
کمدی سیاه، ژانریه که خیلی راحت میتونه اعصاب آدمو به هم بریزه؛ اما دقیقاً همون لحظهست که اگه کارگردان بتونه تعادل ظریف بین تلخی و طنز رو حفظ کنه؛ خروجی میتونه تبدیل بشه به یه فیلم موندگار و خاص. وقتی این ژانر از سیاهی مطلق فاصله میگیره و به سمت خاکستریها و رنگهای روشنتر کشیده میشه؛ اونجاست که فیلم جلوهای زیباتر و انسانیتر پیدا میکنه.
حالا بریم سراغ فیلمی که من دیدم. فیلمی از کارگردانی که ازش بهتر از این انتظار نمیرفت چون تو سال ۲۰۰۳ فیلم ترسناک بنبست رو ساخته بود(مثل فراستی فقط از روی پوستر فیلم فهمیدم فیلم خوبی نیست).
باید بگم که فیلمنامه خوب بود، اما چیزی که توجه منو جلب کرد، شباهت زیادش به سهگانهی افسانهای طعم کورنتو بود.
از لحظهای که فیلم شروع شد، حس کردم دارم یه نسخهی چهارم از اون سهگانه میبینم. دکوپاژها، میزانسنها و حتی تدوین فیلم، همه فریاد میزدن که اینجا یه تقلید تمامعیار از طعم کورنتو در جریانه. کارگردان خواسته یا ناخواسته، انقدر از سبک اون مجموعه الهام گرفته که بشه این فیلم رو بهعنوان یه ادامهی نانوشته از اون دونست. و خب، وقتی سایمون پگ (بازیگر سهگانه مذکور) تو فیلم حضور داره، دیگه چه مدرکی از این واضحتر؟
درکل، هنوزم به نظرم بهترین آثار این ژانر چرت و پرت، دکتر استرنجلاو و در بروژ هستن؛ فیلمهایی که با همهی تلخیشون، میشه باهاشون کنار اومد و ازشون لذت برد.
در نهایت، تنها نکتهای که باعث شد این فیلم تو ذهنم بمونه، جدا از پایان تلخ و آزاردهندهش، همین حس نوستالژیک طعم کورنتو و البته دوبلهی بینقص زندهیاد جلیلوند و تیم حرفهای دوبلاژ سیما بود؛ دوبلهای که طعم دیگهای به این مزخرف بخشید.
نتیجه این همه حرف: اگر وقت برای تلف کردن دارید ببنید ولی اگر قراره کار بهتری در ازای تلف شدن اون زمان انجام بدید؛ برید و اون کار بهتر رو انجام بدید.
پایان.