Kei
Kei
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

استفراغ


دارم غرق می‌شم. هر روز سر یه ساعت تقریبا معین کل وجودم از هم می‌پاشه و مغزم خون بالا میاره. دارم پیش چشم همه غرق می‌شم و همه فکر می‌کنن دارم از شنا کردن لذت می‌برم. نمی‌دونم باید به چی و کی چنگ بندازم. صبح که از خواب پا می‌شم با خودم می‌گم نه امروز فرق داره. امروز همه‌چی درست پیش می‌ره. می‌رم کلاس، می‌رم قدم می‌زنم، دو نخ سیگار می‌کشم و به آلبوم جدید سورنا گوش می‌دم، با بچه‌های کلاس هم‌صحبت می‌شم و درس می‌خونم و همه‌چی تموم می‌شه. اما خب، نه. همیشه تو ساده‌ترین شرایط، تو رندوم‌ترین مکان و در حال انجام دادن روتین‌ترین کار یهو قلبم شدت می‌گیره. وسط زندگی عادی یهو پرتاب می‌شم به مرکز سیاهی، به وسط سیاه‌چاله. گریه تنها راهم برای کشتن جاذبه‌ایه که مغزم رو متلاشی می‌کنه ولی خب اونم زیاد دوستم نداره و باید مدت زیادی رو التماسش کنم تا بیاد و نجاتم بده. دارم غرق می‌شم و ازین غرق شدن همیشگی و نمردن خسته‌م. پوکساید حالم رو خوب نمی‌کنه. سیگار دیگه اثری نداره. حتی سورناهم فقط برای چند دقیقه من رو به دنیای تخیلی و فانتزی‌ای که تو سرم ساخته شده می‌بره. دارم غرق می‌شم و هیچکس نیست بهش بگم حداقل غرق شدنم رو تماشا کنه.


زندگی عادی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید