کاش روزگار، ماده ای بهتر و دست نیافتنی تر از این فلزات و سنگ ها، برای داد و ستد در اختیارمان می گذاشت و شرف و عزتمان مانع خیانت و باعث وفای به عهدمان می شد. کتاب "آخرین نبرد در خوارزم" توسط میثم رمضانپور در قطع رقعی و توسط انتشارات مطبوعات دینی به چاپ رسیده است. و از کتاب فروشی های معتبر از جمله سایت کتاب قم قابل تهیه می باشد.
مدتی گذشت و آنها در هر نقطه ای که میسر می شد با تمام سرعت می تاختند، شب نزدیک شد و غروب آفتاب در سرزمین طلوعش، خوارزش دیدنی تر بود.
درویش نواخت گام های اسبش را کندتر کرد تا بر اثر تاریکی، اتفاقی برای کسی نیفتد. زمانی به همین منوال گذشت تا در سراشیبی تندی قرار گرفتند و از رو به رو روشنایی هایی چند، از شهر سردار دیده می شد.
شب به نیمه رسید، آنها قبل از رسیدن به شهر، از جاده اصلی منتهی به دروازه آن خارج شدند و دامنه کوه های محلی سردار را در پیش گرفتند.
درویش می دانست دهانه اصلی غار، در نقطه مقابل و آنسوی کوه واقع شده، مکانی که خود او مدتی قبل حضور داشت و با وجود دو راهی بعد از مجسمه و رطوبت راه سمت راست، ختم شدن آن راه را به رودخانه پیش بینی کرده بود، پس به دنبال رودخانه ای در این طرف کوه می گفشت.
بعد از طی مسافتی به رودخانه ای با پهنای زیاد و ارتفاع کم آب، برخوردند. حاشیه رود با شن و ماسه و سنگ ریزه پوشیده بود و بعد از اندکی فاصله از کوه، درختان زیادی در مسیر رود وجود داشت.
حدس درویش درست از آب درآمد و در پیش رویشان دهانه غاری پدیدار گشت. آنقدر بزرگ که به راحتی وارد غار شدند. از اسب ها پیاده و افسارش را به دست گرفتند و بعد از ورود به غار، مشعل ها را افروختند. در همان ابتدا، تالار طبیعی با سقف بلند و فراخی نمایان شد...