بستنی یخی

حوصله نوشتن ندارم

هفته بعد امتحانا شروع میشن

شهریور امسال خیلی محسوس تر بود

منظورم پایان تابستونه

یه سال جدید

یه ترم جدید

همخونه جدید

ولی آدمای سمی قبلی همچنان هستن

دلم یه روز سرد زمستونی میخواد تو دمای منفی 11 درجه پرده هارو بکشیم و کنار بخاری بخوابم و وقتی از خواب بیدار شدم یه لیوان چای دارچینی داغ بخورم

عاشق اون بوی دارچینی ام که بعد از ریختن آب جوش می پیچه تو فضا

کاش میشد فضای اون خونه رو از خاطرات پاک کرد

کاش دیگه از در و دیوارش صدای گریه نمیشنیدم

کاش ارتعاش صدای خودم و توی خونه نمیشنیدم

راستش دیگه نه وقتش و دارم که به این فکر کنم کی بهم بدی کرد کی بهم خوبی نه حوصلش و

دیگه نه وقتش و دارم به این فکر کنم که کی پشت سرم چی میگه نه حوصلش و دارم

دلم همون عصر زمستونی رو میخواد وقتی از خواب بیدار میشم ببینم خورشید غروب کرده و خونه تاریکه

بخاری روشنه و خونه تو تاریکی مطلق غرق شده

و من تنهام

همه جا ساکته اما ذهنم شلوغ تر از هرجاییه

هیچ وقت دلم نمیخواد چراغا رو روشن کنم

بزار ساکت باشه بزار تاریک باشه بزار یادم بره لعنتی بزار یاد بره چی گذشت

دلم میخواد دوباره سلاحم و بردارم

سلاح من خلاصه میشه تو یه هدفون و یه پلی لیست که تو تک تک لحظات زندگیم کنارم بودن

دلم میخواد تو هوای سرد زمستون هدفونم و بزنم روی گوشم

پوتینام و پام کنم

و تا خود بینهایت پیاده راه برم

اونقدری راه برم که از درد بی حسی همه چیز و فراموش کنم

اونقدری راه برم که تنها حسی که داشته باشم حس لرز توی پاهام باش

حس رخنه کردن سرما تو تک تک سلولام

دلم میخواد اون سرما رو با پوست و استخونم حس کنم

سرما ‌، شبگردی تا ساعت 10 شب ،موسیقی و صدای شهری که تو سکوت شب و آسمون تاریک گم میشه

تنها ترکیبی که میتونه این روزهامونو بسازه

و شاید حتی برام تمام عمرمون کفایت کنه ....