در 15 بهمن 1385 جلال شرفی، دیپلمات ایرانی در حین انجام خدمت به دست عده ای ربوده شد. کتاب "سیاه چال مستر" خاطراتی است از ربوده شدن این شخصیت دیپلمات در بغداد به قلم محبوبه عزیزی که ای نکتاب توسط انتشارات سوره مهر در قطع رقعی و با 364 صفحه به چاپ رسیده است.
صبح هایی که نوبت نگهبان بداخلاق است، معمولا نیم ساعت تا چهل دقیقه دیرتر از وصفی می آید، صبحانه ام را می دهد و می رود. امروز حدود ساعت ده آمد. بعد از خوردن و رفتنش مشغول کارهای روزانه ام می شوم. تا نزدیک ساعت یازده با این کارها سرگرمم. بعد تا ظهر قدم می زنم.
ظهر اذان می گویند. نماز می خوانم و استراحت می کنم. حدود ساعت دو نگهبان بداخلاق ناهار می آورد. بعد از خوردن غذا، دوباره کمی استراحت می کنم. بعد، بلند می شوم قدم میزنم تا ساعت سه و نیم. ذهنم به ابهاماتی که برای بیرون رفتن از اینجا وجود دارد مشغول است؛ آنها را بررسی می کنم!
اگر از اینجا بیرون بروم، باید بدانم کجا می روم تا دوباره به دست تروریست ها نیفتم. اطلاعاتی از موقعیت گودال ندارم و این کارم را سخت می کند. با خودم میگویم: «فرض کن رفتی بالای سیاه چال، به کدام طرف باید بروی که دست اینها نیفتی؟ آیا به محض خارج شدن با آنها روبه رو می شوم؟ در این صورت چقدر شانس زنده ماندن دارم؟ موقع بیرون رفتن، زمان مهم است؛ فرصتی برای فکر کردن نداری. کمی تعلل کنی، گرفتار می شوی و...