دزدیش، ارباب قدر زمیناش. طبقه متوسط اینجا به وجود اومد. اینا یه آدمایی بودن که توی شهرها زندگی میکردن و از محل تولید یه محصولی یا بازرگانی امرار معاش میکردن.
میگه توی قرن ۱۰ و ۱۱ میلادی بود که نجیبزادههای فقیرتر و رعیتها باهم دست به یکی کردن، رفتن توی شهرها و انقدر قدرتمند شدن که بتونن اربابهای فئودال رو نادیده بگیرن و زندگی خودشون رو داشته باشن به عنوان یه طبقهی مستقلی. رعیتها با کشاورزی داشتن ثروت خودشون رو تولید میکردن، این آدمای شهرنشین هم مثل همونا بودن و برای اینکه بتونن ثروتمند بشن از دسترنج خودشون استفاده میکردن (به جز یه تعداد کمی که توی شهرهای ساحلی به شغل شریف دزدی دریایی مشغول بودن!)
فرق این طبقهی متوسط با رعیتها این بود که اینا انگیزه داشتن برای اینکه ثروت بیشتر تولید کنن. گفتیم دیگه رعیته فقط قدی که میتونست از اربابش قایم کنه برای خودش کار میکرد، ولی اینا دیگه ارباب نداشتن که، هرچی کار میکردن و ثروتمندتر میشدن برای خودشون بود. اینجا بود که جامعه یهو شروع کرد به همینطوری ثروتمند و ثروتمندتر شدن. چون حالا آدما میتونستن برای خودشون ثروت درست کنن و ثروت بدست آوردنش یه راه غیر دزدی هم پیدا کرده بود. ساختن یه محصول یا یه سرویسی با کیفیت عالی که همینطوری هی ازش میشد بیشتر و بیشتر فروخت و ثروتمندتر شد. با گذر زمان اصلا ساختار جامعه عوض شد و جامعهی فئودالی کم کم از بین رفت. دیگه کلمهی کارگر و سرمایهدار همه به طبقهی متوسط گفته میشد. پولدارا میشدن سرمایهدار، فقیرترها کارگر. یعنی شما اینطوری نگاه کنید خود بیل گیتس و جف بزوس و ایلان ماسک هم طبقهی متوسطن با تعریف تاریخی این طبقه!
حالا از اینجای مقاله برای خود من خیلی جالب میشه. پاول گراهام میگه، قرن ۱۷م توی انگلیس خیلی شبیه کشورهای جهان سومی الان بوده. فعالیت توی حکومت یکی از راههای ثروتمند شدن بود. اصل ثروت اونموقع از چیزی که بهش میگیم فساد میومد نه از تجارت. قرن ۱۹م تازه جایی بود که این روند عوض شد. هنوزم رشوه وجود داشتا، همه جا هست، ولی این نقطه از تاریخ جاییه که سیاست نوع آدمای توش عوض شد. قبلا آدمهای حریصی که میخواستن پولدار بشن میرفتن توی دولت، توی این نقطه آدمهای خودبزرگبین وارد دولت میشن. کسایی که قدرت براشون مهمه نه خود پول. به وجود اومدن تکنولوژی باعث شده بود که یه راه سریعتر برای پولدار شدن به وجود بیاد. راهی که حتی از دزدی هم سریعتر بود. تصویر مرد پولدار قرن ۱۹م صاحب کارخونس نه یه مقام دولتی.
به وجود اومدن طبقهی متوسط جاییه که ثروتمند شدن از یه بازی جمع صفر، از یه فضایی که هرکسی میخواد سهم خودش از یه کیک ثابت رو زیاد کنه، تبدیل شد به یه بازی با جمعه غیر صفر. حالا هرکسی میتونست یه گوشه بره کیک خودش رو بپزه، لازم نبود کیک از بقیه بدزده! مثالهاش جالبه. استیو جابز و استیو ووزنیاک جیب کسی رو خالی نکردن برای پولدار شدن خودشون. کسی رو بدبخت نکردن. برعکس، با محصولهایی که ساختن هممون رو ثروتمندتر کردن. گوشی موبایل دست ما یه ثروتیه که ۲۰ سال پیش هیچکس نداشته. الان همهی آدما میتونن به یه حدی از این ثروت دسترسی داشته باشن. اینترنت و اطلاعات توش چیزیه که هزاران یا شاید حتی میلیونها نفر رو ثروتمند کرده ولی کسی باهاش بدبخت نشده. این مثالها خیلی با گذشته فرق داره. با وقتی انگلیس میره هند رو استعمار میکنه که ثروتش رو برداره. نمیگم این روش از بین رفتهها. دارم میگم روش مناسبی برای پولدار شدن نیست دیگه. راههای راحتتر و کمهزینهتر وجود داره!
اینجا یه حرف طلایی میزنه پاول گراهام. میگه یادتونه توی بخش قبلی گفتن مدل پول بابا رو. اینکه پول یه سر منشایی داره و به ما میرسه. این داستان اکثریت تاریخ بوده. حالا یه جوونی که میاد کتاب گذشتگان در مورد پول و ثروت رو میخونه و مدل ذهنیش اینه که ثروت از یه جایی میاد، تولید کردنی نیست، معلومه میگه عجب حرفهای درخشانی در مورد ثروت میزنن این نویسندههای قدیمی. به قول خودش میگه وقتی که یه آدم گمراه میرسه به یه آدم تاریخ گذشته. It’s a case of the mistaken meeting the outdated.
میگه مثلا بالزاک نوشته، پشت هر ثروتی یه جنایتی نهفتهست. در حالی منظورش این نبوده که. میگه اگه یکی ثروتی داره که منشاش به درستی مشخص نیست، احتمالا منشاش یه جنایتی در گذشته بوده که انقدر خوب پوشونده شده که هیچکس نفهمیده. همین الانم توی جهان سوم این جمله بتون توضیح پاول گراهام در ۹۰٪ مواقع درسته. حالا تیکهی خندهدارش کجاست؟ اینکه بالزاک خودش توی قرن ۱۹م توی فرانسه زندگی میکرد و سالها از انقلاب صنعتی گذشته بوده. بعد خودش اصلا از مسیر رمان نویسی ثروتمند شده. منظورش این بوده که خودمم جنایتکارم؟
حرف آخر پاول گراهام توی بخش رو بگیم و رد بشیم. میگه هنوز که هنوزه، تعداد کمی کشور هستن که توشون فساد پرهزینهتر و سختتره تا اینکه از مسیر تکنولوژی کسی پولدار بشه. بدیهیه که چون این روش کل اقتصاد رو هم رشد میده، پس ثروتمندترین کشورها جایی باشن که ثروتمندشدن توشون بیشتر از راه تولید ثروت اتفاق میفته. اکثرجاهای دنیا هنوزم سریعترین راه ثروتمند شدن دزدیه!
بخش بعدی حرف پاول گراهام اهرم تکنولوژیه اسمش. حالا الان میگم براتون داستانش چیه.
--------------
سوالی که میخواد بهش اینجا جواب پاول گراهام اینه که آیا تکنولوژی فاصلهی بین آدمای ثروتمند و فقیر رو زیاد میکنه یا نه؟ جوابش اینه که حتما فاصلهی بین آدمهایی که مفید کار میکنن با کسایی که غیر مفید کار میکنن زیاد میشه. اصلا تکنولوژی همینه تعریفش. یه کشاورزی پر انرژی با یه تراکتور میتونه ۶ برابر قبل زمین شخم بزنه. ولی شرطش اینه که روشهای جدید کشاورزی رو یاد بگیره. پاول گراهام میگه در طول عمرم من اصلا دیدم که تکنولوژی چطوری تغییر وسیع ایجاد میکنه. میگه بچه که بودم من، به عنوان یه نوجوون توی مغازهی بستنی فروشی کار میکردم و بستنی قیفی میفروختم به آدما. این کار تنها شغلی بود که برای من پیدا میشد اونموقع. ولی یه نوجوون دبیرستانی الان میتونه سایت درست کنه، نرم افزار بسازه. نکته اینه که تعداد کمی از نوجوونها الان میرن اینکارارو میکنن. اکثرشون بازم میرن بستنی فروش میشن. میگه سال ۱۹۸۵ اولین باری که من بالاخره تونستم کامپیوتر بخرم و بعد چند ماه به عنوان یه برنامهنویس فریلنسر پروژههای مختلف میگرفتم و انجام میدادم. چند سال قبلش همچین شغلی رو داشتن برای من غیرممکن بود. اصلا شغلی به اسم برنامهنویس فریلنسر وجود نداشت. وقتی اپل اولین کامپیوترهای خونگی رو درست کرد، نوعی از ثروت رو ایجاد کرد که منم باهاش میتونستم ثروتمند بشم.
میگه به نظر میاد که تکنولوژی کارها رو به صورت نمایی مفیدتر میکنه پس ما باید انتظارمون این باشه که اونایی که مفید کار میکنن به صورت نمایی، مفیدتر از بقیه بشن. حالا آیا این قضیه فاصلهی پولدار و فقیر رو زیاد میکنه؟ بستگی داره که منظورمون از این فاصله چی باشه! تکنولوژی داره فاصلهی درآمدی رو زیاد میکنه. ولی مهمه منظورمون از ثروت چیه. صد سال پیش ثروتمندها یه زندگی متفاوتی با آدمای فقیر داشتن. قبلا پولدارها چندینتا خدمتکار داشتن، کالسکههایی داشتن که چندین اسب اونها رو میکشید و لباسهای خیلی ناراحتی میپوشیدن که کس دیگهای نداشت. با پیشرفت تکنولوژی آدمای ثروتمند زندگیشون خیلی شبیهتر شده به یه آدم معمولی و متوسط. مثال خوبش ماشینه. هنوزم میشه یه ماشین دستساز فوق گرون خرید که چند صد هزار دلار قیمتشه. ولی خب همچین کاری چندان منطقی نیست دیگه. اکثر شرکتها ماشینهای نسبتا ارزونی میسازن که بخاطر اینکه توی تعداد خیلی بالا تولید میشن، هزینهی ساخت کمی دارن و کیفیتشون خیلی خوبه. دلیلش اینه که میشه هزینهی طراحی و ساخت کارخونه برای این ماشینها رو سرشکن کرد روی صدها هزار ماشینی که از اون مدل ساخته میشه و کیفیت خیلی بالا رو با هزینهی خیلی کم فراهم کرد. بهش میگن economy of scale. یه ماشینی که دستسازه و تعداد کمی ازش ساخته شده، هر چندوقت یه بار خراب میشه و به این راحتیها هم نمیشه درستش کرد. الان تنها دلیلی که یکی از ماشینها رو کسی میخره اینه که نشون بده من میتونم همچین ماشینی سوار بشم! پولش رو دارم!
یا از اون راحتتر. شما صنعت ساعتسازی رو نگاه کنید. ۵۰ سال پیش اگه یه ساعت گرون میخریدید عملکردش خیلی خیلی بهتر از یه ساعت ارزون بود. وقتی ساعتها مکانیکی بودن، ساعتهای گرون خیلی دقیقتر زمان رو نگه میداشتن و خطای کمی داشتن. از وقتی کوارتز اختراع شد یه ساعت معمولی ارزونقیمت بسیار دقیقتر از یه ساعت پتک فیلیپ چند صدهزار دلاری زمان رو نگه میداشت. تنها چیزی که تکنولوژی نمیتونه ارزونش کنه، برنده. برند اون آخرین چیزیه که تفاوت بین پولدار و فقیر رو نشون میده. تاثیرش ولی بازم خیلی خیلی کم شده. سال ۱۹۰۰ اگه شما کالسکه داشتید، کسی ازتون نمیپرسید برندش چیه، همین که کالسکه دارید یعنی پولدارید. اگر پول نداشتید، پیاده روی میکردید! الان ولی فقیرترین آمریکاییها هم ماشین رو دارن. فقط بخاطر تبلیغات ما میتونیم تشخیص بدیم که کدوم ماشین ارزونه و گرون. الان که چندین ساله ماشینهای خارجی نیمودن ایران، اگه لوگوی روی ماشین رو حذف کنیم، بعیده بتونیم تشخیص بدیم ماشین چینیه، کرهایه، ژاپنیه، آلمانیه یا چی!
این مدله همینجوری توی صنعتهای مختلف تکرار میشه. اگر به اندازهی کافی تقاضا برای هر محصولی وجود داشته باشه، تکنولوژی همینطوری هی نسخههای ارزونتر و کارا تر اون محصول رو میسازه. شما موبایل هوشمند رو نگاه کنید. از نظر تکنولوژی تقریبا بین موبایلهای اپل و سامسونگ و شیائومی یا هواوی هیچ تفاوتی وجود نداره. چرا؟ چون همه میخواستنش، پس تکنولوژی یه راهی پیدا میکنه که انقدر ارزونش کنه که همه بتونن بخرنش. الان توی کشورهای فقیر آفریقایی هم اکثر آدما اسمارت فون دارن. خیلیاشون برق ندارن، یه پنل خورشیدی گذاشتن روی سقف که لامپ خونه رو روشن میکنه و باهاش موبایلشون رو شارژ میکنن!
تکنولوژی خلاصه راحت قراره بکنه زندگی رو و هیچ چیزی بیشتر از راحتی برای ثروتمندها مهم نیست. اصلا انگار نماد ثروتمند بودن راحتیه. این میشه که اون محصولای نسبتا ارزون برای ثروتمندها هم معمولا بهتر میشه تا محصولات گرون. میگه شما دور و بر خودتون رو نگاه کنید. اکثر کسایی که میشناسید همون غذایی رو میخورن که شما میخورید، همون مدل لباسهایی رو میپوشن که شما میپوشید. ممکنه محلهی خونشون فرق کنه با شما، یا خونشون از شما بزرگتر باشه. یا مثلا ماشین بهتری سوار بشن. ولی اکثر آدما ماشین رو دارن، غذاهای مشابه میخورن و لباسهای مشابه میپوشن. حتی همون خونه و ماشین هم از متریالهای مشابه ساخته شدن. همون سیمان و آهن و سیم مسی و گچ و آجر توی همهی خونهها استفاده شده!
حتی پولدارها زمانشون رو مثل بقیه صرف میکنن. اکثرشون انقدر پولدار هستن که لازم نیست کار کنن، ولی فشار اجتماعی روی آدما و این حس پوچی حاصل از بیکاری باعث میشه که اونا هم به اندازهی بقیه کار کنن. حداقل اگه کار مفیدی ندارن هم ادای کار کردن دربیارن! ۲۰۰ سال پیش دنیا اینشکلی نبوده. اگر یه زن از طبقهی متوسط با یه مرد پولدار ازدواج میکرده ازش انتظار داشتن ارتباطش با دوستاش رو قطع کنه. الان اگه یکی به دوستاش بگه من همسرم پولداره و دیگه از نظر اجتماعی درست نیست با شما وقت بگذرونم، حداقل من با خودم فکر میکنم که مگه عصر حجره! یعنی چی من بیشتر پول دارم پس دیگه با تویی که کمتر پول داری وقت نمیگذرونم! اون ساختار اجتماعیی که الان وصله به پولدار بودن توی دنیا، سیستم آموزشه. فقط اگه از یه حدی پولدارتر باشی توی دنیا میتونی توی بهترین مدرسهها و دانشگاهها درس بخونی!
خلاصه، تکنولوژی فاصلهی کیفیت زندگی پولدار و فقیر رو کم و کمتر میکنه. اون چیزی که عوض میشه ولی تفاوت پولیه که آدما دارن. اون هرروز بزرگتر میشه. پاول گراهام میگه اگه لنین رهبر جماهیر شوروی الان زنده بود و توی یه شرکت تکنولوژی قدم میزد و میدید که مدیرعامل روی یه میز مشابه بقیهی کارمندا نشسته توی همون جایی که بقیهی کارمندا دارن کار میکنن به کار خودش میرسه، همه لباسهای شبیه هم پوشیدن و غذای شبیه هم میخورن، تازه با اسم کوچیک هم همدیگه رو صدا میکنن، فکر میکرد تصویرش از سوسیالیسم به واقعیت پیوسته. تا اون لحظهای که موجودی حساب بانکی آدما رو میدید! اونموقع با خودش میگفت، اوپس!
آیا تکنولوژی باعث میشه فاصلهی طبقاتی زیاد بشه؟ به نظر میرسه توی هرچیزی بجز مقدار پول این اتفاق نیفتاده!
------------
مقالهی اول اینجا شروع میکنه به توضیح دادن اینکه این اختلاف طبقاتی چیز بد و غیر طبیعیی نیست ولی فکر میکنم اونقدری برای مخاطب پادکست ما جالب نباشه این داستانهایی که میگه، برای همین میخوام برم سراغ مقالهی دوم که توی سال ۲۰۲۱ نوشته شده. پاول گراهام اومده ۱۰۰ نفر بالای لیست فوربز که پولدارترین آدمهای دنیا توی اون سال بودن رو بررسی کرده تا ببینه داستانشون چیه؟ پولدارترینها چطوری پولدار شدن. اینکار رو هم به صورت تاریخی کرده. از سال ۱۹۸۲ یعنی حدود ۵۰ سال پیش، این مجله اومده و لیست ۱۰۰ نفر پولدارترین آدمای دنیا رو منتشر کرده و به نظرم اینکه چی شده اینا پولدار شدن، میتونه یه حرف جالب باشه برای اینکه این فصل کارکست رو باهاش تموم کنیم. حالا مقاله رو که تعریف کنم، احتمالا دلیل اینکه این دوتا مقاله رو چسبوندم به هم براتون روشن میشه.
میگه سال ۱۹۸۲ اگه به لیست نگاه میکردید ۶۰ نفرشون، از مسیر ارثی که بهشون رسیده بوده توی این لیست قرارگرفته بودن. فقط ۱۰ نفرشون، نوادگان یه آقایی بودن اسم du pont. توی سال ۲۰۲۰ ولی این عدد از نصف هم کمتر شده و ۲۷ نفر از ارثی که بهشون رسیده توی این لیست هستن. حالا چرا تعداد کسایی که ارث دارن کمتر شده؟ مالیات بر ارث زیاد شده؟ نه برعکس کلی هم کم شده. مسئله این نیست که ارث کمتری داره به آدما میرسه. برعکس، مسئله اینه که کسایی که خودشون ثروتمند میشن تعدادشون زیاد شده. حالا این ۷۳ نفر دیگه چطوری پولدار شدن؟ یا از مسیر ساختن شرکت که ۷۵٪شون اینطورین، یا از مسیر سرمایه گذاری که ۲۵٪ بقیشون رو تشکیل میده. ۵۶ نفر از شرکتهای جدید ثروتمند شدن که ۵۲ تاشون موسس شرکت بودن، دوتاشون از اولین کارمندهای شرکت بودن و دوتاشون همسر کسایی بودن که شرکت بزرگی ساختن، ۱۷ تاشون هم شرکتهای سرمایهگذاری رو مدیریت میکنن. سال ۱۹۸۲ هیچکدوم از صاحبین شرکتهای سرمایهگذاری توی این لیست نبودن، این شرکتها وجود داشتن ولی مالکهاشون اونقدری پولدار نشده بودن که به ۱۰۰ نفر اول برسن. ۲ تا چیز عوض شده، یکی روشهای سرمایهگذاری جدید پیدا شده که باهاش میشه سود زیادتری بدست آورد (مثل سرمایهگذاری خطرپذیر) و دومیش هم اینه که آدمهای بیشتری اعتماد میکنن به این شرکتها که پولشون رو بهشون بدن.
خلاصهی داستان ولی روش اصلی پولدار شدن شرکت جدید ساختنه و جالب اینکه نوع این شرکتهای جدید هم عوض شدن. توی ۱۹۸۲ از ۴۰ نفری که شرکت داشتن، حداقل ۲۴ نفرشون از مسیر املاک یا نفت و گاز پولدار شده بودن. ولی توی سال ۲۰۲۰ از ۷۳ نفری که نوادگان آدمهای پولدار نبودن، فقط ۴تاشون از مسیر املاک و ۲تاشون از مسیر نفت و گاز ثروتمند شدن!
روش جدید پولدار شدن یه چیزیه که همه بهش میگن شرکت تکنولوژی. حالا این شرکت تکنولوژی خودش نیاز به تعریف کردن داره. مثلا آمازون که جنس میفروشه رو چرا نمیذاریم توی دستهی خرده فروشی یا مثلا تسلا که ماشین درست میکنه رو چرا نمیذاریم توی دستهی خودروساز ها؟ چرا به هردوشون میگیم تکنولوژی. پاول گراهام میگه شما یه شرکت خرده فروشی به من نشون بده که یه محصولی شبیه به AWS، سیستم کلاود آمازون ساخته باشه. یا یه خودروساز دیگه به من نشون بده که مدیرعاملش موشک بفرسته فضا! نداریم که. اینا ذاتا انگار با شرکتای قبلی فرق دارن. یه جوری انگار سرمایهگذارهای خطرپذیر هم این رو میفهمن. یعنی این شرکتا فقط جایی هستن که سرمایه ازشون جذب میکنن. یه طوری انگار اون چیزی که باعث میشه این شرکتها موفق بشن تکنولوژیهای جدیده، نه مدیرعاملهایی که بهترین تصمیمها رو میگیرن و خیلی هم انگیزه و انرژی دارن. توی سال ۱۹۸۲، اون کسایی که از مسیر املاک و نفت و گاز ثروتمند شدن، تکنولوژی بهتری از بقیه نداشتن معمولا بلکه مدیرعاملهایی داشت که قراردادهای خوب میبستن و تصمیمهای درست میگرفتن. ولی زمین بازی توی آمریکا انگار کم کم عوض شده. میگه که میان میگن ضریب جینی عوض شده و شرایط بدتره، ولی نگاه نمیکنن که توی سال ۱۹۸۲ کسایی که ثروتمند شدن یا بابای پولدار داشتن، یا از زمین منابع رو میکشیدن بیرون و میفروختن، یا دلالی ملک انجام میدادن. نه اینکه اینکارا بد باشه ها، ارزشگذاری نمیکنیم. حرف اینه که نوع کاره عوض شده و در نتیجش ضریب جینی تغییر کرده. دیگه از اول اپیزود زیاد از این قضیه حرف زدیم بگذریم ازش.
حرف متفاوتی که اینجا میخواد بزنه اینه که سال ۱۸۹۲ توی آمریکا ۴۰۴۷ تا میلیونر وجود داشته، از بین اینا ۲۰٪شون فقط ارث بهشون رسیده بوده. یه روزنامهای همون موقع مینویسه که این آدمها با استفاده از تکنولوژی تولید انبوه ثروتمند شدن. یعنی این دورهی ۱۹۸۲ یه چیز استثناییه توی تاریخ بعد از انقلاب صنعتی. دنیا معمولا برعکس بوده، مسیر ثروتمند شدن از تکنولوژی میگذشته، یه چیز جدیدی مال سال ۲۰۲۰ نیست این داستان. حالا سوال اینه که این وسط سال ۱۹۸۲ چی شد که دنیا فرق میکنه با قبل و بعدش. این اونحرفیه که از کل این مقاله برای من جالبه. اون چیزیه که میخوام باهاش این فصل پادکست رو تموم کنم!
اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ میلادی یه روندی توی آمریکا شروع شد. آقای jp morgan به عنوان مثال شروع کرد هزاران شرکت کوچیک رو خریدن و تبدیل کردن به صدها شرکت عظیم. بعد از جنگ جهانی دوم یه نویسندهی بزرگ مینویسه که اقتصاد آمریکا توسط دوتا چیز داره مدیریت میشه، یا با کارتلهایی که توسط حکومت کنترل میشن و یا توسط چندتای ابرشرکت که الیگارشها صاحبشون هستن. یه لحظه چشممون رو ببندیم فکر میکنیم که داریم در مورد روسیه صحبت میکنیم یا در مورد جاهای دیگه!
توی سالهای حوالی ۱۹۶۰، اگر هم کسی دوست داشت، نمیتونست به این راحتی شرکت خودش رو درست کنه، مجبور میشدن کارآفرینها که برای این شرکتهای بزرگ کار کنن، حالا چرا؟ چون نمیتونستن شرکتشون رو تحت فشار این الیگارشها و کارتلهای دولتی زنده نگهدارن! ای دل غافل! داریم در مورد آمریکا حرف میزنیمها، حواسمون باشه!
وقتی همه کارمند شرکتهای بزرگ بودن، ضریب جینی کاهش پیدا کرد، چون کسی نمیتونست برای خودش ثروتمند بشه، همه توی یه سطح مشخصی که شرکتها بهشون پول میدادن گیر کرده بودن. حوالی ۱۹۷۰ بود که داستان شروع کرد به عوض شدن. چرا؟ یه بخشیش بخاطر این بود که این شرکتهای عظیم دیگه کارایی نداشتن، از قسمت قبلی حرف یادمونه وقتی فرصت برای رشد شخصی وجود نداشته باشه چی میشه دیگه، سیستم میره به سمت دزدی و فساد. همین اتفاق توی آمریکای اون دوران هم افتاده بوده و خب شرکتها کند و بی خاصیت شده بودن. دیگه توی ۱۹۷۰ کل اقتصاد شده بوده چندتا کلونی قدرتمند که خودشون رو از چنگال بازار آزاد حفظ میکردن. رئیس جمهور وقت آمریکا، آقای کارتر، متوجه این داستان میشه. حواسمون هست داریم در مورد حوالی انقلاب توی ایران حرف میزنیم. بگذریم، کارتر متوجه میشه که اوضاع خرابه و یه موجی رو راه میندازه به اسم مقررات زدایی. با اینکار شروع میکنه تمام قوانینی که الیگارشها درست کرده بودن رو از بین بردن تا اقتصاد به سمت آزاد شدن حرکت کنه. ولی این مسئله تنها چیزی نبود که شرکتهای jp morgan رو نابود کرد. مسئلهی دوم به وجود اومدن میکروالکترونیک بود. تکنولوژیهای مربوط به ترانزیستور و IC داشت توی دنیا درست میشد و این تکنولوژیها تواناییهای خارقالعادهای داشتن که میتونستن دنیا رو کاملا تغییر بدن و واقعا تغییر دادن. پاول گراهام میگه شما فرض کنید زندگی توی اقتصاد اون موقع یه دریاچهای بود که روش یخ زده. اولش فقط اگر از گوشههای سعی کنیم میتونیم از توی دریاچه یخ رو بشکنیم و بیرون بیایم. ولی چیزهای مختلفی یخ دریاچه رو نازک کرد و دیگه میشد از وسطش هم انگار یه مشت محکمی کوبید و بیرون اومد. حالا لبههای دریاچه چی بود؟ تکنولوژی خالص، شرکتهایی که یا سخت افزار میساختن یا نرمافزار ولی حوالی ۱۹۹۰ دیگه چیزی که بهش میگفتن استارتاپ داشت از وسط دریاچه مشت میکوبید و بیرون میومد، شرکتها شروع کردن بازی شبکههای تلویزیونی و حتی خودروسازها رو بهم زدن. تکنولوژی بودها ولی بازار، بازار تکنولوژی خالص نبود!
حرف پاول گراهام اینه که اگه تا اواسط قرن ۲۰م بریم عقب، فکر میکنیم پولدار شدن با ساختن شرکت یه چیز جدیدیه، ولی اگه به اندازهی کافی بریم عقب میبینیم که یه ۵۰۰ سالی قدمت داشته. خلاصهی حرفش از اینجا به بعد مقاله اینه ساختن شرکت داره آسونتر میشه. هم جامعه کم کم داره یادش میاد که زندگی یه جور دیگه هم بود. میگه اگه بخواید شرکت بزنید، پدر و مادرتون وحشت نمیکنن. تکنولوژی هزینه رو کم کرده، نمیدونم شرکتها سریع رشد میکنن پس ارزشمندترن. ولی واقعیت رو بخوام بگم، من اینهایی که میگه رو توی کشور خودمون نمیبینم. ما هنوز از اون نقطهای که داره حرفش رو میزنه، دهها سال عقبیم. برای همین دیگه نمیرم توی جزئیات حرفش، همین الان هم پادکست طولانی شده، اگه دوس داشتید خودتون برید و این چندتا پاراگراف رو بخونید.
از این شروع کردیم که اختلاف درآمدی از کجا به وجود میاد، بعد رفتیم سراغ دلایلی که آدما فکر میکنن اختلاف طبقاتی بده، اول در مورد این حرف زدیم که مدل ذهنی اولیهی ما ممکنه اینطوری نباشه که ثروت خلق میشه، بلکه فکر کنیم ثروت فقط منتقل میشه و این بشه که فکر کنیم اختلاف درآمدی چیز مشکل داریه، بعد رفتیم سراغ دلایل تاریخی، اینکه توی اکثر تاریخ توی اکثر جاهای دنیا، پولدار شدن نتیجهی دزدی و غارت و فساد بوده و این قضیه باعث میشده که آدما فکر کنن ثروت چیز بدیه. توضیح دادیم تکنولوژی چطوری باعث شده که فساد و دزدی راه مناسبی برای پول درآوردن نباشه. بعد رفتیم سراغ پولدارترین آدمای آمریکا و سعی کردیم روند تغییر ثروتمندها توی آمریکا رو بررسی کنیم و ببینیم این فساد و تولید ثروت که ازش حرف زدیم چطوری قویتر و ضعیفتر شده توی اون فضا. در مورد این حرف زدیم که بروکراسی و الیگارشی دشمن تولید ثروت هستن و چطور قانونگذاری و پیشرفت تکنولوژی باعث شده که فرصتهای تولید ثروت دوباره به وجود بیان!
آخراپیزود:)
بعد حدود ۱ سال و نیم رسیدیم به آخر این فصل از کارکست. این فصل بالا و پایین زیاد داشت، دیر و زود شدن اپیزود زیاد داشت، ولی ما تمام تلاشمون رو کردیم که این مسیر رو به جلوی پادکست قطع نشه. توی چند ماه پیش رو سعی میکنیم مشکلات که روی هم تلنبار شدن توی این مدت رو باهاشون مواجه بشم که بتونیم فصل بعد رو منظمتر و با کیفیتتر شروع کنیم. تمام تلاشمون اینه که فصل بعدی رو زود شروع کنیم ولی احتمالا چند ماهی انتشار اپیزودهای جدید متوقف میشه که ما بتونیم ساختارمون رو دوباره مرتب کنیم. توی این مدت که نیستیم سعی میکنیم توی کامیونیتی کارکست فعالتر بشیم، حرفای جالبمون رو اونجا بزنیم و بیشتر به سوالات شما جواب بدیم. اگر توی تلگرام ندارید مارو میتونید از توی توضیحات این اپیزود پیدا کنید کامیونیتی رو.
قبل اینکه این فصل رو تموم کنم میخوام یه پادکست جالب بهتون معرفی کنم که البته انگلیسیه. اسم پادکست foundersه و ایدهش اینه که بیایم و زندگینامهی کارآفرینهای موفق تاریخ رو بخونیم و هرچی که به نظرمون توی کار و زندگیمون قابل استفادهست رو ازش یاد بگیریم. به قول خود سازندهی پادکست، اگر ما بتونیم با خوندن زندگینامه، ۵٪ دانش یه آدم مهم که ۵۰ سال کار کرده رو یادبگیریم. توی چند روز میتونیم چند سال از دانش و تجربهی اون آدم رو بدست بیاریم و خب بعد چند وقت واقعا سالها توی زندگی جلو بیفتیم. به عنوان یه پیشنهاد، یه اپیزود این پادکست در مورد چارلی مانگر رو براتون توی توضیحات این اپیزود گذاشتم برای گوش کردن. قبل از اینکه برید سراغ این پادکست ولی میخوام حواستون رو به یه چیزی جمع کنم. کسب و کارهای موفق، نتیجهی تلاش، تصمیمهای درست و شانسه. اگر یادمون بره که پارامتر شانس چیز مهمیه، ممکنه به جای اینکه دنبال الگوهای واقعی بگردیم، بچسبیم به یه چیزی که چندان مهم هم نباشه. مثلا چمیدونم یه مدتی مد شده بود، ملت مثل استیو جابز فقط یه مدل لباس میپوشیدن و فکر میکردن این میشه منبع اصلی موفقیتشون. موفقیت توی کسب و کار راه آسون نداره، شاید بعضیا شانس بیارن و زود موفق بشن ولی معمولا موفقیت توی کسب و کار حاصل چندین بار شکست خوردن و نا امید نشدنه و ممکنه با شنیدن این زندگینامه و داستان موفقیتهای خارق العاده، این رو یادمون بره. خلاصه که موقع گوش کردن این پادکست توصیه میکنم عینک شکاکی و تحلیلگریتون رو از چشمتون در نیارید.
میخوام این آخر کاری ازتون تشکر کنم بابت اینکه یه فصل دیگه همراه کارکست بودید. ازتون خواهش کنم که توی این مدتی که نیستیم مارو به دیگران معرفی کنید، اگر پیشنهادی، انتقادی، نظری، بحثی، صحبتی چیزی دارید حتما بهمون بگید تا بتونیم فصل بعدی رو بهتر از همیشه پیش ببریم. آخر سر هم مثل همیشه میخوام تشکر کنم از تیم کارکست، محمد رستگار زاده، علی امیریان، آیلار صیامی، پویا کهندانی و سارا میرموسی. این بود اپیزود ۶۰م از کارکست!
http://paulgraham.com/richnow.html
http://www.paulgraham.com/gap.html
بقیه قسمت های کارکست رو می تونید از طریق cast box هم گوش بدید.