ز دست " فیسبوک "هر دم زنم داد
که ما را کرده است اینگونه معتاد!
چنان خبره شدیم در چت که گویی
ز گهواره چنین آموخت استاد
امان از دست ادمین گروه ها
که ما را میکنند سانسور چو ارشاد
چنان گشتیم ما غرق مجازی
که دنیای حقیقی رفته از یاد
چه شد آن گوشی های ساده قبل
اریکسون، موتورلا روح تان شاد!
از آن نوکیا و آن یازده دو صفرش
گرفته تا به شصت و شیش، هشتاد!
از ان روزی که سی بی آن شد اندروید
نمانده وقت من یک لحظه آزاد..
چنان درگیر لایک و پست گشتیم
که ما را رفته بود استوری از یاد
مدیر خانه و شغلم کم ام بود!
که ادمینی فیسبوک گشت مازاد!!!!
از آن دم آشنا گشتم چو با فیس
شدم بنده پنیر و همسرم کارد!!
اگر چه صد فرند دارم به فیسبوک
“بلاک” زندگی گشتیم ... ای داد
خودم دانم نصیحت حرف مفت است
که حلوا خورده را منع است ایراد
تلف شد وقت من با این غزل چند
گروهی تازه آن سو گشته ایجاد
رسیده چند پیام تازه بر من
کنون باید بخوانم: اوه.. مای گاد…!!!
نگاهم میکند با خشم همسر
بدین معنی که گود بای روزتان شاد
سعیدعرفانی