Kei
Kei
خواندن ۱ دقیقه·۲ روز پیش

کودک


امروز سعی کردم تورو به یاد بیارم. تو کجایی؟ جایی در پس ذهنم؟ یا وسط هیاهوی خاطرات خانوادگی؟ الکل‌های پدر تورو غرق خودش کرد یا پشت عروسک‌هایی که بعد از ساعت‌ها رانندگی برات می‌آورد قائم شدی؟ چرا چهرت خاطرم نیست؟ چرا هرچقدر تلاش کنم نمی‌تونم پیدات کنم؟ کجا رفتی بدون من؟ تو اولین روز ۱۲ سالگیم فرار کردی؟ یا اصلا نبودی؟ بیشتر از هر زمانی بهت احتیاج دارم. بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی دلم برات تنگ شده. چرا جوری رفتار می‌کنی انگار ازم متنفری؟ چرا نمی‌آی تا دستم رو بگیری؟ خودت می‌دونی که از اول اینطوری نبودم. من ناراحتت کردم یا توهم خسته شدی و تصمیم گرفتی رها کنی همه‌چیز رو؟ با شنیدن صدای هر بچه‌ای یاد تو می‌‌افتم. یعنی توهم اینطوری بودی؟ یا توهم مثل من از درون درد می‌کشیدی و فقط تظاهر می‌کردی. کجایی عزیزکم؟ به خاطر نخریدن اون لباس با مامان قهر کردی؟ یا از بابا ترسیدی و اون روز خودت رو تو حموم برای همیشه حبس کردی؟ هروقت بهت فکر می‌کنم صفحه‌ی سفیدی از خاطرات رو می‌بینم که تو اون گوشه نشستی و گریه می‌کنی. هیولا تورو زندانی کرده یا توهم مثل من داری ازش فرار می‌کنی؟ نترس بچه! من اینجام. برگرد پیشم. برگرد و من رو اینجوری وسط این آدما تنها نزار. برگرد علیرضا کوچولو برگرد.من تورو می‌فهمم. تنهام نزار بچه من بدون تو خیلی می‌ترسم. برگرد.

بچهخاطراتفرار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید